سجاد زند: «چاقو» نوشته سلمان رشدی – وقوع معجزه برای یک نویسنده خداباور؟

«چاقو»، روایتی تکه‌تکه و ضربه‌وار از حمله خونین یک مهاجم جوان به نویسنده‌ای پا به سن گذاشته‌ای است که تقریباً نیمی از عمر خود را با ترس از وقوع همین حمله گذرانده بود. سلمان رشدی آگاهانه یا ناخودآگاه، ساختار کتابش را به شکل همین ضربه‌های چاقو، با جملات و بخش‌های کوتاه و بریده‌بریده، شکل داده است. مثل این است که این بخش‌های کوتاه، قرار است ضربات چاقو را برای ما تداعی کنند.

این کتاب که شروع جذاب و گیرایی دارد، شاید بهترین اثر نویسنده‌اش نباشد و حتی شاید نتوان آن را در میان آثار متوسط او جای داد. خود رشدی نیز اشاره می‌کند که شاید تنها ۳۰ صفحه از این کتاب را بتوان به‌عنوان ادبیات داستانی و خلاقانه دانست. باقی کتاب شرحی تکرار شونده از وقایع پیش و پس از حمله با چاقو است. با این حال، این کتاب برای ما ایرانی‌ها و هر کسی که به آزادی بیان باور دارد، می‌بایست اثری مهم به‌حساب آید.

هرچند فرد مهاجم ایرانی نبود، اما باور به اینکه می‌توان و باید کسی را به دلیل نوشتن کتاب یا عقیده‌اش کشت، توسط یک ایرانی مطرح شد؛ یک ایرانی که شاید دلیل شکنجه، زندان، اعدام و تبعید هزاران یا حتی میلیون‌ها ایرانی دیگر نیز شده باشد. فتوای روح‌الله خمینی برای قتل رشدی در سال ۱۹۸۹ به دلیل ارتداد، زندگی او را به‌کلی تغییر داد؛ از یک‌سو موجب شهرت بیشتر او شد، هرچند که پیش از آن نیز جایزه با اهمیت من‌بوکر را کسب کرده بود، و از سوی دیگر، آزادی‌های او به‌عنوان یک شهروند را سلب کرد و حضور او در محافل عمومی را محدودتر ساخت. تصور کنید کسی برای رفتن به رستوران یا دیدن یک فیلم در سالن سینما باید تحت محافظت و شرایط خاصی قرار گیرد. این شرایط، برای نویسنده‌ای که می‌خواهد زندگی اجتماعی داشته باشد، دشوارهای بیشتری به همراه خواهد داشت، چرا که مصالح داستان‌ها و رمان‌های او در همین مناسبات اجتماعی شکل می‌گیرد.

اما حمله با چاقو زمانی رخ داد که رشدی کم‌کم داشت آن فتوا را فراموش می‌کرد و به زندگی عادی‌تری بازمی‌گشت. در طول ۳۳ سال پس از فتوا، او زندگی با تدابیر امنیتی را تجربه کرده بود و تحولات زیادی در زندگی او رخ داد که شاید مهاجرت به آمریکا، ساکن شدن در نیویورک، و ازدواج مجدد، از مهم‌ترین آن‌ها باشند. اما سایه فتوا، هنوز بر زندگی‌اش سنگینی می‌کرد.

رشدی، همان‌طور که در فصل اول کتاب می‌نویسد، پیش‌تر تلاش کرده بود تا با انتشار دو کتاب «در ایمان خوب» (In Good Faith) و «آیا هیچ چیز مقدس نیست؟» (?Is Nothing Sacred) دفاعیه‌هایی بر کتاب «آیات شیطانی» بنویسد که سبب آن حکم ارتداد شده بود، اما حمله خونین ۱۲ اوت ۲۰۲۲ نشان داد که  اصولاً نوشتن کتاب پاسخی مناسب برای کسانی که اساساً با کتاب بیگانه‌اند نیست. آن‌ها شاید بیشتر تحت‌تأثیر آنچه رشدی با طنز خاص خود از آن به‌عنوان «آیت‌الله یوتیوبی» یاد می‌کند، قرار بگیرند، تاثیری که به یک حمله خونین انجامید.

«چاقو»، همان‌طور که روی جلد کتاب هم آمده، قرار است «مراقبه‌ای بعد از یک اقدام به قتل» باشد؛ تأملاتی درباره یک حادثه که می‌توانست به قتل نویسنده بینجامد. هرچند موضوع اصلی کتاب، روایت یک حادثه تلخ و خشن است، اما رشدی آن را با شوخ‌طبعی و نگاهی به زندگی دوباره خود، تا اندازه‌ای خواندنی کرده است، گرچه گاهی به تکرار موضوعاتی می‌پردازد که شاید نیازی به تکرار آنها نباشد و روایت را از نفس می‌اندازند.

کتاب به وقایع ۱۲ اوت ۲۰۲۲ می‌پردازد؛ زمانی که سلمان رشدی به دعوت یک دوست قدیمی برای شرکت در بیستمین سالگرد موسسه «چوتاکوا» حاضر می‌شود تا در آن مراسم سخنرانی کند. این مؤسسه از نویسندگانی که جانشان در خطر است، حمایت می‌کند و برایشان محل اقامت موقت فراهم می‌آورد. البته رشدی در این کتاب به روزهای قبل از سوءقصد و بعد از این ماجرا نیز می‌پردازد. برای مثال، او شرح مفصلی از آشنایی با همسرش را در فصل دوم کتاب ارائه می‌دهد، یا بررسی او از صبح روز حادثه، کمک می‌کند تا درک بهتری از آن داشته باشیم.

رشدی، همان‌طور که در فصل اول می‌گوید، در ابتدا تمایلی به شرکت در این جلسه سخنرانی نداشت اما به‌دلیل دوستی و نیاز مالی، آن را قبول می‌کند. همین اتفاق در مورد نوشتن کتاب هم رخ می‌دهد. او در ابتدا علاقه‌ای به نوشتن کتاب در مورد حمله تروریستی به خودش را نداشت، اما وقتی با اصرار ناشر شروع به کار کرد، در آن غرق شد و همان‌طور که در صفحه ۹۰ و ۱۹۴ کتاب اشاره می‌کند، ادبیات برایش به ابزاری برای درمان تبدیل شد.

در روز مراسم، او توسط مردی جوان و نقاب‌دار با چاقو مورد حمله قرار می‌گیرد و به شدت مجروح می‌شود. رشدی را به بیمارستان منتقل می‌کنند و پس از ۸ ساعت جراحی، او زنده می‌ماند، اما یک چشم، عصب‌های یک دست و بخشی از زبانش را از دست می‌دهد. او این رویدادها را به‌طور مفصل در فصل‌های آغازین کتاب بررسی کرده است. از آن میان فصل دوم صرفاً به آشنایی با الیزا، همسرش، اختصاص دارد.

جدای از اطلاعاتی که رشدی در «چاقو» درباره جزئیات حمله به خودش ارائه می‌کند، کتاب چند نکته جذاب برای دوستداران ادبیات و کرم‌کتاب‌ها دارد. رشدی در این کتاب ارجاعات ادبی زیادی به آثار و سرگذشت دیگر نویسندگان دارد، از اشاره به شعرهای شکسپیر تا روایت زندگی نویسندگانی که با دشواری‌هایی در زیست خود روبه‌رو بوده‌اند. برای مثال، رشدی در صفحات پایانی به داستان چاقو خوردن ساموئل بکت در دوران جوانی و حمایت جیمز جویس از او می‌پردازد.

در صفحه ۱۸۶ کتاب، او شرح می‌دهد که چگونه ساموئل بکت در سال ۱۹۳۸ توسط فردی ناشناس، که احتمالاً می‌خواسته جیب‌هایش را خالی کند، با چاقو مورد حمله قرار گرفته و به شدت مجروح شده است. رشدی احتمالاً به این حادثه اشاره می‌کند تا بر تجربه مشترک خشونت علیه نویسندگان تأکید کند و نشان دهد که این نوع حملات در طول تاریخ به‌طور مکرر رخ داده‌اند.

اما ادامه داستان بکت و رشدی متفاوت است. بکت با مجرم روبه‌رو می‌شود و او به‌سادگی می‌گوید که نمی‌دانسته چه می‌کرده و ابراز پشیمانی و بخشش می‌کند(Je ne sais pas , monsieur: je m’excuse)، اما نویسنده کتاب «آیات شیطانی» هرگز با متهم لبنانی‌الاصل خود که گفته می‌شود احتمالاً با حزب‌الله نیز ارتباط‌هایی داشته، روبه‌رو نمی‌شود.

اما این تنها بخشی نیست که رشدی خود را با دیگر نویسندگان مقایسه می‌کند. او چندین بار نیز از ریموند کارور می‌نویسد؛ این مقایسه هم شامل رابطه عاشقانه کارور و تس گالاگر می‌شود و هم داستان بیماری او. پزشکان به کارور گفته بودند که به‌زودی می‌میرد، اما او ۱۰ سال پس از آن پیش‌بینی زنده ماند و نوشت. رشدی نجات خود از ترور را با این ۱۰ سال بیشتر مقایسه می‌کند و آن را «زندگی دوباره» می‌نامد. او رابطه عاشقانه خود با همسرش الیزا را که همچون تس گالاگر شاعر است، به این قیاس وارد می‌کند.

یادآوری کتاب‌هایی همچون «چاقوی ظریف» (The Subtle Knife) نوشته فیلیپ پولمن، یا فیلم «چاقو در آب» ساخته رومن پولانسکی نیز در همین راستاست. حتی یادآوری زندگی واتسلاو هاول که با نیمی از ریه‌اش سال‌ها زنده ماند و نوشت، یا صحنه پایانی رمان «محاکمه» که شخصیت اصلی کتاب با چاقوی قصابی «مثل یک سگ» کشته می‌شود، همگی یادآوری‌های رشدی از چاقو در دیگر آثار هنری است.

انگار رشدی می‌خواهد هر آنچه را که در تاریخ ادبیات درباره چاقو آمده مرور کند؛ از همین‌رو است که او داستان حمله با چاقو به نجیب محفوظ را هم از قلم نمی‌اندازد.

شاید جالب باشد که او خواسته یا ناخواسته روز ۱۱ سپتامبر را برای ملاقات با ضاربش انتخاب می‌کند، هر چند که این دیدار انجام مکی‌شود و به روز دیگری هم موکول نمی‌گردد، اما عنوان کردن این تاریخ خاص، پازل ارجاعات بیرونی را در کتاب تکمیل می‌کند.

کتاب اطلاعات جالبی درباره زندگی نویسندگان دیگری چون پل آستر و ایان مک‌ایوان ارائه می‌دهد و نیز به جزئیات زندگی شخصی رشدی می‌پردازد؛ از جمله این‌که او در جوانی خانه پدری را ترک کرده و از خشونت پدرش نسبت به مادرش نگران بوده است. همچنین، خواننده متوجه می‌شود که نام کامل نویسنده احمد سلمان رشدی است و نام خانوادگی او به دلیل علاقه پدرش به فیلسوف ابن‌رشد انتخاب شده است. برای خوانندگان ایرانی، اشاره رشدی به علاقه‌اش به عطار نیز جذاب است.

چنان‌چه پیشتر اشاره شد، از شوخ‌طبعی نویسنده به عنوان یکی از حذابیت‌های کتاب نمی‌توان غافل شد. در فصل اول کتاب، وقتی رشدی در حال از دست دادن هوشیاری است، فردی می‌خواهد کت او را پاره کند تا ببیند کجای بدنش زخمی شده است. در این لحظه، نگرانی رشدی از این است که کت رالف لورنی که تازه خریده است، آسیب نبیند.

شوخی‌های رشدی با رسانه‌های اجتماعی و نسل جوان، نامیدن پزشکان با عناوین «دکتر چشم» و «دکتر درد»، بازی‌های زبانی مثل بازی با کلمات بیمار/ شکیبا «patient» و ناشکیبا «impatient»، و شوخی‌هایی که در گفت‌وگوی خیالی خود با ضاربش انجام می‌دهد، همگی از جنبه‌های خلاقانه کتاب هستند که از تلخی آن کاسته‌اند. برای مثال، رشدی در فصل اول کتاب، ضاربش را «آ» می‌نامد و با شوخ‌طبعی و البته نوعی رندی اشاره می‌کند که این‌که در خلوتش او را چه نامی می‌برد، به خودش مربوط است.

در این کتاب، رشدی از نگاهش به زندگی سخن می‌گوید؛ او ستایشگر زندگی و عشق است یا چنین وانمود می‌کند. نویسنده تاکید می‌کند که اگر عشق همسرش الیزا و دوستان و خانواده‌اش نبود، شاید نمی‌توانست درد را تاب بیاورد. در بخش‌های میانی و پایانی کتاب، او از علاقه‌اش به دو پسرش، خواهرش و دوستانش صحبت می‌کند.

با وجود این، گاهی ستایش رشدی از زن و زندگی، به تکرار یا نوعی تبلیغ تقلیل پیدا می‌کند. تقریبا در تمام صفحات کتاب، نام همسرش الیزا ذکر شده است و البته بخش دوم کتاب کاملاً به او اختصاص دارد. الیزا شاعری است که به تازگی اولین رمانش را هم نوشته است. نویسنده هندی‌الاصل ساکن نیویورک، او و نوشته‌هایش را ستایش و به نوعی تبلیغ می‌کند. شاید شرایط جسمی نویسنده به او شرایط مرور کتاب و حذف تکرارها را نداده باشد.

از تکرار موضوعات و مواردی مثل اغراق در ستایش دوستان و همسرش، تکرار زخم‌های ناشی از جراحت حمله، هراس‌ ناگفته‌اش از روبرویی با آینه پس از حمله، داروها و عوارض ناشی از آن، شرح جز به جز مسیر درمانش و دشواری زیستن در بیمارستان که بگذریم، او در فصل ششم کتاب هم که می‌توانست نقطه اوج کار باشد، چندان که باید موفق نیست. حاصل این ارجاع به درون، قرار است گفت‌وگویی تخیلی با ضارب باشد که رشدی او را «آ» نامیده است.

نویسنده می‌خواهد از مسیر گفت‌وگوی درونی خود با ضارب بفهمد که چرا این اتفاق روی داده است، اما چون اطلاعات کمی از ضارب دارد، چندان موفق نیست. او مطابق گزارش پلیس می‌داند که «آ» تنها دو یا سه صفحه نخستین کتاب «آیات شیطانی» را خوانده و به جز فتوای قتل و چند ویدئو از آیت‌الله یوتیوبی، چیز بیشتری درباره نویسنده نمی‌داند.

رشدی می‌توانست در این بخش از محدودیت‌های روایت شرح وقایع روزانه فراتر رود و به نقد مسائل اجتماعی بپردازد و به آن‌چه در زیر عنوان کتاب با عنوان مراقبه و تاملاتی درباره حادثه آمده، نزدیک‌تر شود. اما این اتفاق نمی‌افتد و اگر چیزی هم هست فراتر از آنی نیست که او پیشتر گفته بود. از سوی دیگر، در گفت‌وگوی رشدی با «آ»، ما تنها صدای رشدی را می‌شنویم؛ او نمی‌تواند صدای یک جوان ۲۴ ساله لبنانی‌الاصل را بازتاب دهد، در نتیجه این گفت‌وگو بیشتر شبیه به تک‌گویی درونی نویسنده با خود است تا بازتاب یک صدای متفاوت. البته نقد‌های او به نگاه جزم‌اندیشانه، شک‌اندیشی‌ و پرسش‌هایی که درباره دین و وجود خدا دارد، کمی این بخش را قابل تامل می‌کند، اما انتظارات خواننده از او به عنوان نویسنده آثار داستانی را احتمالا راضی نخواهد کرد.

از سوی دیگر، رشدی در باقی قسمت‌های «چاقو» هم بیش از حد به موضوعات از منظر شخصی می‌پردازد و در همان سطح باقی می‌ماند؛ به‌جای تحلیل عمیق مسائل اجتماعی یا واکاوی ریشه وقایع، بیشتر به شرح وقایع با دیدگاهی روزنامه‌نگارانه و بازتاب احساسات فردی خود می‌پردازد. ارجاعات گسترده به ادبیات و زندگی دیگر نویسندگان، هرچند جذاب، نتوانسته‌اند کتاب را به یک مراقبه فلسفی تبدیل کنند و به آن ابعاد تحلیلی –  اجتماعی ببخشد.  

در نتیجه، این کتاب بیش از آنکه به‌عنوان یک اثر ادبی مستقل مطرح شود، به یک روایت شخصی و تجربی از حمله خونینی که زندگی نویسنده را برای همیشه تغییر داد، بدل شده است. از این روست که«چاقو» بیش از آن‌که یک اثر ادبی درخشان و ماندگار قلمداد شود، باید به‌عنوان یک سند تاریخی از حمله به رشدی و تأثیر آن بر زندگی‌اش بررسی شود، سندی که حیات رو به خطر آزادی بیان، وامدار آن خواهد بود.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی