فرج سرکوهی: داستان بلند«زبیگنیو» – بافت تراژیک و طنز قوی در ساختاری منسجم

آثار جوان‌ترین نسل داستان نویسان ایرانی داخل و خارج از کشور، که گاه نسل چهارم نامیده می‌شود، از منظر کمّی بر آثار نسل‌های پیشین پیشی گرفت و از منظر ارزش‌های هنری و ادبی و عمق نگاه و بینش به بازتولید یکی دو الگوی تولید انبوه محکوم شد اما شماری معدود از داستان نویسان این نسل با خلق آثاری باارزش و جذاب از این محدوده فرارفتند و داستان بلند زبیگنیو، نوشته علی نگهبان، که در خارج از کشور منتشر شده است، از این دست است.

از قلمدان هدایت تا شعر والکات

راوی بوف کور برای گریز از موقعیت ناانسانی گذشته و حال خود، برای نفی تاریخی که باژگونه براو فرودآمده و حالی مسخ شده که بر او آوار شده، در مرز ری قدیمی و تهران دهه ۲۰، به تنها پناهگاه ممکن: «نقاشی روی قلمدان»، به صور خیال و خلق هنری پناه می‌برد.

راوی داستان کوتاه نقاش باغانی هوشنگ گلشیری در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ از جنگ و فضای استبدادی و نظامی تهران به دهی در شمال می‌گریزد. جغرافیا نجات بخش نیست اما او که «برای مجتمع کردن ما» و برای «آزاد کردن جن‌های درون ما» می‌نویسد، در آن ده با نقاشی آشنا می‌شود که در هر چرخه قلم موی خود جهان واقعی اما ناانسانی را محو و جهانی خیالی اما همگن با آرزوهای انسانی خلق می‌کند. نقش، نقاش را پناه می‌دهد.

هدایت پیشگام نسل اول و گلشیری از سرآمدان نسل دوم داستان نویسان فارسی زبان بود.

بابک، راوی داستان بلند زبیگنیو، که از نسل چهارم برخاسته، از وحشت استبداد به سرمای تبعید گریخته و در همان چنبره موقعیت ناانسانی گرفتار آمده، در آخرین پاراگراف‌های داستان و چند لحظه پیش از خودکشی به ترجمه شعری از درک والکات فکر می‌کند و تأمل بر این شعر او را از خودکشی بازمی دارد. شعر زندگی فیزیکی راوی را نجات می‌دهد اما او را از موقعیت ناانسانی رها نمی‌کند.

از بوف کور هدایت به دهه ۲۰ تا داستان بلند زبیگنیو به عصر ما، موقعیت ناانسانی با دو مؤلفه استبداد سیاسی حکومت و فقر فرهنگی جامعه، بازتولید شده و سرنوشت تراژیک روشنفکر مستقل ایرانی را با تارو پود شکست در تحقق آرمان‌های انسانی، زندان و شکنجه و سانسور، پیروزی ابتذال بر خلاقیت، طرد و انزوا و تبعید و سرخوردگی در هم می‌بافد با این تفاوف معنادار که راوی بوف کور هنوز این امکان را داشت که به هنری سنتی و ایرانی، نقاشی روی قلمدان، پناه برد اما راوی تبعیدی داستان زبیگنیو، که این امکان را نیز از او گرفته‌اند، به رغم دلبستگی‌های رومانتیک به توهمی که از فرهنگ ایران باستان دارد، به ترجمه شعری از شاعری انگلیسی زبان و به واژه Outgrow در این شعر پناه می‌برد که حتی نمی‌تواند معادل مناسب آن را در زبان فارسی بیابد شاید به این دلیل که این نسل، برخلاف نسل هدایت و گلشیری و نسل سوم، Outgrow را تجربه نکرد و حتی فرصت آن را نیافت که رشد کند، فرا رود، ببالد و در قالبی که موقعیت بر او تحمیل کرده نگنجد.

نسل سوخته در وطن و حراج شده در تبعید

اقامت اجباری یا خودخواسته برخی نویسندگان نسل سوم و چهارم در برون مرز زمینه‌ای فراهم آورد تا این نویسندگان موقعیت تبعید و مهاجرت و مسائل انسان تبعیدی و مهاجر را چون چشم انداز، موقعیت و موضوعی نو بر ادبیات داستانی فارسی بیافزایند و داستان بلند زبیگنیو از انگشت شمار آثار موفق در این چشم انداز است.

بابک، راوی داستان بلند زبیگنیو، از نسلی است که کودکی و نوجوانی خود را در انقلاب و جنگ گذراند، نخستین گام‌های حیات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود را به دوران استقرار استبداد برداشت، افق تجربه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی این نسل را مرزهای بسته، سرکوب سیاسی و فقر فرهنگی جامعه کور کرد، برای برساختن جامعه‌ای بهتر برخاست اما در همان گام‌های نخست با تیغ استبداد فلج شد. شماری از این نسل به خارج گریختند.

مهاجران ثروتمند ایرانی در داستان بلند زبیگنیو حضور ندارند اما اغلب مهاجران این کتاب چون محبوبه و فریبا، دو شخصیت داستان، در برون مرز نیز الگوی «طبقه متوسط ایرانی» را ادامه می‌دهند. فریبا زندگی خود را با پرسه زدن در فروشگاه‌ها یا تماشای مدام تلویزیون می‌گذراند و مجبوبه با میهمانی‌ها و مدهای لباس کلیشه‌ای و تظاهر به هنرمندی.

ابوالحسن، از شخصیت‌های اصلی داستان زبیگنیو، می‌کوشد تا قالب ایرانی بودن را بشکند و نام خود را به زبیگنیو تغییر می‌دهد که در هیچ فرهنگ و زبانی ریشه ندارد. با همین نام نه در متن، که در حاشیه جامعه میزبان زندگی می‌کند اما با نام ابوالحسن دفن می‌شود.

بهای سنگین آزادی

فعالان سیاسی داستان زبیگنیو از استبداد جان به در می‌برند اما به دلیل غیبت از کشور خود و زندگی حاشیه‌ای در کشور میزبان، از فعالیت سیاسی واقعی و مؤثر محروم و از معنا و هویت تهی می‌شوند.

آفرینشگران فرهنگی داستان زبیگنیو، چون بابک و چند شخصیت این داستان نیز برای نجات جان و بهره مندی از آزادی در موقعیت تبعید گرفتار می‌شوند اما در جغرافیائی که با آنان سخن نمی‌گوید، مخاطبان خود را از دست داده و زندگی آنان از آفرینش و معنا تهی می‌شود. به گفته بابک، «هدف اصلی من زندگی کردن بود…. به خارج که فرار کردم… به هدفم رسیدم… دیگر انگیزه‌ای نمانده بود.»

بابک شاعر، نویسنده و مترجم است اما نمی‌نویسد چرا که «اگر ندانی برای که یا چه می‌نویسی نمی‌توانی بنویسی. اگر هم بنویسی یاوه از کار در می‌آید.»

وقتی مخاطبی در کار نیست، «نوشتن برای که» به مانعی آزار دهنده و بازدارنده بدل می‌شود. مشتاقان و نیازمندان به آزادی به آزادی می‌رسند اما از آن بهره نمی‌برند چرا که درآمد بابک و بابک‌ها «کفاف خرید آزادی را نمی‌دهد.»

بابک در پایان داستان، به جای این که چون دوست خود زیبگنیو، خود را «چون نره گاو وحشی» از فراز پلی در کانادا به دامان رودخانه‌ای خروشان پرتاب کند، «روی پل به سمت تلفن مستقیم بحران» می‌دود و لابد به زبان انگلیسی داد می‌زند «کمک کمک.»

بابک شکست می‌خورد اما نویسنده داستان بلند زبیگنیو اثری خلق می‌کند که بر ساختاری منسجم و سنجیده و بر پیرنگی پرکشش و جذاب بنا شده و موقعیت نسل او را در لایه لایه‌های روایتی زیبا و خواندنی به داستانی جذاب و خوش ساختار برکشیده است.

داستان زبیگنیو در یکی دو پاراگراف که نویسنده می‌کوشد تا تصویر به تقریب رمانتیک خود از فرهنگ ایران باستان و برتری این فرهنگ بر اسلام را به داستان تحمیل و به خواننده القا کند، افت می‌کند چرا که این مضامین در بافت داستان جذب و درونی نشده‌اند اما طنز قوی و پیرنگ پرکشش داستان و فضا و شخصیت سازی ماهرانه نویسنده به خواننده امکان می‌دهند تا از این پاراگراف‌ها به سرعت بگذرد و داستان را دنبال کند.

طنزی که در زبان، حادثه، موقعیت و شخصیت‌ها ساخته شده و به ویژه توانائی نویسنده در بدل کردن خود و موقعیت تراژیک به موضوع طنز، بر جذابیت داستان زبیگنیو می‌افزاید و زبان، جز در پاره‌ای از پاراگراف‌ها، داستان را به روانی به خواننده منتقل می‌کند.

در همین زمینه

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی