دختران آزاده
بساطِ بربریتِ مقدس را در ایرانزمین
به هم زدهاند
دختران آزاده
برای آزادی به گونهای دیگر کمر بستهاند:
مُشتهای نازکاشان پُر از توفان است
و خشمِ آگاهاشان پُر از رُستم
دختران آزاده
چشم در چشم مرگ
در فراسوی خطِ قرمزها
پایمیکوبند، دست میافشانند
از ماشین پلیس بالا میروند
باتومها را محاصره میکنند
و در چشم دشمنان
با حجابهاشان آتش میافروزند
این زنان آبستن آزادیاند
این زنان، آبستن فردایاند
این زنان، آبستن داناییاند
این زنان، کتاب قدیمی دین را
هر جور که خواستند میخوانند
و آیههایش را هر جور که خواستند معنا میکنند
این زنان نمیخواهند
پروانهای حتا
بیاجازه روی مویاشان بنشیند
این دختران با موهاشان همیشه به خال میزنند
این دختران با موهاشان جادو میکنند
گاه، آن را چون پرچمی از تناشان برمیافرازند
و گاه، آن را در خیابانها قیچی میکنند
و فریادها را آزاد میکنند
این دختران
در جهان حقیقی و مجازی به هم پیوستهاند
و موهای هشیاراَشان را در راههای آزادی
خواهرانه به هم درتنیدهاند
این دختران
با خدای مشترک انسان، زن
با زبان مشترک انسان، زندگی
و با عشقِ مشترک انسان، آزادی
با جهانیان سخن میگویند
این دختران از آزادی سرشارند
این دختران از فریادها سرشارند
این دختران از شگفتیها سرشارند
این دختران، الماس معنای زن را
به چشم خدایان میتابانند و میخندند
این دختران دیوانهاند
این دختران، دیوانهی زیستناند:
میگویند و میخندند و می رقصند
این دختران دریادل، برای بودناشان، نبرد میکنند
این دختران نمی میرند
یادِ آرزوهاشان، یاد جوانیاشان
ناگهان به جان، موج میاندازد
این دختران نمیمیرند
این دختران از خوناشان برمیخیزند
و با نبض خیابان و با سرودهای آزادی درمیآمیزند