ماریا ابراهیم: تبارشناسی فرزندکشی (تحلیل رمان «سالمرگی» نوشته اصغر الهی)

اصغر الهی، پوستر: ساعد

اجداد نیمه انسان ما کودک‌کشی را هرگز نیازموده‌اند… برای مثال حیوانات دون هرگز آنقدر منحرف نبودند که به فناکردن زاده‌ی خود دست بزنند.

چارلز داروین[۱]

داستان سالمرگی لایه‌های متعددی دارد. درون مایه‌های اسطوره‌ای، تاریخی، مذهبی و روانکاویِ این اثر، آن را پیچیده کرده‌است که خوانش‌های متعددی می‌توان از آن داشت. تحلیل پیش رو مبتنی بر یک مضمون کلیدی است که از دید من برجسته‌تر می‌نمود، فرزندکشی[۲]. در مورد نظریه‌ی فرزندکشی[۳] پژوهش‌های فارسی اندکی انجام شده‌است. با توجه به اهمیت این مضمون در روانکاوی و گستردگی پژوهش‌های موجود به زبان‌های دیگر، این تحلیل را با تکیه بر منابع انگلیسی نگاشته‌ام. یکی از پژوهش‌های مهم در روانپزشکی و روانکاوی، کتاب  فرزندکشی نوشته‌ی آرنالدو راسکووسکی[۴] متخصص اطفال و روانکاو آرژانتینی است. او در پژوهش خود ازدیدگاه روانکاوی به تحلیل انگیزه‌های فرزندکشی پرداخته‌است و سپس داستان ابراهیم و موارد فرزندکشی دیگر در اساطیر را به تفصیل بررسی کرده‌است.


 از نظر راسکووسکی کشتن فرزند، قربانی کردن، به جنگ فرستادن، رها کردن و حتی ختنه کردن او در ذیل همین مضمون قرار می گیرند. به بیان او کشتن فرزند و یا قربانی کردن او بدوی‌ترین شکل این نوع کنش است که در جوامع بشری با پیشرفت تمدن اندک اندک تحول پیدا کرده و سویه ی خشونت ظاهری آن رقیق‌تر شده‌است تا به شکل‌های دیگری ادامه‌یابد. داستان سالمرگی ازین‌رو که شکل‌های گوناگون فرزندکشی را در روایت بازتاب داده‌است امکان واکاوی و تبارشناسی این مفهوم در فرهنگ ایرانی را فراهم می‌آورد. نویسنده کوشیده‌است با روایت در بسترهای مختلف و ساختن شخصیت‌های متنوع، سیر تحولی فرزندکشی از گذشته تا ایران مدرن را تصویر‌کند.

در سالمرگی فرزندکشی درست در اولین بخش داستان شروع می‌شود و میان هر دو شخصیت داستان قرارمی‌گیرد، به هر دو متصل می‌شود تا برابریِ نقش را در روایت بناکند. این برابری نقش در فرزندکشی از ویژگی‌های مهم روایت سالمرگی است. اگرچه راویِ مرد داستان بیشترین اتصال را با فرزندکشی دارد ولی شخصیت زن هم به همان اندازه به این کنش دست می یازد. البته مادر به واسطه ی حمل جنین در رحم به فرزند بسی بیشتر از پدر نزدیک است و پس در کنش کشتن فرزند-جنین نیز موفق‌تر است. با این حال تاثیر هر دو والد به یک اندازه است چونان که در روایت دو مرد و دو زن به این کنش دست می‌یازند. علاوه بر این هر دو جنسیت، فرزند پسر و دختر، در معرض تهدید به کشته شدن قرار گرفته‌اند. این‌گونه با اندکی اغماض، فرزندکشی علیه طفل مونث یک‌بار و علیه طفل-فرزند مذکر داستان دوبار روی می‌دهد، می‌توان انگاشت نویسنده فرزندکشی را تهدیدی علیه هر دو جنسیت تلقی‌کرده‌است.

تبارشناسی فرزندکشی

فرزندکشی چنان که راسکووسکی بررسی می‌کند اگر اقدام مستقیم به قتل فرزند باشد در پیوند با عود پارانویید- اسکیزویید[۵] است. در روزگار کنونی این نوع خشونت علیه فرزند در اخبار و روزنامه‌ها منتشر می‌شود و عواقب قانونی برای والدین دارد. او در واکاوی انگیزه‌های فرزندکشی می‌نویسد «بر اساس تحقیقات انسان‌شناسی و روان‌شناسی، پدرِاولیه -مثل مردی که در درون هر پدر امروزی به همراه کشش‌های شهوانی و حمایتگرانه زندگی می‌کند- ناخودآگاه کشش قوی نابودگری و همنوع‌خوری[۶] به سوی فرزند خودش دارد که در قالب احساس حسادت، رقابت، نفرت و غیره معنا می‌شود. این احساسات در لحظه‌ی غضب پارانویید مشهودتر هستند. وقتی که یک فرد به مرحله‌ی بدوی پسروی می‌کند که شامل ارتباط سادو کانیبالیستیک با هدف-مفعول[۷] خودش است.» (Rascovsky, 1995, p. 10) او البته توضیح می‌دهد که این شرایط به خصوصی است که فرد در فشار روانی خاصی قراردارد. اما نکته‌ی جالب این که احتمال عود چنین اختلالی در مردان بیش از زنان است چونان که خودش مردان را مورد تحلیل قرارمی‌دهد ولی منکر بروز آن در مادر نیز نمی‌شود. از دید او زنان به واسطه‌ی وجود قابلیت‌های جسمانی  ذاتا احساس مراقبت نسبت به نوزاد خود دارند. امری که مردان فقط ازطریق اکتسابی می‌توانند به آن توانمندشوند. او در یک بخش مجزا با عنوان وظایف والدینی و کوواد[۸] مختصرا به این می‌پردازد که مردان در جوامع مختلف در میانه‌ی بین بدویت و تمدن به تمرین‌هایی پرداختند که مشارکت و همدلی در دوران آبستنی تا چند هفته پس از زایمان را در آن ها بالا برده، در نتیجه حس مادری و مراقب نسبت به نوزاد در آن‌ها تقویت شده‌است. او از همانندسازی پدر با مادر و شریک شدن او در هویت مادرانه‌ی مراقبتی می‌نویسد. راسکووسکی از کارکرد والدینی و کوواید که می‌‌گوید گویی راهکاری نشان می‌دهد که پدر برای مراقب بیشتر و فایق آمدن بر کشش ضد فرزند می‌تواند بیاموزد.   (Rascovsky, 1995, p. 10)

گونه‌ای دیگر از فرزندکشی هم هست که اگرچه قتل مستقیم فرزند و یا خشونت برآمده از یک اختلال روانی نیست اما در عمل همان میزان ویران‌گر است. در این نوع از فرزندکشی عملِ کشتن مذموم نبوده و حتی تقدیر می‌شود. از نظر نگارنده نوع دوم که تنیده با فرهنگ ایرانی است ریشه در مذهب/اسطوره دارد. در تبارشناسی فرزندکشی پدری قرار دارد که اقدام به نابود کردن فرزند می‌کند؛ پدرسالاری که بر خود اختیار جان فرزند را رواداشته‌است. در متن پیش‌رو سالمرگی بر پایه‌ی این نوع از فرزندکشی بررسی می‌شود.

ماریا ابراهیم، پوستر: ساعد

تبارشناسی فرزندکشی در ایران دو منشا دارد که چون رودهایی جاری همواره روابط فردی و اجتماعی ما را سامان داده اند. منشا نخست مذهب است چونان که  قربانی کردن فرزند در ادیان ابراهیمی پاس داشته شده، دوم اسطوره که در شاهنامه و مهمترین شخصیت آن جهان پهلوان رستم تجلی کرده‌است. ایران و دیگر فرهنگ های مشابه در شرق در این مورد با هم همراه و یگانه هستند زیرا که در دیگر سویِ جهان، مغرب زمین و فرهنگ مسیحیت، ابراهیم تنها خاستگاه فرزندکشی است و خاستگاه اساطیری که از یونان سرچشمه می‌گیرد در نقطه‌ی مقابل فرزندکشی ایستاده‌است. چونان که ادبیات کهن یونان در مقابل فرزندکشی نقیض آن را با اندوه نامه ی ادیپ شهریار به عنوان خاستگاه پدرکشی عرضه کرده‌است. ازین‌رو باید گفت که سابقه و تاثیر فرزندکشی در فرهنگ ایران بسی قوی‌تر و دیرپاتر از جهان مسیحیت است. زیرا که جهان بینی ایرانی دو برابر با فرزندکشی تغذیه شده بی آن که چون یونان اقبالی برای دگراندیشی و متعادل کردن خود داشته باشد.

خاستگاه‌ها

چونان که آمد بایست دو خاستگاه برای فرزندکشی در ایران درنظر گرفت: اسطوره، و مذهب. در ایران امروز و خاصه در چهار دهه‌ی گذشته حکومت برآمده از مذهبِ تشیع صد چندان به تقویت و گسترش فرزندکشی پرداخته‌است. در روایت سالمرگی خاستگاه اسطوره‌ای زیرلایه ی روایت برای تغذیه این میل است و مذهب در کنار پدر- دولت مستقیما به عنوان خاستگاه برآمدن کنشِ فرزندکشی بنیان داستان را بنا نهاده‌اند.

داستان در ۲۱ بخش و ۱۴۳ صفحه روایت شده و در حول دو شخصیت اصلی داستان یعنی مرد، که نام اورا نمی‌دانیم و زن، لی‌لا، می‌گردد. اولین بخش با راوی مرد و آخرین بخش با راوی زن آغاز می‌شوند. در این میان داستان راوی های متعددی پیدا می‌کند اما بیشترینه از آن شخصیت اصلی یا مرد داستان است. هر دو شخصیت هم مورد عمل فرزندکشی قرار گرفته‌اند و هم به آن دست یازیدند. زمان روایت بین حال و گذشته در حرکت است. راوی هر روایت میان دیروز و فردا در نوسان است گویی زمان حال به تنهایی وجود ندارد و خود را نیمی در دیروز و نیمی در فردا می‌جوید.

بخش نخست میان هشیاری و نا هشیاری روایت می‌شود. راوی دراین بخش در میانه مرگ و زندگی قراردارد. او روی تخت بیمارستان است و از گذشته دور تا نزدیک را در میان ناهشیاری به یاد می‌آورد. در وهله‌ی اول، مضمون مرگ خود را به عنوان بنیان روایت به رخ می‌کشد. منتها، مرگ رُویه است، خودِ آن مدلولِ دلیلی‌ست و از آبشخوری تغذیه می‌شود. بخش نخست چون پیشانی بندِ داستان خط روایت را در بخش‌های بعدی رسم می‌کند. مرگ در بخش نخست با خود کشی خودش را نشان می‌دهد اما کم کم در می‌یابیم این مرگ تهدیدی دایمی‌ست؛ و تمام داستان در تقلایی که بین زیستن و مردن است رخ می‌دهد. مرگ در همه چیز هست و همه جا یافت می‌شود. راوی می‌گوید« آرزوی ماندن درست در لحظه‌ای که مرگ از در و دیوار تو می‌آید، از لای لت های بستهء درها، پنجره‌ها، از بوی گُل یاس، از برگ‌های شمعدانی، از دسته گلی می‌آید که تو آورده‌بودی.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۱۲)

 قبل از آن که راوی از درون این مرگ که با اوست بگوید و آن را بیشتر بشکافد، یک شعاع بر روایت می‌تابد تا چشم‌انداز پیش‌رو را در یک آن روشن‌ کند. جرقه‌ای که گذرا می‌آید «تو توی درشکه نشسته بودی؛ بغل ماه سلطان، بغل خانم خانما، روی زانوی آغااحمدی. آغااحمدی خواجه بود. ریزه پیزه. بی چاره چه زود مرد. گریه نکن لی‌لا، همان وقت ها که بچه بودیم مرد، اما ردِ قدمهایش تا سال های سال تو کوچه بود.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۱۶) در این‌جا نخست حضور فرد اخته را داریم، پس از آن تداوم این حضور را تا پس از حیات همانطور که راوی خود از امتداد حضور آغا احمدی پس از مرگ او می‌گوید. اختگی بریدن عضو جنسی مرتبط به رانه‌ی حیات است. ازین‌رو اخته کردن یا تهدید به اختگی تهدید به مرگ است. در داستان چیزی در مورد چگونه اخته شدن آغااحمدی- اطلاعاتی پیرامون این که او توسط پدرش اخته شده یا کسی مسبب آن بوده- نیامده‌است. اما بر اساس ساختار داستان اختگی همواره از سمت والد-قدرت برخواسته‌است. چونان که قدرت در دست پدر- دولت بوده باید گفت اختگی آغااحمدی هم از همان نوع کنش علیه فرزند است. گرچه حضور آغا احمدی بسیار گذراست ولی راه را برای طرح وحشت دایمی از اختگی/مردن در ادامه داستان می‌گشاید. در حینی که او هراس پیشنی‌اش را نیز آشکار می‌کند، وقتی که می پرسد اگر آدم اخته بود چه می شد، یک دهشت از ازل تا به فردای دور وصل می‌شود.

خاستگاه مذهبی

اولین بروز مستقیم کنش فرزندکشی در بخش دوم داستان است. اندکی پس از تولد  نوزاد یا شخصیت اصلی داستان، پدرش تصمیم به کشتن او می‌گیرد. اطرافیان پدر را از تصمیم‌اش باز می‌دارند. خود او ازانگیزه‌اش می‌گوید«وقتی تو به دنیا آمدی، رفتم شبانه گوسفندی در قدمگاه قربانی کنم. داداش نگذاشت. مانعم شد. شب دوباره حضرتشان به خوابم آمدند. در میان خواب و بی خوابی‌ها، دلشوره‌ها، به دیدارم آمدند. رنجیده خاطر، مکدر. روبه رویم ایستادند. صدایشان را شنیدم.«تو از ما هستی؟» از شرم سرم را انداختم زیر. گفتند: «مردمان زمان فساد می‌کنند.» گفتیم: «وفای به عهد می‌کنم.» گفتند: «کاری بکن که ابراهیم خلیل الله کرد… علقهء دنیا از دل بکن.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۴۰)

انگیزه‌ی پدر احساس گناه است که ریشه‌ی مذهبی دارد. این نوع از احساس گناه که در تفکر شیعی بسیار متداول است در فرد یک من بزرگ[۹] می‌سازد که کنش‌های او را به سمت فدا کردن خویشتن برای یک مقصود مقدس شکل  می‌دهد. نوعی سرسپردگی که با چیرگی منِ بزرگ بر مَن[۱۰] اراده‌ی فرد را در ذیل اراده‌ای برتر از حیات او قرار می‌دهد. زندگی فرد در تحقق بخشیدن به آرمان و فداکاری در راستای آرمان جمعی معنا می‌شود. حضور چهارده معصوم در ساختار مذهب شیعه توانایی بالایی به آن داده‌است که در نهایت مظلومیت برای وفادار ماندن به آرمان قربانی می‌شوند امکان هر نوع اندیشه‌ی انتقادی را سلب کرده‌است. اندیشه‌ی مبتنی بر مراد – رهبر الگویی بی چون و چرا برای جامعه خلق می‌کند تا همه گان را به سمت هرنوع فداکاری برای تحقق آرمان که همان سعادت اخروی و رستگاری است رهبری کرده‌باشد. سرپیچی فردی از این راه، کوچکترین تمرد، و طغیان یا از سمت والد-دولت به سختی عقوبت داده شده یا موجب شکل گیری احساس گناه شده‌است.

بهر روی نوزاد از قربانی شدن رها می‌شود اما در طی سنین رشد همواره زیر سیطره‌ی هراسِ آن می‌زید« من و لی‌لا با گوش های خودمان شنیدیم. نشسته بود جلو مغازهء پدر. روی صندلی عسلی لهستانی، عصا به دست و با پدر حرف می زد. تا مرا دید که برای گرفتن قلم دم مغازه آمده ام، گفت: «عجب جُلتی!»» .پدر خندید. تخمه مغزداری انداخت توی دهان… آن را زیر دندان شکست. پوستهء آن را تف کرد بیرون. چراغ توری مغازه وزوز می کرد. شاپرک هایی دور روشنایی آن بال بال زدند. آقاجان گفت: «هنوز یک الف بچه است، چشمش دنبال لی‌لا است.» . رنگم سرخ شد. آقاجان دست کشید به ریشهایش. شیطان میگوید دولِش را ببرم.» پدر گفت: «د… شوخ طبعی می فرمایید. حاج حسین دلاک کارش را خوب انجام داده.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۵۷)

اخته کردن و حتی ختنه کردن از نظر راسکووسکی در پیوند با فرزندکشی است. از نظر او در سیر تحولی تمدن بشری، فرزندکشی از شکل بدوی و اولیه خارج و به اشکال دیگر با سویه های خفیف تر[۱۱] ادامه‌ یافته‌است. (Rascovsky, 1995, p. 23) راوی اصلیِ سالمرگی نیز تصویری بسیار دلهره‌آور از ختنه شدن دارد و آن را تهدید مستقیم علیه جانش می‌بیند. تهدیدی از سمت پدر که هراس بی پایان او را شکل داده، و او را علی رغم باروری‌اش اخته کرده‌است«همان آن که حاج حسین دلاک آمده بود خانه‌مان، زدم توی کوچه و خیابان دویدم. خیابان تاریک بود. لامپ‌هایی که به سر تیرهای چوبی آویزان کرده‌بودند، نور ناخوش و زردی داشتند. عینهو آدم‌های یک چشم بودند. سایه‌ام با من بود. گاه جلو پایم می‌دوید، گاه به پشت سرم. سایهء آقاجان پنداری با چاقو دنبال سرم می‌دوید، مثل همان روز در حمام. دست دراز آقاجان، دست دراز حاج حسین دلاک را دیدم، دراز دراز رگ و مچ دستم را برید و خون بیرون زد. دست دراز آقاجان بالای سرم بود، روی گلویم.

ای نامرد… ای ناکس، تو باید بمیری!» نمی خواستم بمیرم. «نگاه کنید. نگاه کنید. نفس می کشم، نفس می کشم. با همه قدرت هوا را می کشیدم توی ریه‌هایم. اما کمرم شکسته بود. مرگ سیاوش، شهادت او… کمرم را شکسته بود.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۵۸-۵۷) دلاک همان پدر جلوه می‌کند، که با ختنه کردن می خواهد زندگی را از او بستاند. تنگی نفس همان دست‌های پدر است که ارعاب پیوسته‌ی بستن شریان حیاتِ او را رقم می‌زند و حتی وقتی او خودش رگ دستش را می‌زند باز این پدر است که جای او عمل می‌کند تا او را چندباره به سمت مرگ بفرستد. او از همه ی این ها می‌گریزد، با تولد فرزندش او برای مدتی از جدال با اختگی/مرگ رها می‌شود ولی سرانجام با کشته شدن او این جدال را می‌بازد.

 در سالمرگی پدر راوی با او گفتگویی ندارد. مواجه‌شان همواره با ترس راوی از پدر همراه است. حتی وقتی راوی از لحظه‌ای می‌گوید که پدر او را ولو با لفظ بچه مخاطب قرار می‌دهد تا شروع گفتگویی باشد، در پی آن روایت به مرگ پدر راوی می‌انجامد. این نبودن گفتگو میان پدر و پسر چه چیز را نشان می‌دهد؟ در ساختار جامعه‌ی پدر سالار فرزند همواره پیرو و الهام گیرنده‌ی پدر است. گفتگویی نیست مگر پدر گوینده باشد و پسر شنونده‌ی منفعل و پذیرا. امکان گفتگو پدر را در جایگاه شنونده و پاسخ‌گو می تواند قراردهد، اما این امکان میسر نمی‌شود زیرا هیچ پرسش و انتقادی از پدر جایز نیست. حتی راوی خود مسوول شرایط است. اگر رنج می‌کشد نوک پیکانِ انتقاد سمت پدر نباید برود. آن جا که پدر پیرامون میل به فرزندکشی می‌گوید این جملات می‌آید: «تو به دنیا آمدی. تو این‌طور به دنیا آمدی. ولقد خلقنا الانسان فی کبد.»[۱۲] تا همواره دلیل رنج پسر-فرزند جایی بیرون از اراده‌ی پدر و در خود هستی باشد و پدر مبرا از هر انتقاد و سرزنش در راس قدرت، در مقام عقل کل، الهام بخش، رهبر و مراد باقی بماند.

در مرگِ پسرِ راوی مذهب و دولت در هم گره می‌خورند؛ دولتی شیعی بر پایه الگوهای ایدیولوژیک متعدد که به عنوان شاخه‌ای از ادیان ابراهیمی از دیرباز تاکنون دوشادوش اسطوره عمیق‌ترین باورهای فرزندکشی را تغذیه کرده‌است. در روایت مرد همرزمان پسرش را ملاقات می‌کند. همه‌گی جوان هستند. فرستادن فرزند به جنگ آنقدر پذیرفته‌است که کنش فرزندکشی در آن بزرگ داشته می‌شود. پسران می‌میرند تا پدران بمانند. فرزندانی که در جنگ کشته می‌شوند و مرگی مقدس می‌یابند. آن ها نمرده‌اند بلکه زنده به آسمان رفته‌اند. ستایش مرگ سیاوش در نوع واژگان آن مشهود است « با لی‌لا رفتیم معراج شهدا.» و همان صفحه آن را به منشا ستایشِ این نوعِ فرزندکشی وصل می‌کند« آیا بود کسی که کند یاری حسین!» «لبیک، لبیک.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۴۷) امام سوم شیعیان و جایگاه او در مذهب شیعه در طول تاریخ ایران زمین همواره تقویت کننده‌ی روحیه ی فداکاری، از خود گذشتگی در راه آرمان و مرگ سرخ بوده‌است. نویسنده با علم به این امر کشته شدن سیاوش را نقطه ی اوج داستان قرار داده‌است آن چنان که ابراهیم، حسین، شاهنامه و جنگ همه گی در کشته شدن سیاوش به هم گره خوردند تا بدین گونه شاکله ی حیات فردی-اجتماعی و سیاسی ایران را نه تنها در چهار دهه گذشته بازنمایی کند بل که نشان دهد چطور در این سرزمین همواره نخبه کشی، سخت کشی، و خودکامگی زیر و زبر زیست مردمان را رقم زده‌است.

۱۸۰ درجه: نقد و بررسی و بازخوانی در بانگ. کاری از همایون فاتح

راوی که خود در معرض کشته شدن بوده و قربانی اندیشه و کنش علیه حیات فرزند است تبدیل به فاعل شده و در کشته شدن فرزندِ خودش نقش دارد. او گرچه از پدرش سری سوا دارد ولی در انتقال فرزندکشی تاثیرگذار است وقتی از کشته شدن سیاوش به عنوان ”شهادت” نام برده‌است، و خودش او را به جنگ فرستاده تا از آرمان‌ها، و از وطن دفاع کند. در واقع سالمرگی روایتِ تحول شیوه‌ی فرزندکشی در ایران نوین است، چه از سوی پدر با ملامت و تهدید مدام به اختگی چه از سوی قدرت در پاسداشت ایدیولوژی حاکم. برای بقای پدرها، برای التیام احساس گناه، برای تحکیم قدرت پدر-دولت، فرزند چه جسمی چه روانی ناگزیر از مردن است «لیلا گفت: «تو او را به مرگ فروختی؟» «من؟» بله تو، یادت می‌آید خوابی را که برایم گفته بودی؟ خواب دیده بودم من و سیاوش در تاریکی در حلقه‌ای از فرشتگان هستیم با چهره های نورانی. فرشته‌ای گفت: «باید یکی از شماها را با خودم ببرم بهشت، باغ خرمی که همیشه بوی بهار می‌دهد.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۶۸)

زن‌های داستان هم به اندازه‌ی مردها در کنش فرزندکشی نقش دارند حتی بسیار موفق‌تر زیرا به واسطه‌ی مادر بودن و حمل جنین در رحم به فرزند کاملا متصل و هیچ مانعی در کار کشتن فرزند نبود. راسکووسکی می‌نویسد « زن ها ذاتا دارای جوهره‌ی مراقبت از فرزندان هستند که در آنها یک ساختار ضروری است، یک ویژگی جسمی-روانی که شامل پروژسترون است، هورمونی که مردان فاقد آن هستند.» (Rascovsky, 1995, p. 8) اما آیا می‌توان گفت زنان با داشتن چنین توانایی-ویژگی از فرزندکشی مصون هستند؟ خود او معتقد است توانایی مادری «… به شرایط روانی و تاثیر اجتماعی است که روی فرد اعمال می‌شود…» هم بستگی دارد(همان). لی‌لا دومین شخصیت داستان، اولین راوی است که آگاهانه به این کنش دست یازیده‌است. او در فرانسه از مردی که چندان نمی‌شناسد باردار می‌شود و مجبور است جنین را سقط کند زیرا نمی‌تواند با او به ایران برگردد. فرزندکشی او دلیل مذهبی دارد که با تحمیل اصول پدرسالارانه[۱۳] مانع انتخاب آزادانه می‌شود. زیرا در ایران به دنیا آوردن فرزند بدون پدر به لحاظ قانونی جرم نبوده‌است. او پس از سقط جنین دچار احساس گناه عمیقی می‌شود آن سان که در ادامه میان فرزند سقط شده و فرزند کشته‌شده می‌زید و رفتارهایش در نوسان میان این دو فرزند است. احساس گناه او پس از سقط جنین شروع می‌شود و روند افزایشی دارد بطوری که موجب شکل گیری این ایده می‌شود که ناکامی او در حفظ فرزند دوم تقاصی است که برای کشتن اولی باید پس بدهد«می دانی، از وقتی که پسرک را به دنیا آوردم. هر وقت او را توی بغل می گرفتم، به سینه ام می فشردم، کسی توی دلم داد می زد: او را بکش. او را بکش. او را از بلندی پرت کن.» کسی می گفت: «حرامزاده‌است.» کسی می گفت: «او را توی بیمارستان عوض کرده اند.» باور کن تا چشمم به کارد چاقو می افتاد، شیطان توی جلدم می رفت و می گفت:«اورا بکش، او را بکش.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۱۱۰)

بر خلاف پدرِ راوی، که هیچ‌گونه احساس گناهی در مورد رفتارش نداشت، راوی و همسرش همواره در مغاک احساس گناه و ناتوانی در رهایی از آن هستند. این دو تحصیل کرده و متفاوت از پدرانشان‌اند، با وجود این ناتوان از رهایی و متوقف کردن چرخه ی فرزندکشی‌اند. چونان که فرزندکشی همواره بر زیست آن‌ها سیطره دارد و هیچ توانی بازدارنده‌ی این تقدیر نیست. این ناتوانی از اجتناب کشتن فرزند، احساس گناه و دوگانگی و تناقض که بازتاب شکل گیری سویه های تجدد در جامعه ی ایرانی است روایت را در مسیری متفاوت می‌کشاند. آن‌ها چون پدران-مادران خود نیستند اما توان گسستگی کامل از آن ها را هم ندارند. نهایتا لی‌لا راوی را ترک می‌کند، سرزمین اش را ترک می‌کند تا به جایی برود که در آن فرزندکشی نیست. جایی که زن الجزایری در همان موقعیت توانسته فرزندش را نگه دارد.

مادر دیگری که دست به فرزندکشی می زند زن اثیری است. شخصیت اصلی روایت بارها او را دیده‌است. زن اثیری که گویا مادر لی‌لا است از رها کردن فرزندانش می‌گوید. او پس از مرگ شوهر بی سرپناه رها شده در دام مردان می افتد و تبدیل به زنی صیغه‌ای می‌شود که مداوم می‌زاید و رها می‌کند. روایت زاییدن لی‌لا و رها کردن او گرچه هچنان فرزندکشی است اما پیچ و تاب هایی دارد. زن اثیری مردد میان کشتن فرزند و رها کردنش دومی را بر می‌گزیند اول او را خفه کرده و بعد در زمین دفن می‌کند. این تدفین چون بذرافشانی است، تخمی در دل خاک کاشته می‌شود و در دگردیسی جوانه می زند. این توهم می تواند ناشی از احساس گناه فرزندکشی باشد که هر دو مادر هم زن اثیری هم لی‌لا به شدت درگیر آن می شوند. یک سازوکار دفاعی که احساس گناه مادر را تسکین دهد.

خاستگاه اسطوره‌ای

راوی که خود صاحب فرزند شده‌است و تنها شخصیت بی نام در روایت سالمرگی است فرزندش را سیاوش نام می‌نهد. چگونگیِ نام گذاری سیاوش[۱۴] ارتباط مستقیم او با شاهنامه و دیگر شخصیت‌های مقتول در فرهنگ اساطیریِ ایران را برجسته تر می‌کند«لی‌لا گفت: «نامش را چی بگذاریم؟» گفتم:«سیاوش.» زیرلب گفت:«ابراهیم، اسماعیل، سهراب.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۳۰) غم نامه‌ی سیاوش یکی از مهم‌ترین و برجسته‌ترین اندوه نامه‌های جهان است که بازتاب نوع دیگری از فرزندکشی در شاهنامه است؛ فرزندکشی غیر مستقیم. سیاوش فرزند کاووس پادشاه ایرانی است که بواسطه‌ی صورت و اندام پری‌وار خود مورد بدگمانی، بی مهری و حسادت پدر قرار می‌گیرد. سیاوش برای اثبات بی گناهی خود آزمون «وَر» را که گذشتن از هیمه‌ی آتش است از سر می‌گذراند اما دل پدر همچنان با او نیست. او زیستن در سایه‌ی کین پدر را رها می‌کند و به توران می‌رود. آن جا هم از حسادت بدخواهان در امان نمی‌ماند تا سرانجام سر از تنش جدا می‌شود. در سالمرگی هم  فرزندکشی غیر مستقیم دلیل مرگ سیاوش است و او هم سر از بدنش جدا شده‌است. راوی در بخش سوم برای نخستین بار از مرگ فرزندش، سیاوش، سخن می‌راند«چشم هایم را بستم. جهان تاریک بود. زمهریری بود، سرد، بویناک. سرما سرمایم می شد. می لرزیدم. میان آن همه جسد، باید جسد بی سرِپسرکم را می‌جستم.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۴۷) او خودش را مقصر می‌داند. گو این که راوی ارتباطی بیش از پدر و فرزندی با سیاوش دارد و خودش را با فرزندش یگانه می‌بیند. چونان که سیاوش خود اوست که دوباره به دنیا آمده و باز هم مغلوب مرگ می‌شود. بخش سوم با این جملات آغاز می‌شود«پدر راکشتی.» «مادر را کشتی.» «پسر را کشتی.» «زن را کشتی.» «مارامی کشی.» «خودت را می کشی.» (الهی, ۱۴۰۰, ص. ۴۳) مخاطب این جملات راوی است. او که از مرگ جان سالم به در برده در سیلی از ملامت‌ها به شکلی روانی در معرض مردن مدام قراردارد. او راه پدر را ادامه نداده و رو به کتاب خواندن و شعر گفتن آورده، مشکل تنفسی داشته و هر لحظه در معرض حمله‌ای است که جانش را بگیرد. مطرود پدر است چون کسب و کار او را ادامه نداده، و شیوه‌ی زندگی‌اش متفاوت از اوست، امری که در جامعه ی پدرسالار به شدت مذموم است. خصوصا این که او هرگز شغلی پیدا نمی‌کند باعث شده تا در نظر پدر کودک بماند تا آن جا که او را بچه صدا می‌زند. گرچه پدر راوی از کشتن او در همان بدو روایت دست کشیده اما کشتن روانی او با سرزنش‌های مداوم، تهدید به اختگی، ختنه کردن ادامه می‌یابد. چنین منشی تاثیر عمیقی بر روان راوی گذاشته تا آن جا که او مرگ را درونی کرده و همواره چیزی راه نفس او را بسته است. راوی در کشاکش میان تهدید اولیه به فرزندکشی و ختنه شدن-اختگی و تلاش برای رهایی می‌زید و سرانجام با کشته شدن فرزندش که ظهور خود اوست مغلوب می‌شود.

پایان بندی

سالمرگی روایت دو نسل قبل از راوی تا یک نسل بعد اوست که در سایه‌ی منش و اندیشه‌ی فرزندکشی‌اند، اندیشه‌ای که نه تنها تهدید کننده‌ی حیات جسمی بلکه فکری نیز هست. در واقع فرزندکشی غیرجسمانی آشکارا محور روایت است، چونان که هرگز به واقع کسی در سالمرگی مستقیما توسط یکی از والدین کشته نمیشود. این نوع اقتدار والدینی و تهدیدی که والد فارغ از جنسیت می‌تواند علیه زاده‌ی خودش داشته باشد و دانش ویژه‌ی نویسنده به عنوان روان‌پزشک سالمرگی را داستانی برجسته می‌کند. نوک پیکان نویسنده فرهنگ اساطیری و شیعی ایران را نشانه رفته‌است. درهم تنیدگی تشیع و اساطیر ایرانی در داستان و نقش برابر این دو در سامان دادن کنش‌های والدین علیه زاده‌ی خود، احساس و برآمدن‌های متعدد گناه عمق نگاه تحلیلی نویسنده را نشان می‌دهد. او با مهارت بسیار در روایت‌ها و حوادث‌های مختلف فرزندکشی را پیکربندی کرده‌است. تصویر کردن مرگ‌های مختلف و قرار دادن خاستگاه فرا خانوادگی در فرزندکشی نشان می‌دهد نویسنده هوشیارانه به تصویر کردن جهان بینی پدر سالارِ ایران متجدد دست زده‌است. درک نویسنده از پیچش‌ها و ظرافت‌های حیات فردی-اجتماعی ما با پرداختن به حوادث سیاسی در خلال زندگی فردی شخصیت‌های داستان از تفاوت بنیادین پدرسالاری ایرانی با غربی پرده برمی‌دارد. نویسنده نشان می‌دهد چگونه تمام تلاش‌های شخصیت‌ها در فرار از این تقدیر به شکست می‌انجامند و نهایتا اراده‌ی جمعی به فرزندکشی ختم می‌شود. روایت بر قربانی شدن فرزند مذکر استوار است تا خطر پدرسالاری را برجسته کند. زیرا که کشتن نوزاد دختر کمتر برخورنده‌است. روایت نشان می‌دهد که چطور فرزندکشی از بنیان های سازنده‌ی پدر سالاری است و هم مرد و هم زن در جامعه‌ی ایرانی قربانی آن هستند.

نویسنده‌ی سالمرگی به راحتی راه حیات را بر زیست شخصیت هایش می‌بندد و در مقابل جهانی دیگر را گرچه در رنج اما زایا عرضه می‌کند. این تقابل را با قرار دادن زنی الجزایری- فرانسوی و مشابهت شرایط او با لی‌لا نشان می‌دهد. در موقعیت مشابه زن فرانسوی مجبور به فرزندکشی- سقط جنین نشد و فرزند او ادامه حیات پیدا کرد. یک موقعیت در دو بستر اجتماعی از عمق و تهدید بنیادین این اندیشه در فرهنگ ایرانی می‌گوید. از این رو شاید بتوان داستان سالمرگی را از معدود نمونه‌های مهم در این زمینه دانست.


[۱] Rascovsky, Arnaldo. (1995). Filicide: the Murder, Humiliation, Mutilation, Denigration, and Abandonment of Children by Parents. NorthvaleJason,NJ: Aronson INC.

[۲] Filicide

[۳] نخستین باراین اصطلاح را در دوره‌های برخط کامران علی پناهی روانکاو ایرانی – آرژانتینی شنیدم و هنگام تحلیل سالمرگی از ایشان راهنمایی جستم. البته اهمیت این نظریه در فرهنگ اسطوره‌ای ایران را ریاض فرهومند روانکاو ایرانی – سویسی برایم برجسته کرد.

[۴] Arnaldo Rascovsky

[۵] Paranoid-schizoid regression

[۶] Cannibalistic desire

[۷] object

[۸] The Paternal Function and Couvade

[۹] Super-ego

[۱۰] ego

[۱۱] attenuated filicide

[۱۲] که ما انسان را به حقیقت در رنج و مشقّت آفریدیم. سوره البلد آیه ۴

[۱۳] gerontocracy

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی