انتشارات امیری در کابل با انتشار اطلاعیه کوتاهی اعلام کرد رمان «شام آخر افغانی» نوشته محمد آصف سلطانزاده، نویسنده سرشناس را منتشر کرده است. این اثر هم مانند بسیاری از آثار دیگر آصف سلطان زاده یک رمان تاریخی است.
آصف سلطانزاده در بسیاری از آثارش تاریخ نیم قرن گذشته افغانستان را بیان میکند. محمد الطاف مینویسد:
[در آثار آصف سلطانزاده] از زوایای مختلف برهۀ تاریخی تقریباً نیمقرنۀ افغانستان روایت شده است. “سینماگر شهر نقره” مگر روایت اوضاع نابسامان دوران مجاهدان و بعد سلطۀ سیاه قبلی طالبان نیست؟ آصفِ “سینماگر شهر نقره” از دست گروههای مجاهدان و بعد گروه طالبان چه میکشد؛ آیا او نمایندۀ تمام مردم افغانستان نیست که از دست سپاهیان اسلام (مجاهدان و طالبان) سوراخ میپالد؛ اما نمییابد؟ “دریغا ملا عمر” مگر روایت به قدرت رسیدن یکشبۀ طالبان، حکومتداری آنها و سرگردانیها و درماندگی ملا عمر در جایگاه امیر المؤمنین نیست؟ (…) ملا عمر این رمان، همان شاه شجاع دیروز است، همان دوستمحمدخان گذشته، همان یعقوب خان، همان عبدالرحمان خان و نادر خان و داوود خان، همان حفیظالله امین و ببرک کارمل و دکتر نجیبالله و صبغتالله مجددی و برهانالدین ربانی و حامد کرزی و محمداشرف غنی احمدزی است که با پشتگرمی بیرونیها/ استعمارگران بر اریکۀ قدرت کابل تکیه میزند، باد در غبغب میاندازد و شعار استقلال، حفظ خاک، خدمت به خلق، مبارزه با استعمار و دموکراسی سر میدهند.»
آصف سلطانزاده در مصاحبه با نشریه ادبی بانگ درباره دلایل رویکرد او به تاریخ نیم قرن اخیر افغانستان میگوید:
«مهمترین دلیل آن وفاداری به واقعیت و تاریخ است. واقعیتهایی را که پیش چشمان مردم اتفاق میافتند، حاکمان و رسانهها با وقاحت قلب میسازند و طور دیگری نشان میدهند. خاک به چشم مردم میزنند، از شخصیتهای معاصر و شناختهشده مقدسسازی میکنند یا بر عکس لجنمالش میسازند، آن چنان که تودهی مردم به دیدهها و شنیدههای خودش شک و تردید میکند و با انفعال واقعیتهای دروغین و ساختهشدهی غرضآلود را میپذیرد. در هرحال، نویسنده هم میخواهد واقعیتها را با درک و دریافت خودش و از زاویههای دید خودش، ببیند. هیچ برههای از تاریخ افغانستان به اندازهی نیمقرن پسین سرشار از حادثه نبوده است. حوادث سرنوشت و آیندهساز. آن کشور سرزمین کودتاها است، همان که مردم به آن پادشاهگردشی میگویند. مردم در عمر کوتاهشان چندین پادشاهگردشی دیدهاند. چندین جنگ داخلی را تجربه کردهاند. متحمل زندان و آوارگی نیز شدهاند. تاریخ معاصر خواهینخواهی در کارهای نویسندهها انعکاس پیدا میکند. خواستهام پشت این اوضاع را ببینم، جاهایی که در سایه افتاده و در تاریکی. که گاه مردم حتی از نزدیکشدن به آن زاویهها هراس دارند. تاب دیدن چیزهای پنهان در تاریکی را ندارند. از برملاشدن سایههای ذهنی خودشان میترسند. از فرو ریختن واقعیات پذیرفتهشده و از هر چیزی که بخواهد به شک و تردیدشان بیندازد، اکراه دارند. خدشهدار شدن شخصیتهای تاریخی مقدسشده را نمیپسندند. برای همین است که تاریخنویسی و نقد تاریخ در آن جا اتفاق نیفتاده است و لاجرم اتفاقات تاریخی را بارها و به همان شکل اول تکرار و تجربه میکنند. نمونهی دمدستی آن، روی کار آمدن مجدد طالبان است پس از بیست سال، که هیچ تغییری نه در طالبان آمده است و نه در ذهنیت مردمان و نه در روابط میان مردم.»
محمد آصف سلطانزاده در سفر خروج و در زمین زهری پیامدهای جنگ افغانستان را آشکار می کند. سِفر خروج ماجرای مهاجرت – تبعید – گریز یک مرد افغان به ایران است که در یک کارگاه کفشدوزی به کار – سکونت مشغول میشود.
بهروز شیدا، پژوهشگر ادبی در جستاری که در نشریه ادبی بانگ هم منتشر شده درباره این رمان مینویسد:
«در سِفر خروج موسی از تاریکی خروج میکند؛ به تاریکی هم بازمیگردد؛ بیپیروزی و اکسیر؛ که حاصل او از گذر از معبر تاریکی جز تحقیر نیست. سَفر موسی از تاریکی تا تاریکی است؛ در گذر از تاریکی. سِفر خروج انگار سَفَری است که امکان حضور اسطورهی روشنایی را منتفی میکند؛ دون کیشوت را به مضحکهی دو جهان تبدیل میکند.»
قهرمان داستان زمین زهری سلطانزاده هم یک مینروب است که از قبال کارش با چهرهها و مردمانی مواجه میشود که هر کدام به شکلی نماینده یکی از مردم سرزمینش است.
محبوبه موسوی، نویسنده و روزنامهنگار مینویسد:
«زمین زهری از آن کتابهایی است که نوشتنشان واجب است، گویی نویسنده نسبت به سرزمینش دینی داشته که باید ادا میکرده است، سرزمینی که مادر است و مادری که زخم خورده و فرزندانش را میتاراند.»
افزون بر رمانهای یاد شده از آصف سلطانزاده (متولد ۱۳۴۳ در کابل) مجموعه داستانهای در گریز گم میشویم (۱۳۷۹) نوروز فقط در کابل باصفاست (۱۳۸۲) اینک دانمارک (۱۳۸۳) عسگر گریز (۱۳۸۵) تویی که سرزمینت اینجا نیست (۱۳۸۶) منتشر شده است.