۱۶ مهر سالگرد کشته شدن ابوالفضل آدینه زاده
خلاصهای از داستان قتل حکومتی ابوالفضل آدینهزاده را میتوانید به شکل چندرسانهای در این نشانی (+) خارج از قاب بانگ ببینید و بشنوید و بخوانید.
ابوالفضل آدینهزاده، نوجوان هفده ساله، در تظاهرات روز ۱۶ مهرماه ۱۴۰۱ در مشهد، مقابل دانشگاه فردوسی، به گلولهی مرگسرشتان جمهوریی اسلامی کشته میشود. ابوالفضل آدینهزاده آغازیابی است که در دورخیز برای پرواز به سوی مقصد مطلوب جان میبازد؛ فرازجویی که به شلیک نَشیبخواهان به خاک میافتد.
تکههایی از فاجعهی قتل ابوالفضل را در چند خط بخوانیم.
۱
نیروهای انتظامی ابتدا ضربهای با شوکِر به گردن ابوالفضل میزنند. آنگاه با تفنگ ساچمهزنی از فاصلهی نزدیک هفتاد گلولهی پلاستیکی به سینه و پاهای او شلیک میکنند.
این تکه را چنین میخوانیم: در گردباد بیمرز بیداد انگار سه شاخسار لبریز حضور ابوالفضل برگ میریزند تا نهال وجودش بخشکد. گردن لبریز سربلندی است؛ سینه لبریز طپش؛ پاها لبریز رهروی. او عطر و ندا و ابتدا میبازد تا دوربین روزگار از ثبت روایتی زایا محروم شود.
۲
پیکر تکه پارهی ابوالفضل به بیمارستان منتقل میشود. پزشکان بیستوهفت تیر از بدن او خارج میکنند. ساعتی بعد اما او در بیمارستان جان میبازد. خانوادهی او تهدید میشوند که تنها در صورتی جسد ابوالفضل به آنها تحویل داده میشود که وانمود کنند او بسیجی بوده است.
این تکه را چنین میخوانیم: متن ردپای ابوالفضل باید چنان تحریف شود که انگار با پذیرش ریتم ضرب صیاد نوحهی فنا خوانده است. انگار زخم و رعشه چنان در او سرشتهاند که رد خنیای اخترش بدل به خسوف بیپایان شده است.
۳
ابوالفضل شوخطبع، خوشپوش و عاشق ژست گرفتن در آینهی آسانسور بوده است. با خواهرش، مرضیه، رابطهای بسیار صمیمانه داشته است. از خودش سلفی میگرفته است و با شیطنت به خواهرش میگفته است: لعنتی من خوش تیپ هستم، درسته؟
این تکه را چنین میخوانیم: آینهی آسانسور دلتنگ رنگ شال و سینهی سرشار او، هنوز ملتمس حضور او است. خواهر جز با چشم نیازمند و هجوم خیالِ پرندهی خونین سلفی نمییابد. شب بد تاراج ابوالفضل برای همیشه تنهاییی خواهر را تسخیر کرده است؛ حتا اگر خمیازهی خستهگی و پژواک واژهی درسته پادرمیانی کنند. ابوالفضل ما به گلولهی رنگینکُشان رفته است. ابوالفضل ما رفته است.
۴
خانوادهی ابوالفضل مایل بودهاند، او به خارج از کشور برود. او اما مایل بوده است در ایران زندهگی کند. پس از مدرسه تا ساعت ده شب در مغازهی تعمیرات موبایل کار میکرده است.
این تکه را چنین میخوانیم: ابوالفضل رویای پلکگشایی بر خاطرهی خانه دارد؛ بوی خوشِ گذر مأنوس. درغربت نطفهی ناهمگامی میبیند. در فضایی که آن را سرشار از بوی آشنای اطلسی میخواهد اما به قفس همیشهی پژمردگی افتاده است. زمهریر میلهها نصیب برده است.
۵
پس از مرگ ابوالفضل مأموران جمهوریی اسلامی، علی آدینهزاده، پدر ابوالفضل، را تحت فشار قرار میدهند تا مرگ پسرش را رسانهای نکند. خانوادهی او از خانوادههای دادخواه اند.
این تکه را چنین میخوانیم: رنگینکُشان تصویر مرگ ابوالفضل را عریان نمیخواهند. پدر اما تصویر مرگ پسر را پشت هیچ قابی پنهان نمیتواند. آب از کدام چاه بر موسم اندوه بریزد. به کدام پنجره بنگرد که از سپیدهی پسر پر نباشد. شباهنگام از سکوت تا خُرخُر خفقان با کدام هقهق برود. همه باید بدانند پسر در دام شفقسوزان سر سودایی داده است.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل ابوالفضل را در یک تکه بخوانیم.
۶
در گردباد بیمرز بیداد انگار سه شاخسار لبریز حضور ابوالفضل برگ میریزند تا نهال وجودش بخشکد. گردن لبریز سربلندی است؛ سینه لبریز طپش؛ پاها لبریز رهروی. او عطر و ندا و ابتدا میبازد تا دوربین روزگار از ثبت روایتی زایا محروم شود. متن ردپای ابوالفضل باید چنان تحریف شود که انگار با پذیرش ریتم ضرب صیاد نوحهی فنا خوانده است. انگار زخم و رعشه چنان در او سرشتهاند که رد خنیای اخترش بدل به خسوف بیپایان شده است. آینهی آسانسور دلتنگ رنگ شال و سینهی سرشار او، هنوز ملتمس حضور او است. خواهر جز با چشم نیازمند و هجوم خیالِ پرندهی خونین سلفی نمییابد. شب بد تاراج ابوالفضل برای همیشه تنهاییی خواهر را تسخیر کرده است؛ حتا اگر خمیازهی خستهگی و پژواک واژهی درسته پادرمیانی کنند. ابوالفضل ما به گلولهی رنگینکُشان رفته است. ابوالفضل ما رفته است. ابوالفضل رویای پلکگشایی بر خاطرهی خانه دارد؛ بوی خوش گذر مأنوس. درغربت نطفهی ناهمگامی میبیند. در فضایی که آن را سرشار از بوی آشنای اطلسی میخواهد اما به قفس همیشهی پژمردگی افتاده است. زمهریر میلهها نصیب برده است.
رنگینکُشان تصویر مرگ ابوالفضل را عریان نمیخواهند. پدر اما تصویر مرگ پسر را پشت هیچ قابی پنهان نمیتواند. آب از کدام چاه بر موسم اندوه بریزد. به کدام پنجره بنگرد که از سپیدهی پسر پر نباشد. شباهنگام از سکوت تا خُرخُر خفقان با کدام هقهق برود. همه باید بدانند پسر در دام شفقسوزان سر سودایی داده است. ابوالفضل ما به گلولهی رنگینکُشان رفته است. ابوالفضل ما رفته است.
در همین زمینه: