نایب شیرازی: جاه‌طلبی یک سناریست تحلیلی – در نقد «اصطبل تشریفات» محمد کشاورز

نشست تکنیک‌ها در عمق داستان «اصطبل تشریفات» نوشته محمد کشاورز داستانی چند لایه را پدید آورده در ارتباط با سینما.

چکیده:

نویسنده این مقاله بر آن است که درونمایه اصلی داستان «اصطبل تشریفات» نوشته محمد کشاورز قدرت‌نمایی، جاه‌طلبی و زیاده‌خواهی گروهی از نظامیان است. نحوه پیشبرد داستان اما با داستان‌های پلیسی پهلو می‌زند و در همان حال با فیلم‌های نوار هم در گفت‌وگویی بینامتنی قرار دارد. «اسب» در این داستان «ابزاری است که در مقام یک دال با دلالت‌های مختلف انگیزه‌های عمل شخصیت‌ها را در داستان به وجود می‌آورد. یک ابژه و در عین حال تمثیلی از قدرت، برکشنده و فروبرنده، که جستجو و دست یافتن به آن وابسته به میزان آرزوها است.»

بانگ

اصطبل تشریفات نوشته محمد کشاورز. طرح: کاری از همایون فاتح.

داستان کوتاه «اصطبل تشریفات» نوشته محمد کشاورز دارای لایه‌های متعددی است که در خوانش‌های متفاوت می‌توان به آنها دست یافت و بر هر یک تحلیل و تفسیرهایی نوشت.

در خوانش اولیه به خاطر استفاده و کاربرد دقیق و درست از عناصر داستانی همچون زاویه دید، مکان، زمان، زبان (گفت‌وگوها و توصیف)، تعلیق و پیرنگ با داستانی کلاسیک واقع‌نما، خوشخوان و جذاب مواجه هستیم.

لایه دیگر داستان روایتگر گذار از دورانی سنتی به دوران مدرن است که تقابل، مشکلات و پیامدهای آن را به نمایش می‌گذارد. این فرایند تبدیل را می‌توان در استفاده از اسامی، مکان‌ها و رویدادهای تاریخیِ واقعی در مقطعی خاص مشاهده کرد. برای مثال شیراز، باغ تخت، سینما تاج، تیمسار مین‌باشیان، افسران قدیمی که در ذهن و کردارشان هنوز سنت‌های نظامیگری قدیم پابرجاست و یا مکانیزه و مدرن کردن ارتش، تغییر کاربری مکان‌های نظامی و پدیدار شدن افسران و سربازانی با روحیات جدید، همه نشانی بر این مدعاست.

لایه‌ای دیگر در این داستان اما ساز و کاری نوآورانه دارد که به آن هاله‌ای از داستان مدرن بخشیده است و آن به‌کارگیری نوع روایت داستان‌های پلیسی‌جنایی و ارتباط بینامتنی با فیلم‌های نوآر و به ویژه فیلم «شاهین مالت» است. در موضوع و رویدادی بومی و مألوف.

 برای رسیدن به سازوکار این لایه، داستان را از چند منظر برمی‌رسیم:

۱- تم اصلی داستان‌ نشانگر قدرت‌نمایی، جاه‌طلبی و زیاده‌خواهی شخصیت‌هایی چون تیمسار مین‌باشیان، سرگرد فرنام، سروان سوریان، اصغر هلاکو و ماشالله گچکوب شیرازی است که هر یک از این شخصیت‌ها از دیگران برای دستیابی به اهداف خود سوءاستفاده می‌کنند. چگونگی پیش‌برد روایی در این تم یکی از شاخصه‌های اصلی اکثر داستان‌های پلیسی و فیلم‌های نوآر است.

۲. دلبستگی به سینما، فیلم‌های نوآر و همفری بوگارت به عنوان بازیگر شاخص اینگونه از فیلم‌ها در این داستان نمودی ویژه یافته است. این عوامل نقطه ارتباط دو شخصیت و توطئه‌گر اصلی داستان است:

 «به خاطر علایقش به سینما بود. مثل خود من […] و هربار هم به دیدن فیلمی که بازیگرش همفری بوگارت بود […] این عشق مشترک به همفری بوگارت.»؛ «گفت: یادت میاد همفری بوگارت تو شاهین مالت چه جور نقشه هاش رو پیش می‌برد؟ گفتم: مگه میشه یادم بره؟ البته بیشتر پلیسی‌ها و جنایی‌ها همینجوره.»

محمد کشاورز، نویسنده. کاری از همایون فاتح

۳. شخصیت اصلی داستان «اصغر هلاکو» با توجه به همین دلبستگی سینمایی، خود را در مقام سناریستی می‌پندارد که می‌خواهد طرح و توطئه‌ای برای رسیدن به اهدافش را در غالب سناریویی به اجرا درآورد. اجرای این سناریو در داستان با جملات بسیاری تکرار شده است: «اجرا شدن سناریو من»، «طبق سناریو پیش ببرم»، «سناریویی که من نوشته بودم»، «گفتم سناریوی من دقیق همینجور نوشته شده»، «گفتم: پیش بردن هر طرح و توطئه‌ای نیاز به یه جور سناریو داره».

«اصغر هلاکو» برای پیش برد سناریویی که به آن اندیشیده از همان عنصر آشنای جاه‌طلبی فرماندهان و ابزارهای ارتقاء و تثبیت شدن قدرت آنها در طرح و توطئه‌اش استفاده می‌کند. برای مثال در جای‌جای داستان آمده است: «کار گروهان تشریفات همین بود. فرماندهانی که قرار بود درجه تشویقی بگیرند و نردبان ترقی را یکی دو پله بپرند بالا، سکوی پرششان گروهان تشریفات بود.»، «فرمانده وقت گروهان تشریفات هم روی آراستگی وضع ظاهر از سروشکل‌ولباس بگیر تا واکسن پوتین حساسیت خاصی داشت. همه اینها می‌توانست به اجرای دقیق سناریویی که من نوشته بودم کمک کند»، «در جستجوی راه‌های مختلف برای سرپا کردن سناریو فهمیدم نقطه وصل سرگرد فرنام به پست فرماندهی تشریفات، تک بودن توسن است».

استفاده از حساسیت فرماندهان به روی آراستگی افراد و یکه بودن «توسن» نقطه اوج و گره‌گاه سناریویی می‌شود که سرگرد فرنام را به زیر کشد و سروان سوریان، خود و دوستش ماشا را برکشد. در داستان آمده است: «توسن دیگر با آن دم بریده شده‌اش اسبی نبود که بشود جلو تیمسار آفتابی‌اش کرد. موجب مصیبت و مضحکه‌ای می‌شد که بیا و ببین»، «شهاب طلایی ورقی بود که سروان سوریان برای پیش برد سناریو رو کرد».

در این داستان نقش اسب در سناریوی «اصغر هلاکو» کارکردی بیش از وسیله‌ای برای سواری است. اسب ابزاری است که در مقام یک دال با دلالت‌های مختلف انگیزه‌های عمل شخصیت‌ها را در داستان به وجود می‌آورد. یک ابژه و در عین حال تمثیلی از قدرت، برکشنده و فروبرنده، که جستجو و دست یافتن به آن وابسته به میزان آرزوها است.

۴. در این داستان با نوعی ضد‌ژانر مواجه هستیم. «اصغر هلاکو» در مقام سناریست و راوی داستان بازگو کننده عنصر و چگونگی واگشایی روایتی است که برخلاف ساختار مألوف داستان‌های جنایی و فیلم‌های نوآر است. نویسنده هوشمندانه، سویه دیگری از میل و آرزوی «اصغر هلاکو» را که در ضمیر پنهان او نهفته است در لا‌به‌لای داستان و به صورت نهفته ‌آورده است که می‌توان از آن به عنوان سویه‌ای ضد‌ژانر جنایی یاد کرد. در داستان‌های جنایی و نوآر نقش و شخصیت کارآگاه برجستگی‌ ویژه‌ای دارد. «همفری بوگارت» به عنوان بازیگر شناخته شده این ژانر، محبوب و مورد ستایش «اصغر هلاکو» است که می‌خواهد در نوشتن سناریوی خود از آن الگو‌برداری کند. اگرچه در داستان به صراحت می‌گوید: «گفتم همه عاشق هنرپیشه شدن هستند من عاشق سناریست شدن»، اما عشق و دلبستگی به «همفری بوگارت» باعث می‌شود در جایگاه سناریست ناخودآگاه نقش کارآگاه را نیز به خود وابگذارد:

«پرسید: با تیغ بریده شده، درسته؟

گفتم: نه قربان. کار تیغ نیس. تیغ نمی‌تونه یک مشت موی محکم رو یه ضرب ببره. ملاحظه بفرمایید همه

مو یکضرب و یکدست بریده شده.»

«گفت: برای پیدا کردنش راهی به فکرت می‌رسه؟

گفتم: راهش اینه که بگردین دنبال چاقو، تو لباسشون‌، کیسه‌هاشون، گوشه‌وکنار آسایشگاه. چاقو که پیدا بشه صاحبش هم پیدا می‌شه.»

«اصغر هلاکو» به جز طراح و مجری توطئه نقش کارآگاه را نیز یکجا خود به عهده می‌گیرد و این برخلاف ساختار غالب داستان‌ها و فیلم‌های نوآر است.

شیفتگی اصغر به این کاراکتر سینمایی و همذات‌پنداریِ پنهان با او، سرانجام بلای جانش می‌شود. «اصغر هلاکو» با تاکید و تکرار توصیف‌هایی که برای چاقو می‌آورد مویی لای درز سناریواش قرار می‌دهد.

بار اول و خطاب به ماشا: «یه چاقو افتاده. یه باربرداشتم بازش کردم یه تیغه پونزده سانتی داره، تیز عین الماس.» بار دوم خطاب به سرگرد فرنام: «گفتم: با چاقویی که حداقل یه تیغه پانزده سانتی داشته باشه، اونم نه هر تیغه‌ای، یه تیغه‌ی تیز مثل الماس.» این ریزبینی و دقت در بازگویی ابزار جرم برای سرگرد فرنام تیزبین که ورق به ورق دفاتر را برمی‌رسد و حساب رفت‌وآمد همه را در نظر دارد، آن هم زمانی که زخم خورده توطئه‌ای است، باعث می‌شود سرگرد در ذهنش تمام اعمال و داده‌های اطلاعاتی را در کنار هم بچیند و همان اطلاعات را به عنوان کلید واگشایی توطئه بازگو کند: «برش دار، تیغه پانزده سانتی، تیز مثل الماس» و اینگونه «اصغر هلاکو» و «سناریو» به فنا می‌روند و تیغی که در خیال بر گلوی فرماندهان می‌ساید و تقاضایی می‌کند به سمت خودش باز می‌گردد؛ تیغ قدرتی که دو لبه دارد.

نقش کارآگاهی که به عنوان واگشاینده توطئه «اصغر هلاکو» از آن غافل بود و خود ناشیانه می‌خواست نقشش را ایفا کند. بیرون و به موازات سناریوی او در قالب سرگرد فرنام شکل می‌گیرد چرا که هر چه باشد داستان جنایی نیازمند کارآگاهی هوشمند و تیزبین است.

داستان کوتاه «اصطبل تشریفات» با وجود داشتن روایتی خطی و ساده دارای عناصر تکنیکی پیچیده‌ای است که در آن حل و درونی شده‌اند. نشست این تکنیک‌ها در عمق داستان باعث پدید آمدن داستانی چند لایه شده و هر یک روایتی دارند که از عناصر در هم شونده‌ای به وجود آمده‌اند و این دست‌آمدی اندک نیست.

در همین زمینه:

محمد کشاورز:اصطبل تشریفات

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی