الوداع شادمانه (۱)
برای پهلوان مجیدرضا رهنورد
مرگ گفت:
هیبت من
هر جنبندهای را
در چنبرهی هراس،
مچاله میکند!
با نام ِپُرصلابتم
آشفته میشوند خلایق!
بهوش باش جوان!
مجید رضا گفت:
من اما زندگیام؛
سرشار از بهارِنارنج و شکوفهی گیلاس
تو دروغی
دورشو از من!
مرگ گفت:
اگر با شلاق وُ باتوم وُ آتش
تیرِخلاص
طنابِ دار
در هم آمیزم ؛
پایان ِتوآغازمیشود!
چشمانت، تاریک
قلبت، بیتپش
وَ سرت، تهی میشود
از روّیای رنگینکمانی!
مجید رضا گفت:
تو کوردلی!
مثل گور، تاریکی!
من اما هیمه ام (۲)
به چون «خسرو»
در باغستان ِگل ِسرخ
مشتعل میشوم،
تا جهان زیباتر شود
مرگِ مایوس، به تزویرگفت:
پس، رخصتی
تا رستگاریات را
قاریان ،
یاسین بخوانند
و موَمنان،
به نماز ایستند
مجید رضا گفت:
میّت تویی!
من بهارِ تازهنفسم،
خوش عطروُ با طراوت
دانهام من
در دشت، تکثیرمی شوم
نه درگلدان
زمین ِخشک را
سبزهزار می کنم
چه حاجت به آیاتِ تاریکِ تو
و سجدهی ترسویان؟
گریه چرا مادر؟
شادی کن به آهنگ ِشاد
وزیبارویان،
دخترانِ شیدا
پسران ِرعنا
پایکوبان، غوغا کنند
این داماد؛
صبور و سنگین
دستافشان و شاداسر،
پای دار میرود
*
چنین گفت راوی :
ازهُرمِ شور وُ شیدایی،
زندگی، نفس تازه کرد
در پگاه ِزلالِ خیس
با شیههی اسبان ِبی شمار،
درمرغزار
و رقصدگان ِپیروز،
در جشن ِآفتابخیزان
پاریس ۱۸/۱۲/۲۰۲۲
(۱): ازوصیت نامه یوسف آلیاری
زندانی دو نظام.(تولد ۱۳۲۴در تبریز ، تیر باران در ۲۳/مرداد/۱۳۶۳در تهران)
فرازی از وصیت نامه اش: « مادر فداکار، خواهران و برادران!
این چند خط را به عنوان الوداع شادمانه برایتان می نویسم…..می دانید
که این ، مرگی خودخواسته است»
(۲) : پاره ای از شعر خسرو گلسرخی ( تولد بهمن ۱۳۲۲در رشت ، تیرباران در ۲۹/بهمن۱۳۵۲در تهران.) روز های پیش از اعدام :
«نه آنکه فکر کنی سرد است/که من/در تهاجم کولاک/یک جاتمام هیمه های جهان را/ انبار کرده ام /درپشت خانه ام/ ودر تفکر یک باغ آتشم به تنهایی/ من هیمه ام برادر خوبم/ بشکن مرا/ برای اجاق سرد اتاقت/ آتشم بزن….»