یون فوسه Jon Fosse (زاده ۲۹ سپتامبر ۱۹۵۹ در شهر هاگسوند Haugesund) شاعر، نویسنده، نمایشنامهنویس و مترجم نروژی است.
فوسه ۷۰ اثر اعم از رمان، داستان کوتاه، شعر، ادبیات کودکان، مقاله و نمایشنامه نوشته و این آثار به بیش از ۵۰ زبان ترجمه شده است. نمایشنامههای فوسه در تمام کشورهای اروپایی، بیشتر در آلمان و فرانسه و همچنین به عنوان مثال در لهستان، انگلیس، ایالات متحده آمریکا، برزیل، استرالیا، کوبا، چین، ژاپن و مالاوی اجرا شده. او همچنین تعدادی نمایشنامه و کتاب داستانی را ترجمه کرده است.
او یکی از محبوب ترین نمایشنامهنویسان زنده در جهان است و اغلب از او با عنوان «هنریک ایبسن جدید» یاد میشود.
یون فوسه برای کتابها و نمایشنامههایش جوایز زیادی دریافت کرده است و چندین بار به عنوان یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان زمان خود از او یاد شده است. چنانچه گفتم، پس از هنریک ایبسن، نمایشنامه نویس نروژی اکنون بیشترین نقش را در جهان نمایش دارد.
اولین رمان او “قرمز، سیاه” در سال ۱۹۸۳ منتشر شد و اولین نمایشنامه او “یکی قرار است بیاید” در سال ۱۹۹۲ منتشر شد.
اثر بزرگ او “نام جدید: سپتولوژی” – که توسط کمیته نوبل هم به عنوان اثر بزرگ فوسه توصیف شده است – نامزد نهایی جایزه بینالمللی بوکر در سال ۲۰۲۲ بود. این رمان هفت جلدی که کاوشی در زندگی، مرگ و معنویت است، شامل هیچ جملهای نیست.
از دیگر آثار مهم منثور او میتوان به «مالیخولیا» اشاره کرد. «صبح و عصر» که دو بخش آن تولد و مرگ را به تصویر میکشد. “بیداری؛” و “رویاهای اولاو”.
جایگاه ادبی فوسه
بسیاری میپرسند کشوری کوچک و به ظاهر دورافتاده با زبانی نهچندان مهم، چگونه افرادی مانند ایبسن و فوسه را به جهان ادبیات عرضه میکند؟ مگر فوسه در چه سطحی از ادبیات نروژ روئیده که اکنون باید برندهی جایزه نوبل ادبیات شود؟
برای برجسته شدن نقش و جایگاه فوسه در ادبیات نروژ بهتر است از منتقدان نروژی نمونه بیاوریم که او را بیش از هر کسی میشناسند:
یوهان بورگِن Johan Borgen منتقد بزرگ نروژی مینویسد: “برخی از ساده ترین و بهترین چیزهایی که یون فوسه نوشته است… از نظر محتوا، در ادبیات اخیر نروژی رتبه خوبی دارند… صمیمیت فوسه برای مردم سخت آزموده و کاملاً معمولی خود، فوقالعاده است. در یک کلام، فوسه ادبیات ناب میآفریند. “
فیلیپ هوم Philip Houm دو سال پیش گفته است: “یون فوسه یکی از متمایزترین نویسندگان ماست، عارفی که زبانش به طبیعت اجازه میدهد زندگی کند، شاعری که صدایش نثر را به آواز وامیدارد.”
آنه سوبی Anne søbye هم در مجله نقد نمایش نوشته: ادبیات فوسه را میتوان به عنوان مینیمالیسم پست مدرن و نمایشنامههای او را به عنوان متعلق به تئاتر پسادراماتیک توصیف کرد.
این از جایگاه ادبی او. اما در پاسخ به بخش نخست پرسش که کشوری کوچک و با زبانی ناشناخته چگونه ایبسن و فوسه را به جامعه معرفی میکند میتوانم بگویم:
فوسه چهارمین نروژی است که برنده جایزه صلح نوبل میشود. این بار اما پس از ۹۵ سال. معروفترین برنده نوبل ادبیات نروژی، کنوتهامسون است که برای رمان گرسنگیاش برنده نوبل ادبیات شد.
- بیورن ستییَرنِه بیورنسون ۱۹۰۳ میلادی Bjørnstjerne Bjørnson شاعر و نمایشنامه نویس
- کنوت هامسون ۱۹۲۰ میلادی Knut Hamsun رمان نویس
- سیگرید اونسِت ۱۹۲۸ میلادی Sigrid Undset رمان نویس
- یون فوسه ۲۰۲۳ میلادی Jon Fosse شاعر، رمان نویس، نمایشنامهنویس، مترجم و مقاله نویس
سال گذشته فوسه در گفتوگو با برنامه تلویزیونی Bokhave (دریای کتاب) گفته بود: من ادبیات مینویسم. شما اگر ادبیات بیافرینید، با هر زبانی حتا بسیار ناشناخته هم میتوانید مخاطب داشته باشید. کسی که طالب ادبیات است، من را پیدا میکند چنانچه ایزاک بشویس سینگر را که به زبان ییدیش مینوشت، پیدا کرد.
در این معنا میخواهم بگویم که اگر ادبیات بیافرینیم، حتا به فارسی، میتواند دیده و خوانده شود و حتا برنده جایزههای مهم ادبی شود.
فوسه دارای ارزشهای ادبی بسیاری است که بیشتر در نمایشنامهها نمایان است و رمانهایش.
برای روشن شدن ارزشهای ادبی یون فوسه، بهتر است از نظر منتقدان نروژی استفاده کنم. مهمترین کار فوسه، رمانی است در هفت جلد که کمیته نوبل هم به خاطر همان کتاب او را شایسته دریافت جایزه نوبل دانسته است:
هگه لانگستاد در نقد رمان هفت جلدی میگوید:
با خواندن حماسه Septology نوشته یون فوسه، یک سکانس نمایشی در هفت پرده در قالب رمانی خارقالعاده در مورد محاسبه بازگشت یک پیرمرد با واقعیتهای بافته شده در مفهومهایی چون خدا، هنر، هویت، زندگی خانوادگی و خود زندگی انسان، به شدت متحیر شدم و بسیار سپاسگزارم که در زمانهای زندگی میکنم که میتوانم کارهای خوب او را بخوانم. اشکال استحکام متافیزیکی بزرگ را در این رمان یافتم.
بیورن استاندال، منتقد هفتهنامه روزنامه صبح (مورگن بلاد) مینویسد: یون فوسه نمایشنامهنویسی است که قرار دادن او در یک سبک ادبی دشوار است. همانطور که یانک ساتکوفسکی اشاره میکند، اعمال بی عدالتی در مورد یک اثر، تلاش برای قرار دادن آن در یک سبک یا ژانر ادبی است.
سبک نوشتاری یون فوسه
شاید قویترین ویژگی درام فوسه دقیقاً همین مینیمالیسم باشد. در متنهای یون فوسه، ما با افراد معدودی و اغلب بینام (زن، مرد، دیگری و…) آشنا میشویم و درجاتی از واقعگرایی جزئی در قالبهای صحنهنگاری.
او در ادامه و زمانی که به نمایشنامههای فوسه میرسد، میگوید: در این مورد نمیخواهم به پاسخی بپردازم که آیا میتوان جان فوسه را یک پوچگرا نامید. من بیشتر کنجکاو هستم که تئاتر پوچی و درام فوسه به خودی خود چیست و در مورد توسعه پارادایم پسا دراماتیک چه میگوید.
با درک تئاتر پوچی و ارتباط با درام فوسه، امیدوارم بتوانم به درکی از تئاتر پسا دراماتیک نزدیک شوم. من تئاتر پسا دراماتیک را به مثابه دیگ ذوب تمام تئاترهای قبلی میبینم، چه تئاترهای پیش از آن که در فرم الهامبخش هستند، و چه تئاتر آیینی باشد، شبیه آنچه آرتو به آن علاقه داشت، یا تئاتر سیاسی برشت. شما یک جعبه ابزار کامل از فرمها، ابزارها و عبارات دارید که میتوانید آنها را با هم به چیزی جدید، چیزی پسا دراماتیک وصله کنید.
هدف از این نوشتار روشن کردن تمایز یا ارتباط بین تئاتر پوچی و تئاتر پسا دراماتیک است. من بر این عقیده هستم که تئاتر پوچی اغلب اشتباه گرفته میشود و این یعنی که تئاتر پسادراماتیک به اشتباه پوچ توصیف میشود. میتوان استدلال کرد که برخی از تئاترهای پسادراماتیک، آگاهانه یا ناآگاهانه، از تئاتر پوچی الهام میگیرند. اما این در مورد همه تئاترهای پسا دراماتیک صدق نمیکند.
کاترین اندرسن، منتقد ادبی مجله «پنجره» در گفتوگویی با فوسه از او در مورد تفاوت مدرنیست و پسامدرنیسم در کارهایش جویا میشود. یون فوسه در پاسخ میگوید:
پست مدرنیسم بیشتر شامل ترکیب سبکها و بازی با زبان و فرمها است. نویسندگان دوست دارند از عناصر کنایه، تقلید و بینامتنی استفاده کنند. در حالی که مدرنیسم بر شکستن فرمها و ایجاد مداوم چیزهای جدید تأکید میکرد، پست مدرنیستها به دنبال این هستند که به فرمهای قدیمیتر بازگردند، اما از آنها به روشی جدید استفاده کنند. این همان کاری است که من در نوع نوشتار متنهای رمان و نمایش انجام میدهم. من از مردم عادی و زندگیشان میگویم. مردمی که گاه به عصر امروز تعلق ندارند اما انگار که هستند در حالی که نیستند. در حالی که هوش مصنوعی آمده، هنوز بخشی از سالمندان حتا از تلفن موبایل هم استفاده نمیکنند و در صورت نیاز، باید دیگری، همانی که کمتر به حساب میآید، آنان را کمک کنند. سالمندی که دیگری برایش ارزشی ندارد، در زمانهای زندگی میکند که هوش مصنوعی دارد همهی معادلههای روزگارمان را به هم میزند. حالا همان دیگری که دیده نمیشود، حتا اکنون که به کمک او نیاز است، باید بی آنکه به حساب بیاید، کار چاقکن کسی باشد که چشمانش را بسته تا از او بیگانهای بسازد بی ارزش. این تناقض را در متنهایم بی آن که نامی از کسی ببرم، به کار میگیرم تا بتوانم هرآنچه دل تنگم میخواهد بگویم.
خلاصه کنم؛ میخواهم چنانچه یکی از نویسندگانی که اکنون نام او مانند بیشتر شخصیتهای رمان و نمایشنامههایم، یادم نیست و بی نام میماند، بگویم: نقطه مقابل عشق، نفرت نیست، بی تفاوتی است. نقطه مقابل زیبایی، زشتی نیست، بلکه بی تفاوتی است. نقطه مقابل ایمان، بدعت نیست، بی تفاوتی است. و نقطه مقابل زندگی، مرگ نیست، بی تفاوتی بین مرگ و زندگی است. همینها را اگر بتوانم به مخاطبهایم منتقل کنم، شاخ غول را شکستهام. کوشش میکنم به خوانندههایم بگویم: ما همیشه باید جانبدار باشیم. بی طرفی به آزارگر کمک میکند، نه قربانی. سکوت باعث میشود که کار خطاکار درست نمایانده شود و او ارج و قرب پیدا کند، نه قربانی.
رمان هفت جلدی فوسه
درمورد رمان هفت جلدی فوسه میتوانم بگویم با خواندن آن دو پرسش که در نهایت یکی میشود، پیش روی مخاطب قرار میگیرد که برای یافتن پاسخ، خواننده خود نیز باید راهی سنگلاخ و پر پیچ و خمی که از کوه و دره میگذرد را طی کند تا جهانی بیابد که در ادامهی رمان خوانده شدهاش است.
چه چیزی ما را به کسی که هستیم تبدیل میکند؟ و چرا ما به زندگی خودمان توجه داریم و زندگی دیگری را نه؟ آسله، مرد نقاش سالخوردهای است که همسرش مرده و به تنهایی در ساحل جنوب غربی نروژ زندگی میکند و در حال مرور خاطرات زندگی خود است.
تنها دوستان او همسایهاش، اسلیک، یک ماهیگیر-کشاورز سنتی، و Beyer، بایر صاحب گالری که در شهر زندگی میکند، هستند. در آنجا، در روستای بیورگوین Bjørgvin، آسل دیگری زندگی میکند، او هم نقاش است، اما تنها و معتاد به الکل است. آسل و آسل انگار یکی هستند در دو قالب. – دو نسخه از یک شخص، دو نسخه از یک زندگی، که هر دو با پرسشهای اساسی در مورد مرگ، عشق، نور و سایه، ایمان و ناامیدی دست و پنجه نرم میکنند. سه جلد از این رمان هفت جلدی به نامهای: “نامیدیگر”، “من دیگری هستم” و “نامیجدید” کاوشی متعالی هستند از وضعیت انسان، و تجربه خواندن رادیکال دیگری. با خواندن این سه کتاب، انگار کسی که هم نویسنده است و هم راویهای داستان، آدم را هیپنوتیزم میکند. و کاملن قصهای منحصر به فرد را به خواننده تحویل میدهند که همذاتپنداری با شخصیتهای داستان که اکنون نیستند، حتا اگر خوانندهی جوانی هم باشی، دشوار هم نیست.
کتاب دیگر او که خودش میگوید بهترین کار او است و به همه پیشنهاد میکنم بخوانند، کتاب “صبح و غروب” است که در سال ۲۰۰۰ منتشر شده است.
در این رمان هم مانند بسیاری از متن کتابهای فوسه، کنش بیرونی کمی وجود دارد. شخصیت اصلی یوهانس در دو مرحله از زندگی خود دنبال میشود. در قسمت اول تولد را از نگاه پدر میبینیم. با این حال، بیشترین قسمت از کتاب پس از مرگ یوهانس رخ میدهد. دیالوگ کم، گفتوگو با دوستش پیتر و مونولوگهای درونی این دو مرد، بیشتر متن را پر میکند. در طول روز، پیتر دوستش را در مکانها و رویدادهایی که در زندگی یوهانس نقش داشتهاند، همراهی میکند، به عنوان خلاصهای از زندگی او و به عنوان آمادهسازی برای مرگ. هر دوی این دو مرد ماهیگیر هستند و رمان در زمانی نامشخص اتفاق میافتد که هر دو میتواند نزدیک به سال انتشار و احتمالاً ۳۰ تا ۴۰ سال پیش در زمان باشد. این رمان در فواصل ریتمیک نوشته شده است، جایی که علائم نگارشی مانند ویرگول، نقطه و علامت سوال به اثبات و تقویت معنا کمک میکند.
با پرداختن متن رمان به موضوعی بیشتر مذهبی مانند زندگی پس از مرگ با نامهای شخصی: پیتر، یوهانس، یعقوب، آنا و مارتا تاکید میشود. افراد برای هیچ دیدگاه خاصی نسبت به زندگی جانبداری نمیکنند، بلکه معتقدند تصویر آنها از خدا با تصویر “خدایان” متفاوت است. اوله کارلسن، منتقد هفته نامه روز و زمان Dag og Tids اشاره میکند که این کتاب “به نوعی کتاب مرگ درباره سفر مرگ یوهانس” است.
گرایش به ناتورالیسم
خیلیها به دنبال این هستند که مشابهتی بین فوسه و نویسندگان ایرانی پیدا کنند. از من هم پرسیده شده که گفتهام اگر همه کارهای فوسه را خوانده بودم، ممکن بود به این پرسش پاسخ بدهم. اما بگذارید به گفتوگوی خود او و این که تحت تاثیر کدام اثر شرقی قرار داشته است اشاره کنم که میگوید: نخستین کاری که از ادبیات شرق خوانده و همیشه با اوست، هزار و یک شب است که هر نویسندهای باید آن را بخواند تا با دنیای سورئال و پسامدرن آن هم در قرنها پیش آشنا شود.
از منظر ناتورالیسم و پرداختن به شکل زندگی مردم کوچه و بازار، شاید بتوان فوسه را با چوبک مقایسه کرد. البته نه از این دیدگاه که مانند هم مینویسند، بلکه از این منظر که هر دو ناتورالیسم را در ادبیات وارد کردهاند. جملههای شکسته فوسه را میشود در کارهای چوبک هم پیدا کرد و حتا استفاده از زبان بومی و واژههای محلی.
بگذارید اضافه کنم که یاد کردن از ویژگیهای ادبی فوسه در چند جمله، ممکن نیست اما میتوانم در پایان بگویم که:
فوسه در مقالهنویسی اولیه خود معنای جدیدی برای “نگارشِ بازتفسیر یافته” مییابد. فوسه نوشتار را به موجودی پیوند میدهد که او آن را نویسنده مینامد، که در متن راوی اول شخص معمولاً نویسنده یا راوی است. ادبیات، همانطور که فوسه آن را در حوالی سال ۱۹۸۹ دید، در حرکت بود از «گفتن»، جایی که نویسنده میگوید اوضاع چگونه است، از طریق «نشان دادن»، جایی که نویسنده میدید چگونه اشیاء به هم متصل میشوند، تا «نوشتن»، جایی که نوشته، یک موضوع شخصی است. ریتم و ملودی زبان، رسانهای است که هنرمند از طریق آن خود را بیان میکند. این امر فوسه را در دوران پست مدرن قرار میدهد، اما او موقعیت خود را مستقل از محیط اطرافش تعریف کرد و جهت خود را گسترش داد.
در درام، با صحنههای خالی و تنوع شخصیتهای زن و مرد با چند سطر و با کلماتی که اغلب تکرار میشوند، کار میکند. بنابراین فوسه در یافتن کوچکترین واحدها برای زبان و کد لازم بین افراد در موقعیتهای تعیینکننده استاد است. در عین حال، شخصیتها توسط بازیگران نمایش داده میشوند، نه فقط به عنوان متن، و این هویت فیزیکی صداها، درام را از یک ایده انتزاعی به درگیری شخصی ملموس ارتقا میدهد.
فوسه یادآور ساموئل بکت و توماس برنهارد در درام است. تعداد کمی از شخصیتها با دیالوگی کوتاه، تکراری و حتی کمرنگ بین صحنههای ساده حرکت میکنند. اما در جایی که برنهارد یک تئاتر با دستور کار سیاسی در حرکات بزرگ مینویسد و بکت کنش را خارج از بینش عقلانی که نویسنده با تماشاگران به اشتراک میگذارد قرار میدهد تا ایدهای را روی صحنه بگذارد، فوسه صحنهها را به صورت اشعه ایکس ارائه میکند. تصاویر زندگی روزمره. مردم و زندگیشان فاکتور ایکس هستند که باید کشف شوند.
توضیح بانگ:
عباس شکری نویسنده این جستار نام یون فوسه را به شکلی که در زبان نروژی تلفظ میشود، یعنی به شکل «یون فوسِ» با کسره آخر که سین را هم مشدد میکند ضبط کرده بود. سیستم ووردپرس و خط بانگ «کسره آخر» را نمایان نمیکند، از این گذشته در زبان فارسی نام این نویسنده «فوسه» ثبت شده است. ما به این عادت پایبند ماندیم.