نرگس عظیمی: از پنجره گاز می‌زنم قرص ماه را

نرگس عظیمی، پوستر: ساعد

۱.

از پنجره گاز می‌زنم قرص ماه را.
در گلو،
تارهای نور و صدا خط خطی می‌شوند بر دایره وجود.
به یاد می‌آورم،
پس قربانی ام.
گذشته از حال قدرتر است
وجود، ناقابل است بر قامت زندگی.
شب تیره و تار این سرنوشت
نه فرد می‌شناسد نه جمع
الکس را وا می‌دارد
بنشیند
جنگل موهایش را
بر متال قیر پیاده‌رو بگستراند
تا گربه برای لحظاتی
بی پناهی‌اش را فراموش کند
شب تیره و تارش را.
جاده با همراهی دریا
کمی هموار می‌شود؟
نسیم آبی
سیاه دود را مغلوب می‌کند
با آنا
بی شورت و کرست
ماسه‌ها را می‌گذاریم تا ناکجا آباد جانمان بروند
و ما در جاده
پیش بسوی ایستگاه ساحلی

۲.

گنجشک درتابلو غرق شده است انگار
و زبان تک بال کبوتر
گشوده در کنار زباله
از پرواز در گذشته می‌گوید
از زبونی حال
درخت پسته به لبخندی باز نمی‌شود
نمی‌گذارد مغز از پوسته بیرون بیاید
ابر را به کناری بزند در ساحل عمر،
سبک
به بازی آب و آتش برود.

۳.

دندان شب دیر بر تن روزگاز می‌زند
تابستان است
آنا پردازش رویا می‌کند
“اگر آن ویلا مال ..”
بی‌یار و بی‌قایق
دریاها را گام می‌زنیم بی‌خود و مست

۴.

مرگ در شرق زلزله می‌شود
کرور کرور!
انسان به خیال زنده است
به رویا!
کوسه‌ها، هر چه بیشتر می‌درند
خرچنگ‌ها برای بقاء نوعشان به جنگ رفته‌اند با توریست‌ها.
مام طبیعت به مام وطن رحم نمی‌کند
و نه پدر تاریخ به پدر تاریخ.
پروانه، بالش مهر بی‌مهری می‌خورد
در بال زنبور، مردهای بور، زرد را به نیستی پیوند می‌زنند
درخت
از تن قهر می‌کند
مرد
قطع می‌کند انگشتان او را بند بند.
الگا گربه کر ولال را برای آمرزش اخروی نوازش می‌کند.
جنگل و دریا قربانی‌اند در تابستان
سلول‌های دریا
نشست کرده‌اند.
مجمع الجزایر کف
تف‌های غلیظ عروس‌های دریاست.
انتقام شوخی برنمی‌دارد
برود طرح مهمانی بیندازد بر امواج.

۵.

آنجا که دریا را مرز کشیده‌اند
با خودکار مرگ امضا زده‌اند
بر بی‌برگی خیس فراری‌ها
در رذالت روزگار
مرگ استادیست¹ از اتحادیه اروپا
تمام فصل به گذشتن و نگذشتن می‌گذرد
تابستان است
قاچاق‌برهای میدان پیروزند
در میدان ویکتوریا.

۶.

از فاحشه‌خانه‌ها بوی نان تازه می‌آید
پله‌ها را که پایین می‌آیند پناهندگان
و باسری خلوت
مرکز شهر را گام می‌زنند.
زن‌های‌ کامل گل‌درشت‌های میدانند
کپه‌کپه حلقه زده‌اند
و کابل و هرات و بغداد را
در تخمه‌ها می‌شکنند
والیبال دست جمعی کنگو
کنار ورودی مترو چشمگیر است
نوجوانی درکوچه‌های مرکز.
آتنا
ترجیح می‌دهد بر سر در ورودی پارک
با وقار به ابدیت خیره شود تا مراقب آتن باشد.
دوره قهرمانی گذشته است
نباید خود را به زحمت‌های پیشاتاریخی آلوده کرد.

۷.

دستی که امضا می‌زند دست امضا کننده دیگر را می‌فشارد
عروس دریایی می‌چسبد همچون تکه‌ سرنوشت بر پیشانی پا
شام در هتل چیده می‌شود
کسی دور میز حاضر نمی‌شود قسم بخورد که نمی‌داند اینجا چه چیزها که نمی‌گذرد
چه مرگ‌ها که پرتاب نمی‌شوند به آب
چه سوراخ‌ها که در قایق‌ها جان نمی‌گیرند
گریزندگان به بازی آب مشغولند
آن‌ها را هرچه زودتر به دورترین جا بردند!
کشتی کشتی اخراج امواج
در سکوت غروب
جنین بی‌خبر در دل مادر
به دل دریا دست می‌کشد…
ما به خانه نداشته‌مان باز گشته‌ایم فرزند آینده‌ام
زندان تن باز شده در وسعت اژه
مدیترانه ما را بین خشکی و خیسی سرگردان می‌کند
با ماهی‌ها محشور می‌شویم یک روز
دریا انتقام ما را خواهد گرفت آن روز؟

۸.

از پنجره گاز می‌زنم قرص ماه را.
در گلو،
تارهای نور و صدا خط خطی می‌شوند بر دایره وجود.
به یاد می‌آورم،
پس قربانی‌ام.
گذشته از حال قدرتر است خانم
وجود، ناقابل است بر قامت زندگی.
شب تیره و تار این سرنوشت
نه فرد می‌شناسد نه جمع.

از همین شاعر:

نرگس عظیمی: جنین

در بانگ نوا:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی