منصور اوجی در سال ۱۳۱۶ دیده به جهان گشود و ۱۸ اتردیبهشت ۱۴۰۰ چشم بر جهان فروبست. او در رشته فلسفه و علوم تربیتی از دانشسرای عالی تهران فارغ التحصیل شده و کارشناسی ارشد را در رشته زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه زادگاهش شیراز دریافت کرده بود.
اوجی با زبانی تغزلی و آهنگین، در بین شاعران هم نسل خود توجه بیشتری به فرم داشت و همین امر در کنار تصاویر بدیع از طبیعت و گره خوردگی مضامین با مسائل اجتماعی باعث شد تا شعر ایشان شخصیت خاص خودش را پیدا و تثبیت کند.
یادش گرامی نامش مانا.
از زبان شاعر:
پدرم شاعر بود و آن زمان چون وسایل سرگرمکننده نبود، ما شعرخوانی میکردیم؛ در نتیجه، من ارثی و محیطی شاعر شدم. دو خواهرم نیز شعر میگویند. کلاس ششم ابتدایی بودم که یک هفته مریض شدم و در خانه ماندم. در کتابخانه پدرم، رباعیات خطی خیام را یافتم و اگر شعرم کوتاه شد و تم مرگ یافت، تأثیر همین رباعیات خیام بر من بود. در دبیرستان که بودم، اول غزل میگفتم. در سیکل دوم دبیرستان دو کتاب «زمستان» مهدی اخوان ثالث و «هوای تازه» احمد شاملو منتشر شده بودند و من توسط این دو کتاب با شعر نیمایی آشنا شدم و نهایتاً به شعر نیمایی کشیده شدم و شعر گفتم. کوتاهی، روشنی، تم مرگ، شور حیات و زندگی ویژگیهای شعر من است، همچنانکه خیام و باباطاهر شعر کوتاه میگفتند من نیز کوتاه شعر میگویم. شفافیت شعر من از سعدی میآید که روشنی و شفافیت دارد. اگرچه در شعر من تم مرگ وجود دارد که ناشی از فوت مادر و پدربزرگ و دیگر عزیزان است، اما غیر از آن شور حیات نیز در اشعارم وجود دارد و مرگ گرچه میآید اما آنکه برنده است، زندگی است.
۱
در زیر این بلند
ما شرقیان هماره سرودی سروه ایم
با تیغ در گلو
در نوبت پگاه:
-” بر سبزه های خاک
پروانه ایم ما
با طول عمر خویش
کوتاه مثل آه! “
۲
شبی چنان دراز، که دوری
( تو بی شکیب و صبوری! )
و ماه
چنان بلند و چنان سرد -که قرص کاملی از برف، زیر ماه معلق!
مرا به نام صدا کن
مرا به نام قدیمی!
۳
این جا نه غربت است و نه تاریکی
نه من
آن طفل خرد گمشده از مادر
اما –
در بین مردمان وطن امروز
حسی ست مثل گمشدگی در من.
بر ما چه رفته است؟
چه ها بر من؟
۴
گفتم بهار کو؟
تابوتی در غروب نشانم داد
بر شانههای مردان
در شیون زنان
یا لالهای که سرخ و سراسیمه رسته بود
از لای درز آن
شلاق باد و باران
بر بند گرده می خورد ، اما من
می بینم
سرخ و درشت
در هر دو سو نشسته سبکبال
چون آتشی جوان اند
یاقوت و ارغوان اند
در این مدار سورت سرما و خواب سنگ
می بینی اینچنین که شکفته است
در چله زمستان ؟
از تارهای رگبار
در کوچه های خاموش
سازی بساز ، بنواز
گلهای سرخ شیراز
خونابه خوردگان اند
بیشتر بخوانید: