گویه‌های بانگ- گویه دوازدهم: شعری از سمیه دیندارلو

«گویه‌ها» مجموعه تازه‌ای‌ست در نشریهٔ ادبی بانگ.
هدف «بانگ» از انتشار این مجموعه، فراهم آوردن امکان نشر برای شاخه‌ای از شعر ایران است که چه در بیان و چه در مضمون، نمایانگر بخشی از جریان شعری معاصر است که موجودیتش را بنا به مصلحت و سلیقهٔ عامه یا به اقتضای سانسور انکار نمی‌کند. به تدریج این اشعار را بر حسب سبک و مضمون دسته‌بندی می‌کنیم و مبنای نقد و پژوهش ادبی قرار می‌دهیم.
سمیه دیندارلو، شاعر و مترجم زبان فرانسوی، متولد ۱۳۶۱ و ساکن بندرعباس است. از او کتاب شعر «سرخون» به سال ۱۳۹۵ منتشر شده است. در کارنامهٔ ادبی او همچنین ترجمهٔ کتاب‌های «آبی آسمان» اثر ژرژ باتای (انتشارات مطرود، ۱۴۰۰) و «فریاد» اثر محمود شکراللهی (انتشارات مهری، ۱۴۰۲) دیده می‌شود.

به شدتی که از صورتت پریده‌ای دارم ناخن می‌کشم
جمع گونه تا گردن
اگر ناخن ها روایتِ بی روحِ تن باشند چه؟
به شدتی که تو را از آب گرفته‌اند
دارم دست و پا می‌زنم
ما از سوی خیرهٔ مادرت
از ترسِ عمیقِ انتهای روز
ما از خوی ماهی به سنگ
بسکه لغزیده‌ایم
هر کداممان از تو به سمتی خراشیده
سمتِ
دست های از تقلا کشیده‌ایم
سمتِ پاهای از دویده بریده
و غروب چیست جز رفتار آب با بریدگی؟
با تو که حالا دقیقن
توی زخم واردی
می‌دانی کی دهان باز کنی
که جهانی سرخ شود
که جهانی به فریادِ سرایتِ دهانِ تو بر آب
چرا نمی‌رسد
صدای تو
صدای تو اما نمی‌رسد
چرا
صدای تو دریاچه را سد کرده؟
ما چرا از تجمعِ تو لابلای سنگریزه‌ها
حتی
ما از اجتماعِ حنجره‌ات به وقت لایروبی ترسیده‌ایم؟

ما را به گردنت بسته بودند
تو از حلقِ کشیدهٔ طناب
از فهمِ بریدهٔ نای بر مهره‌ها
عمیق‌تر می‌شدی و ما سنگ‌تر

می‌گشتند و زخم‌هایت را یکی‌یکی از روی دریاچه جمع می‌کردند

خبر از اعضای خاک اما چه کسی
از سرایتِ سفیدِ استخوان‌هات
به حاصلخیزی‌ش چه کسی؟
سوی دیگرش اما شخم زده بود
پاشِ فواره از غروب را
تو را
به شدتِ محصولاتی که از تو روییدن گرفته بود را

ما به گردنت
ما در آویختنت آنقدر سنگ شدیم که در علف بدَمی
خبر از دستهای تو را فردا از کجای زمین برمی‌دارند
اما چه کسی؟

عطرِ بریده‌ات را در فضای کدام خانه بپیچد
وقتی تو را ردیف کرده‌اند
روزی
بیا
بیا و بگو چاقوی اول را کجا بزنیم
کجای فریادِ ساق‌های جوانت

که از خوابِ دریاچه بیدار نمی‌شود چرا؟

بگو از کجای تن، تو را بر داریم از کجای فواره؟
ما که از فرقِ تو تا غروب
ما که از فرقِ تو تا پیشانیت لخته‌ایم

ای مژگانِ ریخته بر کبودِ صورتِ دریاچه
بیا جریانِ آب را به هم بزنیم
بیا که لختهٔ مرددِ تو بر آب ماهی‌ها را دیوانه کرده
بیا که از بین انگشت‌هات
از بین دوست داشتنت
رنج نکشیدن را برداریم ببریم
برای مادرت
که
کافی بود از خانه بیرون نمی‌آمدی
کافی بود می‌نشستی تا غروب که دست‌های کارخانه تعطیل شود
عصاره‌اش جا بماند و تفاله‌اش از دهان دام و طیور بریزد
راه بیفتد در شهر
و تبخیر فرم خاکستری‌ش چشم خیابان را کور کند
از باریدن
ببارد و هی ببارد
که ما بگوییم از شدت این‌همه دریاچه هنوز زنده‌ایم
از شدت اینهمه غروب
کافی بود نشسته بودی تا لااقل برساند خودش را
و رطوبت انگشت‌هاش زنگ بزند در گوش خانه

که تو حالا از رفتگانِ دست‌های کارخانه نباشی
کسی به خاکستری‌ش تسلیت نمی‌گفت
و تفاله‌ات را در دهان هیچ پرنده ای نمی‌آمرزید.

گویه پیشین:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی