دیروز دوست نازنینم مجتبی (مهدی) ابراهیمزاده که ساکن برلین است کلیپی پخش شده از تلویزیون آلمان برایم فرستاد از پردهبرداری از لوح یادبود “آقا بزرگ” بر دیوار خانهاش در برلین همراه با خاطرهای از دیدار من و او با آقا بزرگ علوی در همان خانه در ژانویه ۱۹۹۴وقتی که برای فیلمبرداری از مجتبی که یکی از جانبهدر بردگان ترور میکونوس بود به برلین رفته بودم، و البته فیلمبرداری از روند دادگاه برلین که آن روزها در جریان بود.
با آقا بزرگ هفت هشت سال پیش از آن هم، قبل از فروریختن دیوار برلین، یک بار در برلین غربی ملاقات و گفتگو داشتم. من و یک همکار هلندی در جشنواره فیلم برلین بودیم که تلفنی با آقا بزرگ تماس گرفتم. او چون همچنان پاسپورت ایرانیاش را حفظ کرده بود میتوانست از برلین شرقی با مترو به غرب بیاید و برگردد.
یادم نمیرود که نهاری با هم در مرکز برلین غربی خوردیم و وقتی میخواست برگردد از یک سبزیفروشی یکی دو کیلو پرتقال خرید. وقتی دید کمی تعجب کردم گفت میوه آنورها به سختی گیر میآید. بعدها وقتی برای شرکت در جشنواره فیلم مسکو به شوروی سابق رفتم و قفسههای خالی را در سوپرمارکتها دیدم حرفش را بهتر فهمیدم.
تماس و نامهنگاریام با آقا بزرگ تا فوتش در سال ۱۹۹۷ ادامه داشت. دو نامه از او را نگهداشتهام که فقط ده ماه قبل از درگذشتش فرستاده و نظرش را در مورد رمانم، “تابستان تلخ”، ابراز کرده؛ یکی در نامهای به کاکایم نسیم خاکسار که کتاب را به او رسانده بود و یکی به خودم، و هر دو به تاریخ نهم آوریل ۱۹۹۶.
در نامه به من نوشته: “سبک تازهای به کار بردهاید که باید در بارهاش تامل کرد، چندین قصه در یک رمان شیوه تازهای است. موفق باشید. “
و در نامه به نسیم با اشاره به فصل مربوط به تظاهرات آموزگاران در مقابل مجلس شورای ملی نوشته: “به آقای درخشش نوشتم که جنبش معلمین بدین وسیله وارد ادبیات شد. “
با سپاس از مجتبای عزیز برای ترجمه فارسی متن کلیپ سی ثانیهای پخش شده از تلویزیون آلمان، نسخه زیرنویس شدهاش را همراه عکسی از نامههای زندهیاد آقا بزرگ علوی در اینجا میآورم.