مسعود کدخدایی در گفت‌وگو با «بانگ»: اندر احوال ققنوس‌های پر و پال سوخته

ققنوس پیر همان قهرمان شکست خورده‌ای است که دریغ روزهای به ثمرنارسیده را می خورد اما همچنان در آرزوی برآمدنِ قهرمانانی رمانتیک.

ققنوس پیر همان قهرمان شکست خورده‌ای است که دریغ روزهای به ثمرنارسیده را می خورد اما همچنان در آرزوی برآمدنِ قهرمانانی از میان شکست‌خوردگانِ پر و بال شکسته است در میدان جنگی که هنوز برای او پایان نیافته است: خنده‌ی پردردی بر قهرمانی رمانتیک که نُرم و قانون‌های دنیای واقعی او را درهم شکسته و مضحکش کرده است.

مسعود کدخدایی
در گفت و گو با «بانگ»

«روزی که ققنوس شدم» از مجموعه داستان «جشن یک‌نفره» نوشته مسعود کدخدایی هم طنز دارد، هم غم و هر دو هم در متن زندگی یک خانواده تبعیدی ایرانی به خوبی در کنار هم نشسته و بسیار هم صمیمانه است. شخصیت اصلی این داستان به پشت سر که نگاه می‌کند دریغ چیزی را می‌خورد که لزوماً تسلیم مرور زمان شده است. آن چیست؟ قهرمان؟ مسعود کدخدایی پاسخ می‌دهد.

در داستان شما به پشت سر که نگاه می‌کنیم دریغ چیزی را می‌خوریم که لزوماً تسلیم مرور زمان شده است. ایده قهرمان، در معنای کسی که می‌خواست دنیا را تغییر دهد اما اکنون می‌بیند خود تغییر کرده است؟

یکی از دشوارترین کارها این است که آدم از داستان خودش حرف بزند چون به این معنی است که می‌توانسته یا می‌تواند آن را جور دیگری هم بگوید، در صورتی که نویسنده به گمان خودش بهترین شکل ممکن را برگزیده بوده است.
و اما چون پرسش مستحب است ولی پاسخش واجب، باید بگویم داستان روزی که ققنوس شدم، داستان نسل ماست، داستان جوانانی که در سال ۵۷ با آرمان عدالتخواهی برای زندگی بهتر و ایرانی آزاد به خیابان‌ها رفتند. حالا یکی از میان آنان که به گمان خودش آن زمان پرغرور و پر امید، قهرمانانه و جان برکف برای آرمان‌های بزرگ می جنگیده، در زمان پیری و در پناهندگی در یک کشور اروپایی، با آنکه به دیده‌ی معمول و متعارف زندگی خوب و فرزندان و نوادگانی دارد که دوستش دارند و مواظبش هستند، هنوز نتوانسته بار سنگین گذشته را از دوشش به زمین بگذارد و حسرت روزهایی که چون عقاب زمین و زمان را زیر پر و بال خود می دید او را چنان دچار اختلال مشاعر کرده که خود و رفیقان از دست رفته اش را ققنوسانی می پندارد که خواهی نخواهی زندگی از سر می گیرند. در واقع همان جور که شما می گویید، این ققنوس پیر همان قهرمان شکست خورده‌ای است که دریغ روزهای به ثمرنارسیده را می خورد اما همچنان در آرزوی برآمدنِ قهرمانانی از میان شکست‌خوردگانِ پر و بال شکسته است در میدان جنگی که هنوز برای او پایان نیافته است.

این داستان خنده‌ی پردردی است بر قهرمانی رمانتیک که نُرم و قانون‌های دنیای واقعی او را درهم شکسته و مضحکش کرده است. در واقع زمانی که او به سنی می رسد که دیگر وقتی مشت به سینه‌اش می زند به سرفه می‌افتد و ضعف پیری توان قهرمانی ها را از او گرفته، موجودی می شود قابل ترحم که زندگی اش سوژه‌ی داستان شده است و هرچه به او نزدیک‌تر می شویم، از بی رحمی واقعیّت و جهان آزرده تر می شویم.

داستان شما بر خلاف بسیاری از داستان‌های طنز در ایران، دارای ساختمان محکم، فضاسازی و شخصیت‌پردازی است. اگر در طنز، روابط اجتماعی بررسی می‌شود، داستان شما در متن خانواده اتفاق می‌افتد. به یک معنا روایتگر خودش را سوژه قرار می‌دهد. بسیار دوریم از جامعه و نزدیک به خود؟

در مورد ساختمان محکم برای یک داستان، به نظرم دو چیز بسیار مهم است. یکی این که به راستی حرفی برای گفتن داشته باشیم، دوم اینکه مکان و رفتار شخصیت‌ها را بشناسیم چون هیچ داستانی در بی مکان و بی‌کُنش و واکنش شکل نمی گیرد و البته درکی که نویسنده از زمان دارد، خواهی نخواهی تأثیرش را بر داستان می گذارد.

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی