سریا داودی حموله شاعر، منتقد ادبی و پژوهشگر خوزستانی که تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در مسحدسلیمان گذراند و تحصیلات تخصصی دانشگاهی را در اهواز و اصفهان به پایان رساند.
اگرچه تخصص داودی حموله در ادبیات است، اما به خاطر علاقه شخصی به پژوهشهای مردم شناسی هم میپردازد.
او فعالیت ادبیاش را از سالهای دهه ۱۳۸۰ با نقد و تحلیل شعر و داستان در نشریات معتبری مانند عصر پنجشنبه، کلک، سخن، آزما، معیار و زاینده رود… شروع کرد.
۱
در کابوسی که نیستم
زن
هنوز زن است
درخت میشوم
میان دو ویرگول
ماه را
از خود عبور میدهم
جایی از دنیا
حرفی جا میگذارم
تا نامی که ندارم
باد با خود ببرد
با هیچ جنونی
حواسام پاک نمیشود
دو برگ لازم است
تا آخرین زن دنیا
پوست بیندازد
۲
به برخاستنام نشست
سرخی که زن نبود
از چشمی که در خوابام افتاد
دو ضلع بنفش بلعیده شد
حرفی در گوری انداختم
تا راه از راه برسد
ستارهها را وارونه شمردم
تا تقویم از نفس افتاد
ماضی معکوسی شدم
که هیچ کلاغی نامش را نداشت
در انتهای ماه ماندم
و بر سیاووشان سرنا زدم
حرف اول به جاذبه رسید
ترس از من ترسید
دست بر دهان بادها گذاشتم
تا درختی باشم
که روی سایهام راه میرود
از میان ماه که میگذرم
بنفش را از تو پنهان میکنم
چند شعر کوتاه
۱
آیینه من میشود
من،
زن زیبایی
که در هیچ آیینهای دیده نمیشود
۲
هر جا تو گریه کردهای
کودکان
برای چیدن انگور میآیند
۳
من آفتابم
تو آفتاب گردان
کودکانی
که نام تو را دارند
به چشمهای من هم عادت میکنند
۴
هیچ بلوطی
در خاک دیگری ریشه نمیکند
هر صبح
نام خود را به رود میگوید
تا فکر سیاه کلاغ را از یاد ببرد
۵
وقتی باد
به پرچم سرزمینی حمله میکند
کلمات
جز نشنیدن
به درد هیچ گوشی نمیخورند
۶
تنها
درختان تحمل آسمان را دارند
و کوهها
که از برادر به ما نزدیکترند
۷
تاریکی
به رود کوچکی میریزد
مثل بادها
که ما را به مقصد ما ترک میکنند