مهدی گنجوی:هزار و یک شبِ اوحد بن احمد بلگرامی، ره‌نوردِ وادیِ گمنامی

بازخوانی: آثار ماندگار ادبیات داستانی معاصر ایران و ادبیات کهن – کاری از همایون فاتح

پیش از این با انتشار مقاله‌ای در رادیوزمانه[۱] و متعاقب آن با ضبط و تصحیح هزار و یک شب محمد باقر خراسانی بزنجردی (با همکاری میثم علی‌پور، انتشارات مانیاهنر، ۱۴۰۰) نشان داده بودم که قدیمی‌ترین هزار‌و‌یک شب فارسی برخلاف تصور رایج به قلم عبداللطیف طسوجی نیست، بلکه اولین بار این متن سه دهه قبل از طسوجی و در سال ۱۸۱۴ میلادی به وسیله خراسانی بزنجردی در حیدرآباد دکن به فارسی برگردانده شد. حال در این یادداشت ترجمه دیگری از هزار و یک شب، این بار به قلم اوحد بن احمد بلگرامی، را که تاریخ انجامش به دلایلی که خواهد آمد به احتمال زیاد بعد از ترجمه‌ی خراسانی بزنجردی ولی باز به پیش از عبداللطیف طسوجی بازمی‌گردد را معرفی خواهم کرد و هزار و دویست کلمه آغازین آن را برای نخستین بار در پیش چشم خوانندگان محترم قرار خواهم داد. 

اوحد بن احمد بلگرامی

متاسفانه اطلاعات زندگی‌نامه‌ای از مترجم این اثر در دست نیست. با این حال بلگرامی در دیباچه خود بر این ترجمه نعت رسول و خلفای راشدین را آورده است که باور مذهبی‌اش را تا حدی روشن می‌کند. اوحد بن احمد بلگرامی در این دیباچه، خود را «ابجدخوان دبستانِ نادانی»، «پیشرو قوافل هیچ‌مدانی»[۲] و «ره‌نورد وادی گمنامی» معرفی می‌کند که از «آغاز صبحِ شعور با فن ادب شغفی[۳] تمام داشت و لیل و نهار، دیده را سرگرمِ تماشایِ زلف و رخسارِ مهوشانِ تازی می‌ساخت» و «از پی صید رم‌زدگانِ معانی می‌تافت» و «‌گاهی به طریقِ تفننِ طبع، در همیشه‌بهارِ نظم و نثر دَری دیده را رخصتِ نظاره می‌داد». بلگرامی در ادامه فروتنانه می‌نویسد که با این حال «طایرِ فکرش به اوج معانی بلند نرسیده، به نیم‌راه پرِ پرواز می‌ریخت و کمندِ طبعش بر کنگره‌ی کاخ اصابت بخورده، می‌گسیخت».

در پی این توصیفات شاعرانه از کار و بار ادبی خود، بلگرامی اشاره می‌کند که «یاران التماس کردند که این کم‌مایه حکایات الف لیله را به لباس فارسی جلوه دهد». بلگرامی گرچه خود را مدتی از این وادی پس می‌کشد اما چون «مبالغه از حد راندند و طنابِ اطناب را درین باب به تطویل دادند، ناچار یکصد حکایت را به پاس خاطر به سلک الفاظ دری کشیدم». با این اوصاف اولا مشخص می‌شود که دلیل ترجمه این اثر اصرار دوستانش بوده است و در ثانی این ترجمه‌ای از صد شب این روایت است.

مهدی گنجوی، کاری از همایون فاتح

نسخه‌ی کتابخانه خدابخش

تاکنون یک نسخه خطی از این ترجمه یافته‌ام. این تک نسخه حاوی ۱۰۲ برگ است که به خط تعلیق هندی نوشته شده و در هر صفحه ۱۷ سطر موجود است. نسخه فاقد حاشیه‌نویسی جز در موارد بسیار معدود برای تصحیح و افزودن لغت است. شماره‌ی هر شب و علاماتی برای مشخص کردن ابیات به رنگ قرمز کتابت شده است. این نسخه با عنوان ترجمه الف لیله با شماره هولدینگ ۷۰۴ و شماره کاتالوگ ۷۶۷ در کتابخانه خدابخش در بانکیپور هند نگه‌داری می‌شود. براساس مهری روی این نسخه، کتابخانه خدابخش از سال ۱۸۹۱ این نسخه را نگه‌داری کرده است.

با توجه به انجامه این نسخه، آن را فردی به نام محمد صبغه الله در پانزدهم ذی‌قعده ۱۲۵۱  معادل سه مارس ۱۸۳۶/۱۳ اسفند ۱۲۱۴ شمسی در لکهنو (امروزه مرکز ایالت اوتار پرادش) کتابت کرده است. گرچه در غیاب اطلاعات دقیق از زندگیِ مترجم نمی‌توان سال اتمام ترجمه را دقیقا مشخص کرد، اما این تاریخ کتابت ما را مطمئن می‌سازد که این ترجمه حداقل هفت سال پیش از ترجمه طسوجی – که در سال ۱۸۴۳ به پایان رسید – انجام یافته است. با این اوصاف، این ترجمه را بایستی دومین ترجمه‌ی فارسی هزار و یک شب بعد از ترجمه‌ی بزنجردی – که در سال ۱۸۱۴ به اتمام رسیده – دانست. در عین حال، با توجه به لقب مترجم این نسخه، بلگرامی، و اینکه بلگرام نیز همچون لکهنو شهری در ایالت اوتار پرادش است می‌توان این فرض را مطرح کرد که به احتمال زیاد کاتب و مترجم هر دو ساکن این منطقه بوده‌اند. با این حساب، این ترجمه نیز همانند ترجمه‌ی بزنجردی در خارج از ایران و در شبه قاره در دوره‌ای که زبان فارسی از زبان‌های مهم اداری و ادبی هند بوده است به انجام رسیده. تفاوت این نسخه با هر دو نسخه‌ی بزنجردی و طسوجی در زمینه حامی این ترجمه است. برخلاف ان دو ترجمه، بلگرامی حامی مالی برای ترجمه خود نداشته و صرفا با درخواست یاران و دوستانش به این کار اقدام کرده است.

محتوای نسخه

متاسفانه برخلاف بزنجردی که اطلاعاتی درباره روش کار خود در ترجمه و متن اولیه‌ای که براساس آن دست به ترجمه زده است در اختیار ما قرار داده است، بلگرامی در این موارد ساکت است. بررسی من از صد شبی که او ترجمه کرده است نشان می‌دهد که این اثر پس از چارچوب اولیه‌ی داستانی، حاوی چهار داستان اصلی‌ست که هرکدام داستان‌هایی را در زیر مجموعه خود قرار داده‌اند. ترتیب زیر از داستان ها در این شب‌ها روایت شده است:

مقدمه مترجم 

۱.چارچوب اولیه: حکایت شهریار و شهرزاد

حکایت خر و گاو و برزگر

حکایت تاجر و زوجه‌اش

 2.حکایت تاجر و دیو (شب اول)

حکایت پیرمرد اول و ماده آهو

حکایت پیرمرد دوم و کلبین

 3.حکایت عفریت و ماهیگیر (شب هشتم)

حکایت وزیر یونان و حکیم دوبان

حکایت بازرگان و طوطی

حکایت جوان مسحور

 4.حمال و سه دختر (شب بیست و هشتم)

حکایت قلندر اول

حکایت قلندر دوم  (شب چهل و دوم)

حکایت حاسد و محسود  (شب چهل و ششم)

حکایت قلندر سوم

حکایت دختر و دو سگ سیاه

 5.حکایت سیب‌ها (شب شست و هشتم)

حکایت دو وزیر: شمس‌الدین و نورالدین (شب هفتاد و دوم تا شب صدم)

در پایان شب صدم، نسخه با پایان گرفتن حکایت دو وزیر به اتمام می رسد. ترتیب فوق به دلیل شباهتش با ترتیب داستان‌ها در نسخ موسوم به شاخه سوری هزار و یک شب  این نسخه را در کنار ترجمه بزنجردی دومین نسخه در دسترس از این شاخه قدیمی‌تر از نسخ هزار و یک شب می‌نمایاند.[۴] با این حال برخلاف ترجمه بزنجردی، ترجمه‌ی بلگرادی غیر از دیباچه اولیه‌اش، زبان غیرمصنوع و ساده‌تری دارد و از این نظر به زبان در ترجمه طسوجی نزدیک‌تر است.

در زیر برای نخستین بار هزار و دویست کلمه از آغاز ترجمه هزار و یک شب بلگرامی را برای خوانندگان ضبط و تصحیح کرده‌ام. موارد تغییر یافته در متن به نسبتِ نسخه مبدا و برخی معانی لغات در زیرنویس آمده است. پاراگراف‌بندی و علایم سجاوندی را این مصحح در متن اعمال کرده است. در دو مورد که در ضبط لغات تردید داشتم از علامت <> استفاده کرده‌ام.   

هزار و یک شب اوحد بن احمد بلگرامی

آورده‌اند که در ایامِ پیشین پادشاهی بود کامکار و جهان‌پناهی عدل‌شعار. سلاطینِ روزگار غاشیه[۵] و طاعتش به دوش می‌کشیدند و سرکشان از هیبت بید برگِ خنجرِ خون‌آشامش مانند برگِ بید بر خود می‌لرزیدند. لشکری داشت افزون از انجم و اختر و خزانه‌ای بی‌حد و بی‌مر. آیاتِ عدل‌گستری و رعیت‌پروری بر اوراق لیل و نهار نگاشته، و زنگِ ستم و بیداد به ارسنه رماح[۶] از صفحه گیتی زدوده، مقناطیس از بیمِ برق تیغش جذبِ آهن را از طبیعت برانداخته، و کاه‌ربا از صیت کاه‌نوازیِ او دست از دامن کاه کوتاه ساخته.

به بزم آفتابی رخ افروخته

به رزم اژدهای جهان سوخته

جهان را به داد و دهش کرده رام

زمانه مطیع و سپهرش غلام.

این پادشاه را شهریار گفتندی. تختگاهش مدینه سمرقند عجم بود. برادری داشت کوچک، تیز رأیِ پاک‌سیرتِ نیکو طویت[۷] که او را شاه‌زمان گفتندی و او در ولایتِ چین لوای شهریاری برافراشتی. قضا را شاه‌شهریار مشتاقِ لقای برادر خود گشت و از وزیر در باب رفتن پیش برادر خود مشورتی جست.

وزیر این سخن را غیرِ مستحسن پنداشته، مانع آمد، و عرضه داشت که مصلحت این است که شاه تحالیف و هدایا فراخورِ حال وی بفرستد و او را پیش خود طلب دارد. شاه این سخن را عظیم پسندید و از هر جنسی هدایا مانند اسبان تازی‌نژاد با ساز و یراقِ زرین آراسته، و غلامان پری‌چهره گل‌اندام و کنیزانِ دوشیزه‌ی سرو خرام، با دیگر نفایسِ امصار جمع نموده، نامه نوشت مشتمل بر شوق ملاقات و انواع محبت و وداد و در آخرِ نامه ذکر کرد که: «توقع از برادر آن دارم که به هر حال خود را به برادر رساند و از لقای خود محروم ندارد، و من برای همین مقصود وزیر خود را می‌فرستم تا آن برادر را همراه خود آرد و خدمات شایسته به جا آورده باشد. و مقصودِ اهم من همین است که یک نظر برادر خود را پیش از ترکتاز مرگ ببینم. اگر گریبان این مدعا در کشاکش سرپنجه‌ی تعویق خواهد افتاد، هر آینه قبای حیات در حسرت دیدار تو پاره‌پاره خواهد شد والسلام.»

چون نامه تمام شد مُهر بر زد و با هدایا به وزیر خود سپرد و تاکید کرد که زودتر برگردد. وزیر پذیرا نموده، زمینِ خدمت ببوسید و در سه روز[۸] تهیه سیاق سفر را پرداخته، روز چهارم روانه شد. گویند شب و روز دشت و بیابان نوردیدی و چون به حدودِ پادشاهی از توابع شاه شهریار رسیدی، شاه آنجا پذیره شدی[۹] و هدایا و پیشکش پیش کشیده، تا سه روز مهمان داشتی. در روز چهارم رخصت کردی و برای مشایعت او یک روزه راه رفتی. چون در نواحی چین رسید، کس پیش شاه‌زمان فرستاد تا به قدوم وی خبر دهد.

قاصد چون پیش سلطان رسید، زمینِ خدمت بوسه داده، خبر مقدم وزیر به گوش شاه رسانید. شاه خبر مقدم وی شنیده، به[۱۰] اعیان دولت و ارکانِ حضرت خود فرمان داد تا یک روزه راه استقبال نموده، به تزک[۱۱] تمام به بارگاه سلطانی حاضر آورند. چون ارکانِ دولت و اعیانِ مملکت با وزیر دوچار زدند، مرحبازنان همراهِ رکاب ظفرانتساب وی شدند و به درگاهِ سلطانی به احترام آوردند. وزیر چون برابرِ شاه رسید دعا گفته، زمینِ خدمت بوسه داد و اشتیاقِ ملاقات برادر به برادر رسانید و نامه را پیش نهاد. شاه نامه برگشاد و بخواند و مثال برادر را به امتثال تلقی نمود و فرمود که: «من آماده‌ی سفر نخواهم شد، تا ترا سه روز مهمان خود ندارم.»

بعد از آن وزیر را در قصری دلپذیر که فراخور حالش بود فرود آورد و لشکرش را در خیمه‌ها و جمیع مایحتاج را از مأکول و مشروب مهیا ساخت. چون روز چهارم شد، شاه همه‌ی اسباب سفر را آماده نمود و از هدایا و تحف آنچه شایسته تنسوقات[۱۲] و عراضات[۱۳] برادر بود با خود گرفت و شبِ کوچ چون ساقی‌ِ سپهر مینایی از صاغر[۱۴] ماه صهبای غفلت به مردم پیمود در قصر خود درآمد، تا زوجه‌ی خود را وداع گوید. دید که با طباخی کریه‌منظر قبیح‌پیکر در یک جامه‌خواب بر بساط عشرت هم‌آغوش است. شاه را از معاینه‌ی این حال آتشِ خشم در تنوره‌ی تن برافروخته، شمشیری چون قطره‌ی آب از نیام برکشید و هر دو را به بادِ فنا داد و از آنجا متشوش‌الحال بی‌قیل و قال به قصرِ وزیر در آمد و چون نیمی از شب بگذشت با وزیر رأیت نهضت برافراشت و او هم <ماه سیر ستاره ستام> را به قطع منازل و مراحل سبک عنان ساخت.

اما چون در حال زوجه‌ی خود که به سبب بی‌وفایی و ناهنجاری ره‌نورد بیابانِ عدم گشته خوضی[۱۵] می‌کرد، آتش خشمش زبانه می‌کشید و دودش به سقف دماغ می‌پیچید تا آنکه رنگش دگرگون گشت و آثار ملال و حزن از ناصیه‌ی حال او پیدا شد و بر بستر افتاد و مرض او اشتداد گرفت.

وزیر از مشاهده‌ی این حال آهسته رفتی و یک منزل راه را به دو منزل پیمودی و بر لب آبگیرها و نهرها فرود آمدی تا در حدود سمرقند عجم رسید. پس مبشران شتافتند تا شهریار را به قدوم برادرش مژده دادند. شاه چون مژده‌ی قدوم برادر خود شنید، جانِ تازه یافته، با جماعتی از اعیان دولت و ارکان ممکلت پذیره شد و چون به نزدش رسید رنگش متغیر یافت و حالش پریشان. سلام گفته از کیفیت حالش و سبب بیماری و لاغری استفسار نمود. گفت: «از تعبِ راه و اختلاف آب و هوا در مزاج من تغیری راه یافته، لیکن الحمدلله که با برادر خود پیوستم و به لقای وی مشرف شدم.»

بعد از آن هر دو برادر خود را در قصری بلند مشرف بر بوستانی فرود آورد و طبیبان و پختگان را حکم فرمود تا او را دوا کردند و معاجین و اشربه تا یک ماه دادند، اما هیچ از دوا یک سودی نبخشید و او هرگاه درباره‌ی زوجه خود خوضی می‌کرد، مرضش زیادتر می شد و حزن و ملالِ وی دوچندی می‌گشت. <دواش از دوایی گذشت.> و درین اثنا روزی شاه شهریار عزم صید و شکار کرد و برادر خود را تکلیف داد تا همراه رود و شاید که بدین بهانه بیماریش زایل شود. شاه‌زمان طاقتِ همراهی نیافته، عذر خواست و گفت: «ای برادر، دلم در دنیا هیچ‌چیز را نمی‌خواهد. امیدوارم که مرا به حال خودم واگذاری[۱۶] که من به بیماری خود مشغولم.»

شاه ازین سخن او را در قصر گذاشته، عنانِ عزیمت را به سوی سیر و شکار انعطاف داد. اما شاه‌زمان موافقِ عادت خود دران قصر شب را به سر برد. و چون صبح دمید و خسرو سیّار علم برکشید، در غرفه‌ای که مشرف بر پایین باغ آن قصر بود بنشست.[۱۷] و در حالِ زوجه‌ی خود، خوض کردن گرفت و خیانتِ خاتون را پیش‌نهادِ خاطرِ خود ساخته، دمِ سردی از تف سینه می‌کشید که به یک بار بابِ شبستان سلطانی وا شد و سلطان بیگم، زوجه‌ی برادرش، با بیست کنیزکی مهرلقا، پری‌وش، کبک‌خرام، به لباس‌های شفق‌فام چهره‌ها را برافروخته و سنبل‌های پر پیچ‌وتاب بر طرف سمن‌ها شکسته، برآمد و مانند آهوی تشنه قدم‌زدن گرفت. شاه‌زمان آن گُل‌بدنان را دیده، دل از دست داد. آن‌ها بی‌خبر خرامان‌خرامان تا زیر قصرش رسیدند و آنجا که حوضی پر از آب زلال بود بر کنارش رسیده، رخت از بدن‌های خود برکشیدند و جعدهای مشکین را پریشان کردند. ده تا از آن ذکور برآمدند و ده تا اناث. پس هر یکی از مردان هر یکی را از عنان در آغوش خود کشید. اما سلطان بیگم، زوجه‌ی برادرش، که ساعتی بی‌یار مانده بود فریاد برآورد که: «ای سیدی سعید، کجایی؟ بیا فورا.»

سیاهی آماسیده‌رو، درخشان‌چشم، قبیح‌منظر، بدقواره از بالای درختی برجست و پیش سلطان بیگم آمده، او را تنگ در برکشید، بوسه زدن گرفت و هر دو ساقش را برداشت. باری همچنین تا نیم‌روز در عیش و نشاط ماندند و چون از زلالِ وصال سیراب گشتند از یکدیگر جدا شدند و رختِ زنان پوشیده، با سلطان بیگم اندرون خزیدند و در را محکم بربستند. چون شاه‌زمان حال زوجه‌ی برادرِ خود را مشاهده نمود غمی و المی که داشت یکباره از ساحتِ سینه‌ی او رخت بربست و مصیبتش در برابر مصیبتِ برادرش ناچیز نمود و با خویشتن گفت که: «برادرم که از من بزرگ‌تر است و ملک او از ملک من وسیع‌تر، در مشکوی او همچو مفاسید می‌گذرد که زوجه‌ی او بر سیاهی ناکس عاشق است. اگر بر من ازین قسم مصیبت رفته، چه عجب. به خدا که مصیبت من در برابر مصیبت وی آسان‌تر می‌نماید اما برمن آشکار شده که اکثر زنان خائن‌اند.»   


[۱] م. گنجوی. “ترجمه هنریه به ترجمه محمد باقر خراسانی بزنجردی، قدیمی‌ترین نسخه فارسی هزارو یک شب.” رادیوزمانه.  آبان ۱۳۹۸، قابل دسترس : (+)

[۲] این ترکیب نادر با املای «هیچمدانی» دوبار در دیباچه این اثر استفاده شده است.

[۳] شغف = دلبستگی

[۴] برای اطلاعات بیشتر از شاخه‌های نسخ هزار و یک شب مراجعه کنید به مقدمه من بر: هزار و یک شب خراسانی بزنجردی. مانیاهنر، ۱۴۰۰.

[۵]  غاشیه = اطاعت

[۶] ارسنه رماح = بزم نیزه‌ها

[۷] طویت = اندیشه

[۸] از: +

[۹] استقبال کردی: ح، +

[۱۰] به: با

[۱۱] تزک = ترتیب و انتظام و ضابطه لشکر

[۱۲] تنسوقات = اشیاء نادر

[۱۳] عراضه = رهاورد سفر

[۱۴] صاغر = ساغر

[۱۵] خوض = در فکر فرو رفتن

[۱۶] واگذاری: واگذار

[۱۷] بنشست: به نست

در همین زمینه:

قدیمی‌ترین نسخه فارسی هزار و یک‌شب به تصحیح مهدی گنجوی و با همکاری میثم علیپور در نشر مانیاهنر

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی