من، نگین فرهود، متولد ۱۳۶۰، خوزستان، سرزمینی که هنوز خاطرات رنجور جنگ را در خود دارد و حافظهی مردمانش از صداهای ترسیدهی آن ایام فراموشی نمیگیرد.
تحصیلات دانشگاهیام را همانجا تا مقطع کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی ادامه دادم و هماینک دانشپژوه زبان و ادبیات فارسی دورهی دکتری هستم. از سال ۷۶ به شکل جدی فعالیت ادبی خود را با شعر کلاسیک (غزل) آغاز کردم که در مجلات و روزنامههای ادبی و فرهنگی آن سالها به چاپ رسیدهاند. سال ۱۳۹۱، همزمان با مهاجرت به تهران، دقیقتر و نزدیکتر به شعر آزاد شدم و سال ۱۳۹۷ اولین مجموعهی شعرم با نام از رنج اشیا از سوی نشر حکمت کلمه به چاپ رسید. توجه به شعر حجم و شعر دیگر از علاقمندیهای من شد، هرچند قائل به این دستهبندیها نیستم و هر خلق خوبی میتواند برایم لذتبخش باشد. همزمان با مطالعهی مستمر در حوزهی شعر و ادبیات، مجلهی الکترونیکی بیداد موریانهها را منتشر کردم که در آن صرفاً به شعر شاعران زن پرداختهام. بیداد موریانهها در حقیقت نام کانال تلگرامی است که در آن چند سالیست به معرفی آثار ارزشمند زنان شاعر وطنم مشغولام. مدت کوتاهی نیز به عنوان خبرنگار ادبی با هفتهنامهی کرگدن همکاری داشتهام که مصاحبه و گفتوگو با مرتضی کاخی، عبدالعلی دستغیب، جواد مجابی و تنی چند از دیگر بزرگان ادبیات از کارهای آن دوران است. خطبهی خاک دومین مجموعهی شعر من است که اردیبهشت ۱۳۹۹ توسط نشر حکمت کلمه به چاپ رسید و دربرگیرندهی ۲۵ شعر است.
پس از چاپ دو مجموعه شعر، سومین دفتر شعرم، معارضه نیز به تازگی در نشر افراز منتشر شده است.
با پیژامه که میخرامی بر ییلاق گبه
برههات را زنهار!
کشف گونهی جدیدی از انسان است لذت
وقتی تو با هر کدام از اسمهایم
صدایم کنی
میشنوی: بابا؟
شبان شکیبا!
بریس محاسنت را
زیرا به این ریسهی پشم
گرهگره
جان من است
زیرا عمر وقت چشمکیست و
پنبه در گوش جهان
پس در مشتت
محفوظم میداری و
هرچه میدوم از دست
بیفتم
دست دیگری برمیداری از دستت
به برداشتنم
و میشنوی
چگونه پیچیدهام به ضجهی زنگولهام
در کوچاندن رمه
صدای «گله امان»
در اتوبانهای تهران
به مخاطره افتاده است
و میشنوی
هین و هی شده
اقلیم عزیز مفقود را
که پنهان کردهای
زیر انگشتهای پربارت میجویم
برههات را زنهار عیسی
برههات را!
صدایم کن از نافرمانی روحم
که از محدودهی بدنم فراتر میرفت
برگردم
برگردم با زنگولهی بازیگوش نامم به صدا
– بابا؟!
و صورتهای فراوانم را کنار بزنم
لمیده در سن کودکیام به پاهات
چشم ببندم و اینک
زوزهی گرگ است زمان
میچرخد و پنجه میفرساید به خوابهام.