دو شعر از علی صبوری – با صدا و اجرای شاعر

از حصار شوم شب قامت افق پیداست

گرد باد و توفانم ، خانه پشت زین دارم
رمز‌‌و‌راز‌ خورشیدم، ریشه در زمین دارم
همت بلند منِ ، سایه بر نمی تابد.
قله ی دماوندم ، سر در آستین دارم
باغ بی بهار اینجا لب به غنچه بگشاید
تانسیم تا‌کستان، یار و همنشین دارم
پای عقل و احساسم هیچ‌گه نمی‌لغزد
رنج شور و شیدایی، نقش برجبین‌ دارم
از حصار شوم شب قامت افق پیداست
من به مرگ تاریکی بی گمان یقین دارم
علی صبوری
۱۴۰۲/۵/۱۵

آه اگر در پرده یک دم

باغ سر سبز مرا، گر باغبانی بود
از بهار و شور و سرمستی‌ نشانی بود
آفتاب از مشرق جان‌ها گذر می‌کرد
آسمان صبح ما را سایبانی بود
خاک از عطر نسیمی بارور می‌گشت
باغ را از ابر و باران همزبانی بود
باد با زلف سپیداران سخن می‌گفت
رقص شورانگیز باران در خزانی بود
دست و بازوی تبر، سروام نمی‌گردید
بر سرم، بر سرزمین‌ام، آسمانی بود
مرغ توفان یک‌صدا‌ درگوش شب می‌خواند
آه اگر در پرده یک دم نغمه خوانی بود
فروردین /۱۴۰۴

از همین شاعر

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی