گفت‌وگوی دو نویسنده: نگرش ناتورالیستی و مسأله سکوت، تبارشناسی یک جریان ادبی

رمان «برای تو» نوشته حسین نوش‌آذر به تازگی در نشر مهری در لندن منتشر شده است. راوی این رمان، وکیلی به نام یوسف بنی‌عالمی در مهمانخانه‌ای در پاریس چشم می‌گشاید و درمی‌یابد که ظاهراً بخشی از حافظه‌اش را از دست داده. آیا واقعاً چنین است یا او نمی‌خواهد بخش‌هایی از گذشته‌اش را چنان که اتفاق افتاده به یاد بیاورد؟
موضوع اصلی این رمان مسأله عدالت و تفاوت عدالت‌خواهی با انتقام‌جویی‌ست. حمید فرازنده، منتقد در این کتاب رگه‌هایی از ناتورالیسم را شناسایی کرده است. بین او و نویسنده بحثی درگرفت درباره ناتورالیسم، شاخه‌های متعدد آن، تزلزل در بازنمایی واقعیت و مفهوم و معنای سکوت. شکل مکتوب این گفت وگوی ادبی مقابل دیدگان شماست:

حمید فرازنده: جست‌وجوی تحریف‌آمیز عدالت

۸ مرداد

حسین نوش‌آذر-

حمید جان، شما در نقد رمان «برای تو» مبنا را می‌گذاری بر اینکه این داستان یک داستان ناتورالیستی‌ست و لذا تقدیرگراست. آنچه که سبب‌ساز این قضاوت شده، به گمانم تکیه به دستگاه فکری فروید برای برنمایی بحران‌های شخصیتی یوسف بنی‌عالمی، راوی داستان با یک زندگی پرتلاطم روحی‌ست. وقتی نویسنده تمرکز را بر فرد بگذارد، آن‌هم فردی که به لحاظ روانی آسیب‌دیده است این گمان پیش می‌آید که داستان «ناتورالیستی»‌ست. احتمالا به دلیل سابقه ناتورالیسم در ایران که به چوبک و به یکی دو داستان از صادق هدایت می‌رسد.   

حمید فرازنده-

ناتورالیسم در ادبیات شاید با زولا شروع شده باشد، اما به آمریکا که می‌رسد، تفاوت‌هایی پیدا می‌کند. هم همینگوی ناتورالیست بود و هم فاکنر و هم اشتان‌بک. همینگوی را ببین: روایتش یک‌سره تفسیری است اجتناب‌ناپذیر از  درماندگی، شکست، و حضور قاطعانه‌ی مرگ.  اینها تمام خصوصیات ناتورالیسم است. ناتورالیسم یک سبک قدیمی یا عهد بوق نیست. در این سبک نگرانی اصلی نویسنده رسیدن به لحظه حقیقت کاراکتر است، و رو در رو ماندن او با واقعیت مرگ یا درهم‌پاشی عاطفی.

این نیست که در ناتورالیسم دست نویسنده بسته باشد آن‌قدر که کاراکترهایش نتوانند دست به کنش بزنند. از قضا کنشگری یک رکن اصلی این سبک است. منتها این کنشگری تحت تاثیر عوامل محیطی، تربیتی و دترمینیسم خاص مناسبات اجتماعی که کاراکتر در آن زندگی می‌کند، مشخص می‌شود، و جز این هم واقع‌گرایانه نیست. ما در سبک همینگوی روح کلی جامعه‌ی امریکا را می‌یابیم. برای همین کار او بی‌نظیر است.

حالا اگر بخواهی ناتورالیسم فاکنر یا اشتان‌بک را هم می‌توان بررسید. اینها قله‌های ادبیات جهان‌اند. که تو بهتر از من می‌دانی.

بکت را در واقع می‌توان پست-ناتورالیست خواند. چون پسیمیسم را که ستون فقرات ناتورالیسم است نگه داشت، ولی بقیه‌ی ارکانش را حذف کرد: شخصیت‌پردازی در بکت نیست. پیرنگ همین‌طور، اکشن غیرممکن است. بنا نیست خواننده یا تماشاگر با آدم‌های داستان یا نمایش‌نامه همذات‌پنداری کنند. بنا نیست کسی یک کلمه منطقی بر زبان آورد. در بکت مکان هم وجود ندارد، زمان هم غایب است. ما هیچ‌کدام از اینها را در رمان تو نمی‌بینیم. مگر آن شباهت صوری را که بین دوتایی ولادیمیر و استراگون و  دو راوی رمان تو هست. اما این شباهت ظاهری است، چون راویان تو با مکالمه با یکدیگر دنبال هدفی‌اند. این هدف داشتن‌شان خیلی مهم است. هدف‌شان یادآوری گذشته است، گذشته همان‌طور که بوده. در پی کشف حقیقت‌اند. حال آنکه  در بکت ما با جهان پساحقیقت روبروایم. از همین رو به آن آبسورد می‌گوییم. این یک ادبیات پس از جنگ بزرگ دوم است. همه چیز تباه شده است، و واقعا حرفی برای گفتن نبوده. 

من رگه‌ی همینگوی را در کار تو برجسته‌تر می‌بینم. چون ما اکشن داریم، پیرنگ داریم، کاراکترهایی از جنس گوشت و استخوان داریم. جلوی چشم‌مان جان می‌گیرند. اینها هیچ‌کدام به بکت نمی‌خورد.  و اصلا این را می‌خواهم بگویم چه خوب که نمی‌خورند. چون به نظر من اگر داستان‌‌نویسی در ایران بکت را پدر خود انتخاب کند، به بیراهه رفته است. و نتیجه‌ی کارش تقلبی می‌شود. زمینه‌ی اجتماعی ما به بکت نمی‌خورد. بکت به امریکا هم نمی‌خورد. این سبک خاص دوره‌ای و مکانی (اروپای پس از جنگ) است و تمام. گرته‌برداری از بکت را من در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت دیگر لااقل درست نمی‌دانم. برعکس، جهان همینگوی یا اشتان‌بک برای ما هم قابل انطباق است. مک‌کارتی بی‌شک یک نویسنده‌ی ناتورالیست است. قوی‌تر از سبک ناتورالیسم من سراغ ندارم. 

تمام دلایلم در باره‌ی چراییِ ناتورالیستی بودن رمانت را در نوشته آورده‌ام و دیگر تکرار نمی‌کنم.

حسین نوش‌آذر-

امیل زولا و دیگر نویسندگان مکتب ناتورالیسم به تقدیر، سرشت و سرنوشت انسان اعتقادی ندارند. آن‌ها معتقدند که شرایط اجتماعی بر انسان تسلط دارد و سرشت انسان را رقم می‌زند. هیچکس جنایتکار یا دزد متولد نمی‌شود، این فقر و تنگدستی و بدبختی و محنت است که از انسان یک جانی یا یک دزد تبهکار می‌سازد. به این جهت زولا شخصیت‌هایش را که گاه از اعماق اجتماع می‌آیند، به خاطر پلیدی‌هاشان سرزنش نمی‌کند و سیاهکاری و تباهی آن‌ها را یک امر ذاتی نمی‌داند، بلکه مانند یک جامعه‌شناس و یک روانشناس حاذق شرایط زیست‌محیطی شخصیت‌هایش را برملا می‌کند و با توجه به محیطی که آن‌ها در آن پرورش یافته‌اند، طرحی از ساختار روحی و روانی آن‌ها به دست می‌دهد.

در جهانی که زولا ترسیم می‌کند، خوب و بد وجود ندارد. انسان کاری را انجام می‌دهد که شرایط زندگی‌اش ایجاب می‌کند. به این جهت زولا – و دیگر نویسندگان ناتورالیست به وصف محیط . به شرایط زیست شخصیت ها بسیار اهمیت می‌دهند. در «ژرمینال» برای مثال زولا موفق می‌شود محیط زندگی کارگران معدن را استادانه بازآفرینی کند. اتین لانتیه (Étienne Lantier) قهرمان این داستان برای گذران زندگی ناگزیر می‌شود که در معدن ذغال سنگ کار کند. او به‌تدریج کارگران را برمی‌انگیزد و آن‌ها اعتصاب می‌کنند و هرچند که مبارزاتشان به جایی نمی‌رسد، اما موفق می‌شوند با هم متحد شوند.  

تفاوت زولا با نویسندگان دیگر این است که با همین قدرت و توانایی شگفت‌انگیز در وصف محیط زندگی انسان‌ها، از عهده بازنمایی شرایط زیستی اشراف‌زادگان و پیشه‌وران هم برمی‌آید. هدف زولا اصولاً این است که به اشراف‌زادگان و صاحبان صنایع و مالکان نشان دهد که آن‌ها نسبت به مردم فقیر موظف‌اند. زولا اعتقاد داشت که شناخت نخستین گام در تحول اجتماعی‌ست. از این نظر او نویسنده‌ای خوشبین بود و معتقد بود که اگر فرادستان با مسئولیت و وظیفه‌ای که نسبت به فرودستان دارد، آشنا شوند، عدالت تا حدی تحقق پیدا خواهد کرد. اگر دقت کنیم، متوجه می‌شویم که فروید هم از زولا و عقاید و نظراتش تأثیر پذیرفته است. بنابراین، شاخه‌ای که از ناتورالیسم جدا می شود «فروید»ی است. این نکته مهمی‌ست در بحث ما.

با وجود جزئی‌نگری و دقت زولا در وصف پدیده‌ها و رویکرد علمی و جامعه‌شناختی‌اش، گاهی در وصف اغراق می‌کند و واقعیت ملموس بیرونی را در هاله‌ای از راز می‌پوشاند. لوکوموتیوی مانند یک اژدها می‌غرد و از دهانش دود بیرون می‌زند، سالن باشکوهی در عمارتی در پاریس ناگهان مانند یک هیولا جلوه‌گر می‌گردد، یک خانه اجاره‌ای را به برج بابل تشبیه می‌کند و وقتی که معدن روی سر معدن‌چیان تخریب می‌شود، ابعاد آن بی‌شباهت به مکاشفه یوحنا در کتاب مقدس نیست.

این سویه اغراق‌آمیز در وصف پدیده‌ها که در «سنگ صبور» چوبک هم سراغ داریم، از دیگر ویژگی‌های داستان‌هایی‌ست که به شیوه ناتورالیسم نوشته شده‌اند. بنابراین جامعه‌گرایی، توجه به تضاد طبقاتی، همراه با وصف‌های اغراق‌آمیز از مهم‌ترین مشخصات ناتورالیسم در اصیل‌ترین و برهنه‌ترین شکل خودش است. هیچکدام از این مختصات را در «برای تو» نمی‌توان یافت. من ناگزیرم دست خودم را رو کنم:  در «برای تو» بحث بر سر «آگاهی» از واقعیت است. جان کیج در «خطابه‌ای پیرامون هیچ» از استعاره «سکوت» برای برنمودن چگونگی دگرگونی آگاهی انسان نسبت به واقعیت استفاده می‌کند.

 در آثار ناتورالیستی – و رئالیستی –  «واقعیت» مشخص و انکارناپذیر است. در اواسط قرن بیستم اما «واقعیت» تحت تأثیر از خودبیگانگی و سردگمی، بیهودگی و احساس تهی بودن شکننده شد. ایهاب حسن اعتقاد دارد که ادبیات پست‌مدرن در گیرودار درگیری نویسنده بین خودویرانگری از یک سو و نیز نیاز او به درونگرایی از سوی دیگر شکل می‌گیرد. او اعتقاد دارد که در کشاکش بین این دو عامل است که «ادبیات سکوت» شکل می‌گیرد. به گمان ایهاب حسن ادبیات سکوت دو شاخه دارد: گروهی از نویسندگان تلاش می‌کنند فاصله بین هنر و زندگی را از میان بردارند و به‌گونه‌ای بنویسند که اثرشان بخشی از زندگی باشد. هنری میلر با رمان‌های اتوبیوگرافیک و غیر داستانی‌اش مفهوم «بازآفرینی واقعیت» را به چالش کشید و در «مدار رأس سرطان» به جای آنکه بخواهد واقعیت بیرونی را بازآفریند، از خود رمان یک واقعیت مستقل و به اصطلاح قائم به ذات ساخت که بخشی از زندگی خود اوست.

در شاخه دیگر «ادبیات سکوت» نویسنده تلاش می‌کند در یک فضای متافیزیکی، بی‌معنا بودن و الکن بودن زبان و ناکارآمدی زبان برای ارتباط گرفتن با دیگری و به این جهت ارتباط‌ناپذیری انسان و لذا تنهایی جاودانه او را به نمایش بگذارد. ساموئل بکت سه‌گانه «مولوی»، «مالونه می‌میرد» و «نام‌ناپذیر»ش را بر این اساس پدید آورد.

در کتاب من واقعیت شکننده است و برای همین هم نظرگاه متزلزلی را برای داستان انتخاب کردیم. این تزلزل در روایت می‌بایست نمایانگر تزلزل در واقعیت باشد. واقعا چه اتفاقی افتاده؟ با مجموعه‌ای از احتمالات رو در رو هستیم که تهش می‌رسد به ناتوانی از ارتباط و به سکوت در رابطه.

حمید فرازنده-

تو حسین جان مثال‌هایت را از زولا زدی. و من از ادبیات امریکا. در نتیجه گفت‌وگو در کانال درست نیفتاد.  این دو نوع ناتورالیسم فرانسوی و امریکایی  باهم فرق دارند. ناتورالیسم چوبک به زولا نزدیک‌تر است. ناتورالیسم، آن  تقدیرگرایی در معنایی که تو از نوشته‌‌ی من گرفته‌ای نیست. لااقل منظور من تقدیر الهی نیست. چون می‌دانی من باوری چنان ندارم. تقدیر من زمینی است: همین مناسبات اجتماعی است؛ بودن در متن تاریخ است. پدر یوسف می‌گوید: میراث اجدادی… حالا تو به جای تقدیر چیز دیگری بگو. نوشته بودم: تمام این نقل‌قول‌ها از شاعران قدیم، نشانه‌ی تداوم  اعتبار آموزه‌های هزاران ساله در جامعه‌ی امروز است. تداوم آموزه‌ها یعنی چه؟ یعنی اینکه همه چیز همانطور دست نخورده باقی مانده است. مگر ارکان داستان ناتورالیستی چیست؟ کلمه‌ی درست به جای تقدیرگرایی،  دترمینیسم است شاید. این دترمینیسم در رمان هست، یا دست کم  من آن را می‌بینم.

مطمئن نیستم بتوان رمان سکوت را  که شرح داده‌ای، در طبقه‌بندی سبک‌های ادبی جا داد. رمان سکوت بیشتر یک لحن است.  با ارکان روایت کاری ندارد. تو می‌توانی در سبک‌های گوناگونی رمان سکوت بنویسی. یک نمونه‌ی درخشانش رمان «ساحل روبرو» به قلم ژولین گراک است در سبک پست مدرنیستی.  یا تمام رمان‌های فوق‌العاده عالی زبالد (Sebald  ) . ممکن است لحن بکت به رمان سکوت بخورد، اما سبک او آبسورد خوانده شده است، و این تعریف خاص خود را دارد که در قطعه‌ی پیش گفتم: حذف پیرنگ، حذف کاراکترسازی و اکشن، حذف مکان و زمان. اینها به «برای تو» نمی‌خورد.

در رمان تو، بله، امکان‌ناپذیری ارتباط هست؛ اما بر رمان سایه نیانداخته است، دترمینیسمی‌است که از قضا سعی دو راوی غلبه بر آن است. در بکت کسی تلاشی برای ارتباط گیری نمی‌کند. در رمان تو برعکس کوشش می‌شود برای این کار. اصلا علت نوشتن این ماجرا در پایان رمان به خاطر ارتباط گرفتن است با ثریا. من درون‌گرایی هم نمی‌بینم در رمان‌ات. برای درون‌گرایی تمهیدات مثبتی لازم است که راوی فاقدش است. اینکه دچار فراموشی شده و دارد با شقه‌ی دومش حرف می‌زند، اسمش درون‌گرایی نیست به نظر من. چون درونگرایی را تو تصمیم می‌گیری که بکنی. این فرد در حالت نرمال نیست که بتواند دست به انتخاب بزند. پس می‌شود گفت سکوتی هست که سعی کرده می‌شود که بشکند. ما با یک فضای بکتی روبرو نیستیم. یا من نگرفتم. اگر من فضایی بکتی در رمان تو دیده بودم، دستم به نوشتن نمی‌رفت. گفتم چرا.

حسین نوش‌آذر-

بله. آنچه که درباره «برای تو» می‌گویی صحیح است. من اما اصل بحثم درباره ناتورالیسم است. خاستگاه ناتورالیسم ادبیات معاصر آمریکا نیست که بتوانیم از آنجا بیاغازیم و با این حال چنانکه دیدیم، از اواسط قرن بیستم شاخه‌ای از ادبیات آمریکا هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد که از هنری میلر شروع می شود. یک شاخه هم به بکت می‌رسد که ایهاب حسن اسمش را می‌گذارد ادبیات سکوت. سکوت در ارتباط. همه اینها از تأثیرپذیری از فروید برکنار نمانده‌اند.

شخصیت‌های بکت اصولاً از سویه‌های سمبلیک برخوردارند. آن‌ها صفرهایی هستند سرشار از آرزوهای برآورده نشده. اغلب از پاافتاده‌اند و در این حال محکوم‌اند که گذشته‌شان را به یاد آورند. بنی‌عالمی سمبلیک نیست. یک آدم پفیوز با یک دستگاه فکری اشعری‌ست. یکی از جنس و جنم مدیران میانی در جمهوری اسلامی. در آثار بکت، شخصیت‌ها بارها آرزو می‌کنند که کاش می‌توانستند فراموش کنند. بنی‌عالمی فراموش کرده اما می‌خواهد به یاد بیاورد. ادبیات بکت به بعد از «فاجعه» نظر دارد. آثار بکت به جعبه سیاهی می‌‌ماند که از یک سانحه هوایی به جا مانده. در این جعبه آخرین کلمه‌‌ها، دعا‌ها، نفرین‌‌ها و ناله‌های قربانیان ضبط شده است. آثار بکت به سقوطی می‌‌ماند که مدام تکرار می‌شود و هیچ‌وقت هم پایان پیدا نمی‌کند. در آثار او، بعد از آنکه فاجعه اتفاق افتاد و جهان از بین رفت، تنها چیزی که باقی می‌ماند زندگی درونی شخصیت است. بنی‌عالمی زندگی درونی سیاه و تباه شده‌ای دارد، پس لاجرم از درونش گریزان است و از این نظر هم تو حق داری. شخصیت‌های بکت با شخصیت‌های اساطیری خویشاوندند. بکت سیزیفی را نشان می‌‌دهد که سنگ روی پایش افتاده و او را از پا انداخته است. این اندیشه در نطفه ناتورالیستی – فرویدی‌ست. اما نه ناتورالیستی‌ست و نه فرویدی. توجه داشته باشیم که بکت در سال‌های اشغال فرانسه در جنوب به عنوان بهیار در دیوانه‌خانه کار کرده بود. خودش هم واهمه فروپاشی شخصیت داشت و تحت درمان بود. من آن ور خط ایستاده بودم. آن طرف دیوار. پس سعی کرده‌ام از آن ور دیوار به یک روح تباه شده نگاه کنم. مشکل بزرگ از جایی شروع می شود که تو مبنا را به جای جامعه بگذاری بر فرد. این خاستگاه ادبیات مدرن است. وقتی هم درباره فرد صحبت می‌کنیم، یا بحث شخصیت مطرح است یا واهمه از فروپاشی و مرگ. از گفته‌‌های مک‌‌کارتی ست که ادبیات جدی همواره با مرگ سر و کار دارد. ادبیات جامعه‌گرا اما دنبال تغییر است. پس آرزومند است و به انسان هم باور دارد.

جز اینها که گفتم که همه هم مربوط است به تبارشناسی داستان، هر آنچه که در تحلیل «برای تو» می‌گویی، درست است و من حرفی ندارم واقعاً، اصولا تو نگاه نافذی داری و خوب روابط را کشف می‌کنی. بی‌نظیر است. اما بحث ما فقط درباره ناتورالیسم بود. بحث هم این نیست که کی درست می‌گوید. از نظر من آشنایی با دو درک متفاوت از یک موضوع اهمیت دارد.

حمید فرازنده –

به نظرم گفت‌وگوی پرباری برای من شد. من هم نظرم درباره‌ی بکت همین است. داستان و نمایش‌نامه‌های او آینه‌ی هولوکاست‌اند. و بله، این یک ادبیات سکوت است. ولی ادبیات سکوت شکل‌های زیادی در سبک‌های مختلف دارد. «پیرمرد و دریا» یک رمان در سبک ناتورالیستی است اما ادبیات سکوت است.

درست است که خاستگاه سبک‌ها مهم است‌، اما سبک‌ها هم متحول می‌شوند. ببین فقط رئالیسم جادویی در امریکای لاتین چقدر متحول شده است. اگر من به ادبیات امریکا رجوع کردم، دلیلش این بود که رشته‌ی تحصیلی‌ام در دوره‌ای بود.  زولا را من بچه بودم که خواندم(با چه ترجمه‌هایی!) و بعد هم دیگر طرفش نرفتم، نمی‌توانستم از او مثال بزنم.

به هرحال، من در آخر بگویم که هر سبکی بر اساس شرایط اجتماعی-سیاسی یک جامعه پدید می‌آید. رئالیسم جادویی نمی‌توانست در انگلیس به وجود بیاید، سبک بکت هم جز در اروپا در جای دیگر امکان ظهور نداشت.

در ایران -فکر می‌کردم دیشب- در طول صد سال گذشته آیا ما ۱۰ تا رمان خوب داشته‌ایم که بگذاریم وسط، به دنیا بگوییم این هم دستاورد رمان معاصر ما؟ حالا اسم آوردن درست نیست، اما ما هنوز انگار در مرحله‌ای نیستیم که همه‌ی راه‌ها را رفته باشیم و حالا بخواهیم به  سکوت برسیم. چه سکوتی؟ واقعا هر بلایی سر ما تاکنون آمده از سکوت بوده است. از بی ارتباطی بوده است. در رمان هم سکوت کنیم؟ در اروپا در رمان می‌شود سکوت کرد چون دستگاه‌های دیگر اندیشی فعال‌اند. ما که هزار سال است فقط یک دستگاه اندیشی داشته‌ایم و آن ادبیات بوده. نگاه کنیم به امریکای لاتین که از خیلی نظرها به ما نزدیک‌تر است یا به ترکیه، و پاکستان. من چیزی به نام رمان سکوت در پرونده‌ی ادبی آنان پیدا نمی‌کنم. احتمالا آنجاها هم کوشش‌هایی شده. ولی انفانتیل باقی مانده که ما خبر نداریم.

خارج از بحث سبک‌ها هر اثر ادبی یا هنری اول از همه باید صمیمی و راستین باشد. نویسنده اگر دردمند نباشد، کارهایش نمی‌ماند. می‌شود اورهان پاموک با جایزه نوبل. ده سال دیگر کسی نامش را هم به یاد نمی‌آورد. رمان «برای تو» یک کار حقیقی است حسین جان. از همان چند جمله‌ی اول خواننده این را درمی‌یابد. یک‌نفس می‌خواندش و دوباره مجبور می‌شود به صفحه اول برگردد، چون می‌فهمد چیزی را جا گذاشته است، مثل خود یوسف. همان که تو می‌گویی پفیوز است، اما رشته‌ای باریک هر خواننده‌ی فارسی زبان را به او وصل می‌کند. احتمالا برای همین است که می‌گویی خواننده‌ی این رمان در ایران است.

بحث سبک‌ها در تحلیل نهایی بحث بی‌جا و خسته‌کننده‌ای است. من همیشه یک خواندن شکیبانه و دقیق را به بحث‌های عقیم نظری و سبکی ترجیح می‌دهم.  این بحث‌ها مربوط به دانشگاه و آکادمی است. خواننده‌ی رمان دنبال یک چیز دیگر است. منتقد باید رویش به سوی خواننده باشد.

حسین نوش‌آذر –

وقتی از سکوت صحبت می‌کنیم، از چی حرف می‌زنیم؟ در هیاهو، در قیل و قال ممکن است سکوت باشد. در اقتصاد بازار، در هنر سرگرم‌کننده، در انبوه فیلم‌هایی که تماشا می‌کنیم، در میلیون‌ها نوشته‌ای که هر روز در شبکه‌های اجتماعی منتشر می شوند، من صدای سکوت را می شنوم. توفان‌های توییتری توفان‌های سکوت است. من و تو که داریم با هم همفکری می‌کنیم، می‌خواهیم سکوت را بشکنیم. این یک جور ارتباط است که هر روز بین و من و تو که همدیگر را هم ندیده‌ایم دارد اتفاق می‌افتد. سکوت نتیجه منطقی و طبیعی تورم است. جامعه متورم، روابط متورم، نشست و برخاست‌های متورم، نشر صدها هزار عنوان کتاب در سال اینها همه بیانگر یک کلمه‌اند: سکوت. من در سکوت بزرگ شده‌ام. برای همین وقتی به هیجان می‌آیم، با لکنت حرف می‌زنم. می‌نویسم که خودم را از سکوت و از لکنت رهایی دهم. بنی‌عالمی یک‌بند حرف می‌زند که خودش را از سکوت رهایی دهد. اما آیا رها می‌شود؟ اگر ما بتوانیم خودمان را از سکوت متورمی که اطرافمان را گرفته رهایی دهیم، او هم ممکن است موفق شود خودش را رهایی دهد. من چندان خوشبین نیستم.  من و تو یک قدم دیگر برداشتیم. پس امیدی هست.

در هر حال خلاصه کنم: بحث سبک و تبارشناسی فقط از این نظر اهمیت دارد که بدانیم کجا ایستاده‌ایم. سمت جامعه یا فرد؟ ناتورالیست‌ها سمت جامعه ایستاده‌اند و انتخاب درستی هم هست. من ناگزیر بودم به سمت فرد بروم. این جهت‌گیری مرا از ناتورالیست‌ها دور می‌کند. اما نه آنقدر دور که خویشاوندی را از یاد ببرم. هیچ چیزی مقدر نیست. من به تقدیر واقعا اعتقادی ندارم. اما در همان حال معتقدم که امکان تغییر از یک زمانی به بعد از ما سلب می‌شود. براتیگان در «یک زن بدبخت» با درماندگی عجیبی می‌گوید از یک مرد پنجاه ساله نمی‌توان انتظار داشت که شخصیتش را تغییر دهد. چرا این حرف را می‌زند؟ می‌خواهد چمدانش را ببندد و برود سفر اما یاد نگرفته چمدان ببندد. همواره زنی در کنار او بوده که چمدانش را بسته است. حالا فکرش را بکن که بنی‌عالمی اگر بخواهد آدم دیگری باشد، آدم بهتری باشد، چه راه دشواری در پیش دارد. یکی از آرزوهای من این است که داستان آخوندی را بنویسم که بعد از نیم قرن به بی‌باوری و بی‌اعتقادی محض می‌رسد. او چه می‌کند؟ قطعا ادامه می‌دهد به نمایش در صحنه هیاهو و قیل و قالی که جز سکوت نیست. و این تاریخ ماست.

حمید فرازنده –

نظر مغایری ندارم. این را می‌شود اضافه کرد که ما رمان روسی را هم باید بهتر بخوانیم. داستایوفسکیِ که کوندرا به دلایلی که حالا وقت گفتنش نیست، ردش می‌کند، مثل آب روان است برای نویسنده‌ی کویرزده‌ی ایرانی. رمان اندیشه است؛ رمان پلورالبسم و چندصدایی. نویسنده‌های مطرح روس: تورگینوف، گوگول، پلاتونوف، پاسترناک و آس برنده‌شان واسیلی گروسمان اینها هم تمام ناتورالیست‌اند که با ناتورالیسم فرانسوی فرق دارد. جامعه‌گرایی زولا در گروسمان و پلاتونوف به رویکردی جامعه‌‌ستیز می‌افتد. یک شکل دیگر از ناتورالیسم همینگوی. همینگوی در سکوت برگزار می‌کند، روس‌ها به همان شیوه‌ی چندصدایی و گاهی حماسی خود.

حسین نوش‌آذر –

یک پهنه‌ی بی‌کران دیگر.

در همین زمینه:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی