زینب اطهری: «در ستایش ناامیدی»، مجموعه اشعار مهدی موسوی

خمره‌ی شرارت زئوس و بدترینِ شرها از نگاه نیچه، امید بود. امیدی که عذاب ادامه‌ی حیات را طولانی‌تر و پیچیده‌تر می‌کند و می‌تواند احساس ساده‌لوحانه‌ی اقتدا و تبعیتی کور و هیجانی را در برداشته باشد. در ستایش نومیدی مهدی موسوی نیز از همان ابتدا تکلیف را با مخاطبش روشن میکند. اشعار پیش روی تو دستگیری از امیدواران نمیکند. پس پشت «قلی»‌های متعددِ مستبد در شعر مهدی موسوی که یکی بعد دیگری در قاموس «ناجی» ظهور می‌کنند و با وجود تغییر نام و چهره خاستگاه تاریکی دارند راهی جز این پیش روی ما نمی‌گذارد:

«نگاه‌ها قرمز بود و گریه‌ها قرمز
تمام منظره خون بود بر لباسِ گُلی!
و من که جیغ زدم: زنده باد آزادی!
و ما که داد کشیدیم: زنده باد «قلی»!!
قلیِ یک، دو، سه، آزادی و قلیِ چهار!
عوض شدند اسامی و شکل میدان‌ها
به زورِ ترکه فرو شد به مغزِ هر بچّه
قلی و آزادی، داخلِ دبستان‌ها!!
تمام شهر به دنبال یک نفر می‌گشت
در آن سکوت و شب و انتظار غیب‌شدن
کسی به میدان آمد شبیه یک فریاد
کسی به میدان آمد، کسی به نام حسن
«حسن» به شهر چنین گفت یا که می‌میریم
و یا که آخر قصه دوباره آزادیم
به سمت قلعه‌ی پیر قلی به راه افتاد
و ما که پشت‌سر او به راه افتادیم!!..»

ادبیات به اندازه‌ی هنرهای بصری دیگر به میزان کافی دست به دامان انتزاع نشده است. در ستایش نومیدی اشعارش را با وحشتی انتزاعی به مخاطب عرضه میکند. شکلی از بیان حقیقتی عریات که می توان به عنوان فلسفه‌ای انتقادی در ادبیات بدان نگریست. وحشت از «خدای خوب آنها، خدایی که دنیایی ساخته است که هیچ ربطی به دنیای شاعر کتابِ در ستایش ناامیدی نداشته است»! وحشت از بی‌تفاوتی و انفعال دنیا نسبت به وضعیت کشوری که «رگ‌های دختری در انباری، زندانی سیاسی در سلول، سرباز ناامید، دانشجوی اخراجی، معتاد بدون اسم یا هویت، مادری نیمه‌شب در پارک و در کل رگ ایران زده شده اما خبر خالکوبی تصویر یک سگ بر بازوی چپ یک سلبریتی در دنیا پر می‌شود:

«رگش رو زد یه دختر توی انباری
یه ماشین، نصفه‌شب تو کوچه ترمز کرد
صدای جیغِ یه تاریخ غم اومد
یه راننده به یه رؤیا تجاوز کرد

رگش رو زد یه زندونی تو سلولش
نگهبان رفت سمت خونه با شادی
گذشت از میله‌ها خونی که می‌پاشید
رو دیوارا نوشت از عشق و آزادی

رگش رو زد یه سربازِ پُر از حسرت
دو سال از زندگیشو تاخت زد با خون
ستاره‌ها فرو افتادن از دوشش
می‌خواست از پادگان گم شه، بره بیرون!

رگش رو زد یه دانشجوی اخراجی
فضای خوابگاه و شب، پُر از مه شد
یه دانشجو دو تا قرص مسکّن خورد
یکی تا صبح زیر جزوه‌ها له شد

رگش رو زد یه معتادِ بدون اسم
رها کرد این جهان و قلب سنگش رو
به عکس بچّگیِ دخترش زل زد
تو جوب انداخت با گریه سرنگش رو

رگش رو زد یه مادر، نصفه‌شب تو پارک
یکی تو سطلِ آشغالا غذا می‌خورد
یه مرد از زندگی برگشت تا خونه
یه نوزادِ گرسنه باز خوابش برد

خبر پر شد تو دنیا: یه سلبریتی
رو بازوی چپش، عکس سگش رو زد!
صدای خسته‌ی ما رو کسی نشنید
کسی نشنید که «ایران» رگش رو زد»

چنین وحشتی، وحشت ناپدیداری و نادیده گرفته شدن رنج‌های ایران زمین همان چیزی است که می‌توان نمونه‌اش را در ادبیات داستانی جهانی نیز بوفور یافت. نویسندگانی که با رنجبارترین کلمات کشور خویشتن را که در محاصره‌ی قوانین واپس‌گرا و هنجارهای نابهنجار قرار گرفته ترسیم می‌کنند:

«از جمله‌های ساخته با «باید»
از آنچه ترس و اشک بیفزاید
درمی‌روی به کوچه، پر از امّید
با اینکه روز خوب نمی‌آید
جُرم است هرچه حاوی زیبایی‌ست
در کوچه‌های کشور ما شاید ↓
تنها لباس خوب، کفن باشد»

موسوی در چنین گریزگاهی٬ غایت وحشت را در نوعی جنون مطلق و بی‌حد و مرز و مشکوک به مدعیان و وارثان مطلق حقیقت می‌جوید:

«گذر کن از این ایمان، به مرحله‌ی شک‌ها»

یا

«به شک خودت شک کن…
دوباره فقط شک کن…»

سمت و سویی از جهان‌بینی متفاوت که توسط دیگران درک نمی‌شود و اندیشه‌اش به مفهوم «هیچ» میل دارد:

«نام کتاب مذهبی‌ام «تردید»
اسم خدای مذهب من هیچ است..»

فلسفه‌ی هستی اشعار ناامیدی موسوی٬ براساس بازگشت‌گرایی نوین یا همان ارتجاع نویی است که رجعت به بدویت بی‌انسان و به دنبال آن نیستی را ستایش و آن را با تخیل/ انتزاع توصیف می‌کند:

«تمام هستی من شعری‌ست
که در ستایش نابودی‌ست»

یا

«که ناامید و پر از شک بود
نخواست تا که خدا باشد
خدای خوب و بزرگی بود
که رفت داخل حمّام و
بدون مکث رگش را زد»

ساختارشکنی و عبور از خطوط قرمز  در شعر موسوی فشار برای نابودی‌ و ترغیب و تشدیدِ تخریبِ نظام‌ِ اعتقادات و سنت‌های واپس‌گرایانه است:

«آنچه ناگفتنی‌ست خواهم گفت
توی شعرم چراغ‌قرمز نیست»

یا

«که نقش تو این بوده که معترضی دائم
که نقش تو این بوده، مخالفتِ لازم!!
که نقش تو این بوده، جرقّه‌ی در آخر
که نقش تو این بوده، تفکّرِ ناباور
که نقش تو این بوده، مخاطب عصیانگر»

در بعضی اشعار ما لزومِ تسریعِ حرکتِ این انحطاط  و فروپاشی را احساس می‌کنیم. اشعار پیش روی ما صرفا به نمایشِ منفعلانه‌ی این بنیادگرایی ارزش‌های کهنه نمی‌پردازد بلکه آن را به چالش و مبارزه می‌طلبد تا نشان دهد که نهیلیسم در درون‌مایه‌ی این اشعار به شکلی فورانی فعال است:

«بچسب به انکارش، بکوب به دیوارش
به شیشه‌ی خوشرنگش، به قاب هماهنگش
بکوب لگدها را، «هرآنچه شود»ها را!
به تلویزیون شک کن، به تلویزیون شک کن
بِکِش به تنش آتش، به یاری فندک‌ها»

یا

«یک روز برمی‌گردم از تبعید تا خانه
که خسته‌ام دیگر از این بی‌سرزمینی‌ها
آن روز خشمم انتقامی سخت خواهد شد
که زنده هستم برخلاف پیش‌بینی‌ها
آن روز می‌چینم برای شام آزادی
سرهایتان را یک‌به‌یک بر روی سینی‌ها!»

ازآنجایی‌که اخلاق نزد فوکو مبارزه‌ای برای آن شکل از زندگی‌ به دور از کنترل سیستم‌های بیرونی و رهایی از بردگی است آزادی در اشعار مهدی موسوی نیز نیرویی‌ست که تحقق می‌یابد:

«تمام شهر پر از ترس بود و آزادی
تمام شهر پر از دوربین و جاسوسی
که تو چه آوازی زیر دوش می‌خوانی
که گونه‌های زنت را چه‌طور می‌بوسی»

یا

«من مرید و مراد خود هستم
که به سیر و سلوک تن ندهم!»

آزادی نیرویی است تحقق یافته و زیست شده و از این جهت به کار بسته می‌شود. شاعر می‌خواهد خویشتن را بیرون از انقیاد قدرت تأسیس کند، و اهمیت زیست جمعی و سیاسی انسان را با دعوت از او برای ساختن خویش، نه در عزلت بلکه در حرکت به سمت بیرون، مبارزه و خطر کردن نشان دهد. ما پارسیا یعنی آن تهور آزادانه‌ی حقیقت‌گویی را در مقام کنشی که خطرناک و جسورانه است در برخی اشعار سیاسی این مجموعه می‌بینیم:

«راه چاره‌اش مرگ است، کشوری که طاعونی‌ست
معجزه نخواهد شد، روزگارِ جادو نیست
هر تلاش بی‌ثمر است… قسمتی که سخت‌تر است
این امیدِ لعنتیِ توده‌های افیونی‌ست
عشق و شوق و خنده حرام! در هوا پرنده حرام!
حقّ زندگی داریم، چون شکنجه قانونی‌ست!
شوقِ قدرتِ برتر: انتخاب یک رهبر!
تا همیشه بر سرمان سایه‌ی همایونی‌ست!!»

«در ستایش ناامیدی» را می‌توان مجموعه‌ای ساختارشکن و دارای تفکری متفاوت از شاعری پیشرو و توانمند دید. شاعری که از هر ایمان و اعتقاد جزمی خود را رها می‌کند تا بداند چگونه آزادانه به خود و زندگی نگاه کند. او اجتماعی را به تصویر می‌کشد که نیاز دارد ناامیدی را در بین تمام خطابه‌های حاکم، برساخته‌ها  و وانموده‌ها پیدا و ستایش کند.

منابع:

۱. نیک‌اند، محظوظ تا سرحد مرگ: مجموعه نوشته‌ها، ترجمه‌ی سامی آل‌مهدی (سیب سرخ، ۱۴۰۱
۲. میشل‌ فوکو، حکم‌رانی بر خود و دیگران: درس گفتارهای کولژ دوفرانس، ترجمه‌ی محمد جواد سیدی (چشمه

بیشتر بخوانید:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی