نیستی ابوالفضل

ابوالفضل آدینه‌زاده به روایت روژان کلهر

مرضیه چشمانش را باز کرده نگاهی به تخت ابوالفضل می‌کند. نیستی‌اش تمام اتاق، تمام خانه، تمام مشهد، ایران، جهان را فراگرفته و دل مرضیه به اندازه‌ی تمام جهان می‌گیرد. می‌خواهد بلند شود اما گویی جهان دور سرش می‌چرخد. صدای زنگ در می‌آید.

مرضیه یاد آن یکشنبه هفدهم مهر لعنتی می‌افتد که مدیر هنرستان با پدرش تماس می‌گیرد تا با وثیقه برود حراست آموزش و پرورش و از آنجا با کسی به آگاهی تا ابوالفضل را تحویل‌ بگیرند؛ جسد خونین و تکه‌پاره‌اش را! یاد دل‌نگرانی پدر و مادرش، خودش و ریحانه می‌افتد که از ساعت ۱۲ روز شانزدهم مهر لعنتی هرچه تماس می‌گیرند ابوالفضل جواب نمی‌دهد و کسی نمی‌داند او کجاست.

صدای دکتر در سر مرضیه می‌پیچد: "از فاصله یه متری بهش شلیک شده! قبلشم شوکر زدن به گردنش چون آثار کبودی شدید روش بود. حدود هفتاد تا جای ساچمه بود روی تنش، ما فقط بیست و هفتاشو تونستیم در بیاریم." صدای دکتر می‌پیچد و می‌پیچد و وسط صدای درهم و برهم آدم‌ها گم می‌شود.

دوست دارد آن سرکوبگر را ببیند و توی صورتش فریاد بکشد: "کثافت تو پسری رو کشتی که کنار درس خوندنش از پونزده سالگی کار می‌کرد تا مستقل باشه. تا فردا عصای دست پدرش باشه. تو پسری رو کشتی که لات کوچه و خیابون نبود. تو پسری رو کشتی که همیشه به بابام می‌گفت بابا جوش نزن من تا تهش باهاتم مرد! پسری که هر شب توی خوابِ فامیلا و آشناهاس و می‌گه مراقب مامانم باشین. تنهاش نذارین. بش بگین من جام خوبه."

مرضیه رو به نیستی ابوالفضل کرده، می‌گوید: "اولین برفی که ندیدی داره میاد ابوالفضل!" و ابوالفضل با خوشحالی می‌گوید: "آخ جون! پاشو تنبل پاشو لباس بپوش بزنیم بیرون. برف رو ببین. من این لباس مشکی‌مو می‌پوشم گرمه. کاپشن مشکیم با کفش عسلی‌هام چطوره، ها؟ پاشو دیگه." لباس می‌پوشند و توی آسانسور که می‌رسند ابوالفضل خندان و بشاش از خودش و او عکس می‌گیرد، می‌گوید: "الحق که خوشتیپما" و مرضیه چپ چپ نگاهش می‌کند می‌گوید: "اعتماد به سقف!"

آخ بمیرم برات داداش، تو واسه یه‌شنبه وقت گرفته بودی بری آرایشگاه؟ ولی چی‌شد؟  انقدر نترس بودی که جلوشون واستی. جلوی باتوم و شوکر و گلوله‌ها. جور من،  مامان، بابا، جور همه، درد یه ملت رو به دوش کشیدی و براش جنگیدی با دست خالی!

بغضش می‌ترکد و می‌افتد روی تخت و موبایلش را برداشته و آهنگی را که از دیشب صد بار گوش داده دوباره پخش می‌کند. صدا می‌پیچد و دوباره هم‌خوان آهنگ می‌شود: نشد برای عشقمان برای این دیوانه‌ات سفر کنی

بشنوید با صدا و اجرای نویسنده

نشریه ادبی بانگ

با حمایت رادیو زمانه