هستی نارویی از کودکان کشتهشده در جمعه خونین زاهدان. او هفت ساله بود و در روز ۸ مهر ۱۴۰۱ کشته شد. تاملی بر حوادث آن روز خونبار به قلم بهروز شیدا. در دو فرمت: چندرسانهای در این صفحه + (برای شنیدن صدا روی بلندگو کلیک کنید) و به شکل متعارف بانگ در همین نشانی (+) .
هستی نارویی در آستانهی هفت سالهگی در جمعهی خونین زاهدان براثر گاز اشکآوری که مرگسرشتان جمهوریی اسلامی پرتاب و پخش میکنند، کشته میشود. او نهالی است که پیش از آنکه پربار شود، درو میشود. نقش او در غروب جمعههای زاهدان میچرخد.
تکههایی از فاجعهی قتل هستی را در چند خط بخوانیم.
۱
هستی هنگام مرگ هشت روز تا هفت سالهگی فاصله دارد.
این تکه را چنین میخوانیم: امروز روزی از روزگاران است که هنوز طلوع سرنزده، آوار غروب در چشم مینشیند. امروز نوحهی مردابِ نیستی گلوی هستی میفشارد.
۲
هستی از یک خانوادهی بیبضاعت است. پدر او، بلال، کارگر روزمزد و دست به دهان است.
این تکه را چنین میخوانیم: هستی با حسرتها و تهیها همخانه است. انگار خانه کویری است که در آن چندان جرعهای از فراموشیی عطش در جامی نیست. پدر در جستوجوی چکهای زیست، زیر نور مهتاب به کوچه میرود و با چشمانی تاریک و پرخواب به خانه میآید. بازی در خانه و کوچه گریزگاه همیشهی هستی است.
۳
هستی با مادر بزرگ خود به نماز جمعه میرود. مادر بزرگ در صف نمازگزاران میایستد. هستی از مادر بزرگ جدا میشود تا آن اطراف بازی کند، اما در بحبوحهی گریز تظاهراتکنندهگان از شلیک مأموران جمهوریی اسلامی، در اثر گاز اشکآور جان میبازد.
این تکه را چنین میخوانیم: هستی ناگهان در بازیای درگیر میشود که در آن نه چشم همبازیهست؛ نه دامان مادر نه شانهی پدر. این گرگام به هوایی است که همه درآن چنان از هراس شلیک گرگها میدوند که تنشان پُرشکاف میشود، به خاک میافتند، لگدکوب میشوند. او پیش از آنکه یاوری را فریاد کند، خاموشیی مرگ را اشک میریزد.
۴
تظاهراتی که هستی در آن حل میشود و به قتل میرسد، در اعتراض به کشته شدن مهسا امینی و نیز تجاوز به دختر پانزده سالهی بلوچ توسط فرماندهی انتظامیی چاهبهار، روز جمعه ۸ مهرماه ۱۴۰۱ برپا شده است. بعد از نماز جمعه، گروهی از نمازگزاران به سوی کلانتریی شانزده حرکت میکنند. مأموران یگان ویژه و لباس شخصیها به سوی آنها شلیک و گاز اشکآور پرتاب میکنند. بسیارانی کشته و مجروح میشوند. هستی یکی از آنها است.
این تکه را چنین میخوانیم: هستی زیر خاربوتهای به خاک میافتد که با خاکستر وجود غنچهای دیگر سنگین شده است. هستیسوزان خاکسترساز خاربوتهها را تابوت غنچهها کردهاند. هستیی ما به رگبار قاتلان طلوع غنچهها رفته است. هستیی ما رفته است.
۵
مادر بزرگ به دنبال او میرود و درمییابد که او در اثر گاز اشکآور و تنفس گاز سمی جان داده است. خبر مرگ او را تلفنی به دختر خود، عمهی هستی، میدهد.
این تکه را چنین میخوانیم: مادربزرگ سرانجام جز ردپای دوزخسازان نیستیخواه بر سینهی هستی چیزی نمییابد. هقهق پیوستهی مادربزرگ در گوشیی دخترش منجمد میشود. مِه سیاه مهتاب را چنان کشته است که شب اندوه خواب ندارد.
خوانش تکههایی از فاجعهی قتل هستی را در یک تکه بخوانیم.
۶
امروز روزی از روزگاران است که هنوز طلوع سرنزده، آوار غروب در چشم مینشیند. امروز نوحهی مردابِ نیستی گلوی هستی میفشارد. هستی با حسرتها و تهیها همخانه است. انگار خانه کویری است که در آن چندان جرعهای از فراموشیی عطش در جامی نیست. پدر در جستوجوی چکهای زیست، زیر نور مهتاب به کوچه میرود و با چشمانی تاریک و پرخواب به خانه میآید. بازی در خانه و کوچه گریزگاه همیشهی هستی است. هستی ناگهان در بازیای درگیر میشود که در آن نه چشم همبازیهست؛ نه دامان مادر نه شانهی پدر. این گرگام به هوایی است که همه درآن چنان از هراس شلیک گرگها میدوند که تنشان پُرشکاف میشود، به خاک میافتند، لگدکوب میشوند. او پیش از آنکه یاوری را فریاد کند، خاموشیی مرگ را اشک میریزد. هستی زیر خاربوتهای به خاک میافتد که با خاکستر وجود غنچهای دیگر سنگین شده است. هستیسوزان خاکسترساز خاربوتهها را تابوت غنچهها کردهاند. هستیی ما به رگبار قاتلان طلوع غنچهها رفته است. هستیی ما رفته است. مادربزرگ سرانجام جز ردپای دوزخسازان نیستیخواه بر سینهی هستی چیزی نمییابد. هقهق پیوستهی مادربزرگ در گوشیی دخترش منجمد میشود. مِه سیاه مهتاب را چنان کشته است که شب اندوه خواب ندارد. هستیی ما به رگبار قاتلان طلوع غنچهها رفته است. هستیی ما رفته است.