فاضل گنجی: کار شعر تمام است

فاضل گنجی، پوستر: ساعد

خواستم بنویسم که کار شعر تمام است

که خفقان گرفته و دندان در همان عقیق و خون جگرش[۱] می‌کند

هی می‌کند

تکرار می‌کند

مرگ بگیری ای شعر!

که واژه‌هایت تابِ ضجه‌های زنی در خیابان را ندارند

و بیهوده به عطر گیسو و پر و پاچه ی ماه و ماهتاب می‌پیچی

ای شعر وزین!

بر زخم که می‌ریزی انگار خنده بر پوست

و رد شلاق ها لمس زمان بر پشت

تف بر قوافی ات!

آنجا که جمله سپیدار‌ها

آنجا که در افق دارها[۲]

تف بر هر آنچه ردیف کردی این سال‌ها!

مردارها، مردارها، و باز مردارها…

بر سرت چه آمده؟

بر بوسه‌های ناشکیبت؟

بر لهجه‌های غریبت؟

می‌پرسم از تو

ای شعرِ تر

ترس ات گرفته این‌طور که می‌لرزی یا از وزن است؟

بگو خونخواری مغول را در کدام بحر نوشتی؟

رد سم ستوران را بر صورتِ جوان؟

و حسنک را بر دار؟

مرثیه ای کرده ای هرگز که خون بگرید؟

می‌گویی نمازِ عشق

رکعتان… و لعنت

فی العشق[۳]… و لعنت

ای لعنت به تو که وضو با خون کردی و دم نزدی

وقتی کودکان را کشتند و سوختند و فردا خاکستر را به باد می‌دهند

ای کارون! تو چه آبی؟

خون شو ای رود، سرخ بر هامون

چه آبرویی داری اگر برنگردی به کوهساران ات و اشک نشوی بر گونه ی هر تخته سنگ

خشک شو ای رود

در این روزگار که نه ترانه می‌فهمد نه سرود،

تو از چه می‌شوری؟

خون را بر آسفالت ببین!

حالا که هر واژه را از من ربوده اند

حالا که کارِ شعر تمام است

من دشنام‌های تازه می‌سازم

وقتی رابعه[۴] رگ می‌زند و طاهره[۵] روبنده باز می‌کند

و تو از عشق و همخوابگی می‌گویی پفیوز!

خون بر دیوارِ حمامِ کدام عاشقانه ی ممنوع مردک؟!

و طاهره را می‌گذاری در پستوی خانه که برایت «گر به تو افتدم نظر[۶]» بخواند با صورت سرخاب کرده و لُمبرهای آویزان؟

لعنت به تو متجاوز! قاتل!

اصلاً خیابان را می‌بینی؟

لعنت به تک تک واژه‌هایت ای فارسی!

در آن شبی که کورد را می‌کشتند و بلوچ را و لر را و تو مشغول صنعتی ادبی بودی تا با شراب و شاهد و شمع واج‌آرایی کنی

و من با دست خالی فریاد زدم

بی شرف!

بی شرف!

بی شرف!

و آب از آب تکان نخورد

نه، من مشکلم با تو نیست

که از شراب کهنه دیوان دیوان داری

من لال از این زبانم

من بچه ی سرتق خانه ام که مادرش را می‌خواهد

مادرم آه مادرم

الفبا را می‌بینی که در دهانم فرو کرده اند؟

اگر بگویی «عشق»

اگر بگویی «آزادی»

معنی گریخته از کلماتش

حتی اگر بگویی «زن»

«زندگی» را هم که می‌بینی مادرکم

هر مرگ ۲۲ ساله ای در کوی دانشگاه[۷]

هر مرگ ۲۲ ساله ای در خانه ای خالی در دولتِ تهران[۸]

هر مرگ ۲۲ ساله ای در غربتِ وزرا[۹]

هر مرگِ قدیمی تازه است هنوز

“و کاش من به جایش مرده بودم” تو گفتی مادر

و ما همه به جای این‌همه اسم می‌میریم

«شب را و روز را[۱۰]» اما چه فایده شعر نازنین

لعنت به این کلماتت

که وقتی گریه می‌کند پیرزن

رها نمی‌کنند کاغذ را

و باز همان‌طور بی‌صدا می‌نشینند

آخر چه کسی می‌ترسد از این کلمات لال

از فحش‌های رکیک حتی، بر دیوار آبریزگاه‌های بین راهی

بیرون اگر نریزند

تا دیوارهای خیابان؟

می‌خواستم بگویم فاتحه شعر را خواندم

تا آن شبی که «زن» خودِ زن شد

با آن اندام‌های زیبایِ معمولی

با گیسوان بازش

حالا دیگر کونِ لقِ شاعر اگر عطر لغاتش تاریک هم بشود[۱۱]

نه استعاره، نه تشبیه

خود این اشک‌آور شاعرانه است

این مرگ های جوان بر سینه قبرستان

ببین چطور خود زندگی اند

وقتی که هر اسم بارها

بر صورتِ روزمرگیِ ما پنجه می‌کشد

حالا صداشان می‌زنم

ای این همه نام‌ها بر سنگ‌ها

ای زندگانِ زمین

دشنام‌های برهنه و سوزان

همراه من شوید

با دست‌های من که از ترس لرزیده‌اند

اما هنوز به رقصِ شادی در خیابان به وجد می‌آیند

ما انتقامِ «زندگی» را از «مرگ»

ما کلمات را دوباره پس می‌گیریم.

مونیخ، ۶ اکتبر ۲۰۲۲

پانویس:

[۱] گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر / آری شود، ولیک به خونِ جگر شود (حافظ)

[۲] نسیم نیست‌، نه‌! بیم است‌، بیم‌ِ دار شدن‌ / که لرزه می‌ فکند بر تن سپیداران‌ (حسین منزوی)

[۳] رکعتان فی العشق، لا یصح وضو هما الا بالدم. در عشق دو رکعت است که وضو آن درست نیاید، الا به خون! (شرح حلاج، تذکره الاولیای عطار)

[۴] اشاره به حکایت رابعه بلخی و عشقش به بکتاش

[۵] اشاره به حکایت طاهره قرهالعین و برداشتن روبنده در واقعه ی بدشت

[۶] غزلی منسوب به طاهره قرهالعین

[۷] عزت‌الله ابراهیم‌نژاد

[۸] بهنام گنجی خیبری

[۹] مهسا – ژینا – امینی

[۱۰]از«مرثیه»ی احمد شاملو برای فروغ فرخزاد

[۱۱] افسوس! /موها، نگاه ها/به عبث/عطر لغات شاعر را /تاریک می کنند. (از زخم قلب «آبائی»، احمد شاملو)

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی