
سعید بردستانی از نویسندگان جنوبیست که در سالهای اخیر با تمرکز بر ادبیات بومیگرا و تجربهگرایی در فرم، توجه منتقدان را جلب کرده است. آخرین اثر او، مجموعهداستان «کتاب زمینی» که اخیرا توسط انتشارات ققنوس عرضه شده، اثریست کمحجم اما چندلایه که در آن روایتهایی از انسانهای بهظاهر معمولی، اما در باطن پیچیده، در جنوب ایران بازتاب مییابد. این مجموعه با نُه داستان کوتاه، تجربههایی متنوع از زندگی در حاشیه، سرخوردگی، گسست و واگرایی را به تصویر میکشد. بردستانی در این مجموعه، با بهرهگیری از زبان بومی، لحن متنوع، و فرمهای روایی مدرن، نهتنها جهان اقلیمی جنوب را بازتاب میدهد، بلکه وضعیت روانی، اجتماعی و هستیشناختی انسان معاصر را نیز کاویده است. در بررسی داستانهای این مجموعه، الگوهای روایی و فکری مسلط در اثر به آسانی قابل شناساییاند.
مرکز ثقل مجموعه، مسئله «فروپاشی شخصیت در مواجهه با ساختارهای نمادین و تکرارهای بیفرجام» است. در این میان، داستان «جوانشیر» جایگاه ویژهای دارد؛ متنی که با ساختاری قطعهقطعه و غیرخطی، فرم را در خدمت معنا درمیآورد. تکرار جمله «همیشه قرار بود اتفاقی بیفتد» نهتنها گرهگاه فرم و محتواست، بلکه اتمسفر داستان را میسازد: جهانی پرانتظار، بدون اتفاق، جایی که «زمان» نمیگذرد، بلکه «انباشته میشود».
جوانشیر، کارمندی منفعل است که هیچگاه کاری نکرده، اما همواره مأموریت دارد. مهمتر از کنشهای او، نشانههایی است که پیرامونش شکل میگیرد: سهپایهای که مدام با خود میبرد (نماد استقرار و توقف)، ادارهای که خروجی ندارد، و کلاغهایی که در پایان با خشونت هجوم میآورند. حضور کلاغها، فراتر از یک حادثه طبیعی، بهمثابه بازنمایی ناگهانی خشونتِ انباشتهشدهایست که در بطن سکون کمین کرده است. این کلاغها، نماد یا فرستادگان «امر واقع» لاکانیاند: چیزی که نمیتواند در نظم نمادین جای بگیرد و با خشونت بازمیگردد.
در «بهترین آتشنشان دنیا»، بردستانی تصویری گروتسک و طنزآمیز از قهرمانسازیهای نمایشی ترسیم میکند. پدری که هرگز آتشی را خاموش نکرده، بهدلیل نبود حادثه، بدل به نماد موفقیت میشود. فرسودگی ماشین آتشنشانی، رمکردن خودرو، و فرو رفتن «چَندل نیمسوخته» در ماتحت پدر، همگی تصاویر نمادینیاند از سیستمی که ظاهر را پاس میدارد، اما در لحظه بحران فرو میپاشد. این داستان، با فاصلهگذاری طنز و زاویه دید کودکانه، بهسادگی موفق میشود نقدی عمیق به عملکردهای نمایشی در ساختار قدرت وارد کند.

«مصاحبه» با ساختاری فرگمنتال و لحنی خونسرد، داستان آدمیست که در مسیر استخدام برای کاری پیشپاافتاده، وارد فرآیند گزینشی میشود که بیش از آنکه شغلی به او دهد، هویت را از او میستاند. جمله «قرار بود توی یه دستشویی تی بکشم» همچون دالی تکرارشونده، راوی را از معنا تهی میکند. داستان، با تکهتکه شدن روایت و فقدان انسجام زمانی، فروپاشی ذهنی راوی را القا میکند؛ تا جایی که در بند پایانی، او حتی نمیداند کجا ایستاده و چرا آمده است. مصاحبهکنندگان بیچهرهاند، سؤالات غیرمنطقی است، و راوی نهایتاً با جملهی «من کارهای نیستم» به فروپاشی کامل هویت خود میرسد. این داستان، تصویری رادیکال از مکانیزمهای خُرد قدرت، تحقیر نهادی و کنترل بیچهره بوروکراتیک ارائه میدهد.
«جزیره من» داستانیست که با لحنی آرام و شاعرانه آغاز میشود، اما لایههایی عمیقتر از اضطراب و تکرار درون خود دارد. راوی، با قدرت تخیل خود، جزیرهای را خلق میکند؛ از دریا و مه گرفته تا درختهایی که آب شور را شیرین میکنند. اما این خلق، با بازگشت به سکوت و آغاز دوباره، چرخهای از آفرینش بینتیجه را ترسیم میکند. این ساختار دایرهوار، بازتابدهنده ناامیدی در توان تغییر جهان است؛ و طنز نهفته داستان، در شکاف میان قدرت خیال و بیاثری واقعیات نهفته است.
از منظر فرمی، کتاب تنوعی چشمگیر دارد: ساختارهای فرگمنتال («جوانشیر»، «مصاحبه»)، روایت خطی با ضربآهنگ کلاسیک («بهترین آتشنشان دنیا»)، و جریان سیال ذهن همراه با استعارههای فلسفی («جزیره من»). این تنوع در فرم، در ظاهر نشانه پراکندگی است، اما در واقع حکایت از وحدتی در جهانبینی دارد: جهانی فرسوده، انسانهایی بیسرانجام، و ساختارهایی نمادین که دیگر پاسخگو نیستند.
زبان بردستانی ترکیبیست از لهجه بومی، زبان معیار، و گاه زبان استعاری. واژههایی چون «چندل»، «تارمه»، یا «ورزا» نهفقط بر هویت جغرافیایی تأکید میکنند، بلکه به فضاسازی، ضربآهنگ گفتار و باورپذیری روایت نیز کمک میکنند. زبان نهفقط ابزار بیان، بلکه بخشی از فرم و شخصیتپردازی است.
در نهایت، «کتاب زمینی» اثریست درباره انسانهایی که دیده نمیشوند، اما حامل داستانهایی هستند که حتی در سکوت پژواک مییابد. نویسنده با نگاهی مینیمال، لحنی گاه تلخ و گاه شاعرانه، و ساختارهایی بهدقت مهندسیشده، روایتی از جنوب مینویسد که جهانیست؛ روایتی از گسست و فروپاشی انسان. بردستانی با چنین رویکردی میتواند صدایی تازه در ادبیات معاصر ما بیافریند؛ صدایی که نه فریاد میزند، نه اندرز میدهد؛ فقط نگاه میکند، نشان میدهد، و سکوت میکند.