داوود بیات: مُردن به وقت رمز شدن

مردن به وقت رمز شدن نام مجموعه شعری‌ست از داوود بیات که به شکل کتاب در فرمت پی دی اف در نشربه ادبی بانگ منتشر می‌شود. شاعر این اثر را تحت تأثیر قیام ژینا نوشته است. او در مقدمه‌ای که برای این چاپ از کتابش در اختیار بانگ قرار داده می‌نویسد:
«چه ایده‌ای زیباتر از ایده‌ی خیابان می‌توانست به ساحت خلق درآید؟ هیچ ایده‌ای نبود جز خود نوشتن. از اواسط مهر شروع کردم و نوشتم تا اواخر اسفند. بالا و پایین شدن‌ها، فراز و نشیب‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، ترس‌ها، دلهره‌ها، شجاعت‌ها. هر چه دیدم و هر چه بود و به ذهن پراکنده‌ام می‌نشست، نوشتم. تا به خودم آمده دیدم انگار مجموعه‌ای شده.»
در ادامه می‌توانید کتاب را دریافت کنید. دو شعر از اشعار این کتاب – دو شعر نخست – را هم به عنوان نمونه آورده‌ایم.

«مردن به وقت رمز شدن» ، داوود بیات، مجموعه شعر

۲۱ مهر ۱۴۰۲

[در روزهای انقلاب] هر چیزی به‌جز همانی که می‌دیدم و تجربه می‌کردم برایم اهمیت نداشت. گاهی آدم شُخم می‌خورد، حتی اگر پیش از این زمین بایری بوده باشد. شُخم خوردم و همراه جمع شدم. (+)

مقدمه چاپ «مردن به وقت رمز شدن» در بانگ

تابستان ۱۴۰۱‍، آن روزها که هنوز مهسا امینی به قتل نرسیده بود و آتش آزادی‌خواهی و حق‌طلبی این بار به نام «زن، زندگی، آزادی» در گوشه‌کنار ایران شعله‌ور نشده بود، با امین مرادی، دبیر مجموعه شعرهای «از حاشیه» در نشر افراز، درباره چاپ کتاب دومم صحبتی کرده بودم. کتاب اولم، «منظومه‌ی مرگ در هوای آزاد»، در همین نشر و ذیل همین مجموعه چاپ شده بود و دوست داشتم کتاب دوم نیز از همین طریق چاپ شود.

در کافه‌ای نشسته بودیم با امین مرادی و علیرضا فریدون‌ گودرزی و چندنفری دیگر از رفقا، در خیابانِ پورسینا، کافه‌ای رو به روی خانه‌ی گُدار، همان کافه‌ای که بعدها فهمیدیم نیکا در آنجا کار می‌کرده است. پاتوق قرارهای گاه‌به‌گاه ما همان اطراف بود. احتمالاً نیکا روزی با لبخندی که به زیباترین لبخند جهان مانند بوده، چایی قهوه‌ای سفارشی روی میزِ ما گذاشته و گذشته. چندهفته‌ای هنوز به بیست‌وپنج شهریور باقی بود، گفتم امین هر طور شده تا آخر تابستان این کتاب را جمع می‌کنم و می‌فرستم نشر. چند سالی مشغول نوشتن سفرنامه‌ای بودم و این سفر همین‌طور مرا با خودش بُرده بود. می‌خواستم هر طور شده جمع‌وجورش کنم و بار این پروژه را از دوشم بردارم. تا انقلاب شد (ترجیح می‌دهم اسمش را انقلاب بگذارم). دیگر سفرنامه که هیچ، هر چیزی به‌جز همانی که می‌دیدم و تجربه می‌کردم برایم اهمیت نداشت. گاهی آدم شُخم می‌خورد، حتی اگر پیش از این زمین بایری بوده باشد. شُخم خوردم و همراه جمع شدم.

«مُردن به‌وقت رمز شُدن» را نه به نیت کتاب شدن و نه به نیت مجموعه نوشتن شروع کردم. هر شب خسته و خراب و داغدار که برمی‌گشتم خانه، راهی جز نوشتن نداشتم. نمی‌نوشتم می‌مُردم، به همین راحتی. اگر بگویم از ابتدا با فلان ایده و بهمان ایده شروع به نوشتن کردم، دروغ گفته‌ام. چه ایده‌ای زیباتر از ایده‌ی خیابان می‌توانست به ساحت خلق درآید؟ هیچ ایده‌ای نبود جز خود نوشتن. از اواسط مهر شروع کردم و نوشتم تا اواخر اسفند. بالا و پایین شدن‌ها، فراز و نشیب‌ها، امیدها و ناامیدی‌ها، ترس‌ها، دلهره‌ها، شجاعت‌ها. هر چه دیدم و هر چه بود و به ذهن پراکنده‌ام می‌نشست، نوشتم. تا به خودم آمده دیدم انگار مجموعه‌ای شده.

از ابتدای سال جدید شروع کردم به چیدمانش. دلم نیامد خیلی دست به ویرایش و تصحیح بزنم. حس کردم تصحیح و حذف و اضافه و ویرایش و وَر‌رفتنِ بیش از حد آنچه گذشت را از رمق خواهد انداخت. هر چه باشد فکر امروزم با فکر هفت هشت ماهِ پیشم فرق می‌کرد و دوست نداشتم یأس این روزهام را به آنچه در آن روزها تجربه کرده بودم تزریق کنم. نخواستم دفتری در ستایش یأس باشد، خواستم مجموعه‌ای در ستایش انسان و شجاعت و چهره‌ها و نام‌ها و رقص باشد. آگاهی امروزم را واردش نکردم. با زن شروع و با رقص تمامش کردم.

اوایل تابستانِ امسال هم شروع کردم به طراحی جلد و صفحه‌آرایی (امرار معاشم نیز از طریق طراحی و تبلیغات است). کوشیدم نسبتی برقرار کنم بین طرح جلد و موضوع کتاب. امیدوارم موفق شده باشم. بعد زحمت ویرایش متن را به دوستم بهاره بشارتی سپردم. چند مرحله مزاحمش شدم، دریغ نکرد.

می‌ماند خوانش شما. آنچه کتاب را کامل می‌کند شما هستید. اگر همراه با من می‌خوانیدش، کم و کسرش را پذیرا باشید چراکه زیستن سرشار از این نقص‌ها و کم و کسری‌ها است.

زن

در آغاز کلمه بود

یک روزِ خوش نبود

وقتی جهانْ به سمتِ مکاشفه می‌رفت

زمین سیبی در هوا معلق بود.

وقتی شکستْ میوه‌ی انتظار شد،

ریشه دواندم

دیدم مرواریدم

اما در صدفِ هیچ دهانی ممکن نمی‌شدم.

در آغاز می‌ترسیدم

از گوشه‌ی باغی پَریدن و

                 به رنجی ناخواسته سقوط کردن

تنم را به لرزه می‌انداخت.

من روح باستان بودم و

                     سَرم در زمینِ شما زیادت بود.

من جانِ کلام بودم و

خاموشی به هزار زبان در سخن بود.۱

روزی رسید اما

روزی که می‌شد دید

روزی که از ستاره‌ی چشم ساچمه می‌چکید

و بسامدی کیهانی

بر سطحِ جمجمه‌ها بذرِ سخن می‌کاشت

تمامِ آنچه برای شجاعت نیاز بود برداشتم

جانمْ کفِ دست گذاشتم

در دست‌هام

عطرِ دست‌های گمشده‌ام

شبنمی عریان

شراره‌ی رقصان طره‌ی مو

و شمعدانی‌های باغ را به خیابان گِره زدم

چیزی در اِنزوای زبانم دهان گشود

چیزی که هرگز نشانی از آن نبود

از زندگی سرود.

من واقعاً من نیستم

من واقعاً زن نیستم

اگر فردا با استعفای کوتاهم

بر میزِ خدای مردانه‌ی شما نکوبم و نگویم من دیگر نیستم

من دیگر من نیستم.

من که در سراسرِ عمر کلمه‌ای بودم

برای باقیِ عمر کلمه‌ هم نیستم.

زبانم

بندِ نافِ جهان را بریده‌ست.

زبانم

تقطیعِ حافظه است به شب‌ها و روزها.

زبانم

سفینه‌ای سقوط‌کرده به خاکِ بیگانه‌ی شماست.

نیمی از من

با نیمی از حقیقتِ دیگرم می‌رود بیرون

استعاره می‌شود

برمی‌گردد به درون.

نیمی از من

زانو می‌زند شب‌ها به خاکسترِ بسترش.

نقشِ شما را نمی‌خواهم

چرا بخواهم؟

من صرفاً بدنِ خودم نیستم

بدنم پیله‌ای‌ست سقوط‌کرده از درخت

دو نیم شده

به هر نیمه

بقایای زیستم پیداست

از بازی خودم راضی‌ام.

من فقط آمده بودم موسیقی گوش کنم،

سال‌هاست می‌شنوم دریاست.
من فقط آمده بودم چیزی بنویسم،

سال‌هاست می‌نویسم رؤیاست.

من فقط آمده بودم بخندم

گیسو به باد بسپارم و عاشق شوم

گیسو سپردم و

             چیزی نوشتم و

                                 کُشته شدم.

حالا دست‌هام از دنیا کوتاه و

موهام به باد رفته و
پاهام در خاکِ مردگان گرفتارست

اما خودم که هنوز اینجام

                           خودِ زبانم زنده است و پابرجا.

پیش از آنکه هنوز نامی بگیرم و

چهره‌ای بپذیرم

با کلمات و رفتاری معین

غذا و پوششی معین

خانه‌ای در انتهای جهانی معین

معلق در خاطری مُکدر و کج

انگشت در جهانم فرو کردید۲

تاریکی جُستید و

                      هیچ نیافتید.

۱. هیچکس با هیچکس سخن نمی‌گوید / که خاموشی به هزار زبان در سخن است ( الف.بامداد)

۲. من از بهر عباسیان انگشت در کرده‌ام در همه‌ی جهان و قرمطی می‌جویم… ( تاریخ بیهقی)

نام

باغ

باغ نامیده می‌شود.

گُل

همان گُل است و گُل نامیده می‌شود.

درخت،

اگرچه افتاده، درخت نامیده می‌شود.

شهرها

شهر نامیده می‌شوند و خیابان

خیابان‌ست

همان‌قدر که تاریکی در روز

همچنان تاریکی‌ست.

تاریخ

تاریخ نامیده می‌شود

حتی به تکرارِ بسیار.

اشیاء و چیزها

به چیزها و اشیاء گفته می‌شود.

حتی اگر گلوله ببارد

باران نامیده نخواهد شد

گلوله نامیده می‌شود.

دریای دور

دریای دور است و

ستاره‌ی پُر نور     ستاره‌ی پُر نور

حتی در آسمانِ غبارآلود.

سرنوشت

سرنوشت نامیده می‌شود هنوز و

رؤیا هم که رؤیاست.

چیزی عوض نشده

چیزی دو بار نام‌گذاری نخواهد شد.

تنها شجاعت است

با نام‌های بسیار                                                               

و قهرمان‌هایی با چهره‌های محو

هر یک جانی ازدست‌داده و

                                   نامی به دست آورده

نامی که آوازه‌اش در کائنات بپیچد و

بپرسد به آرامی:

                         اسم رمز را بگو

                         که باز شود این در،

                         آغاز شود.

دانلود کتاب:

«مردن به وقت رمز شدن» ، داوود بیات، مجموعه شعر

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی