حسین نوش‌آذر: شهروز جویانی و مسأله اصالت و جعل

متاسفانه شهروز جویانی را نمی‌شناختم و عجیب است که دوستان و آشنایانم هم که برخی هم‌دوره او بوده‌اند نامی از او به میان نیاورده بودند. خبر درگذشت او را اولین بار در رادیو فردا خواندم و طبعاً در بانگ هم خبر را بازتاب دادیم. (فردا نوشته بود به پارکینسون و آلزایمر مبتلا بوده. این را من افشا نکرده‌ام. فردا افشا کرده.) بعد یکی از همکاران سینمایی تماس گرفت و گفت جویانی با «نام مستعار» کتابی «ترجمه» کرده که کتاب مهمی‌ست و او می‌خواهد آن را نقد کند. من خواهش کردم دست نگه دارد تا اول کتاب را بخوانم. آقای عزتی کتاب را بازنشر کرده بود که دیدم دو کتاب است، یکی از نویسنده‌ای به نام کلوگه و دیگری از یک نویسنده شیلیایی به نام خورحه کاره راگومز. من اول کتاب کلوگه را خواندم که در مقدمه‌اش گفته شده بود نویسنده آلمانی‌ست و در آلمان نام او را در ردیف جویس و پروست و کافکا می‌آورند. حیرت‌زده شدم. من نام چنین نویسنده مهمی به گوشم نخورده بود. به دوست عزیزم، آقای جلال رستمی گوران، مدیر نشر پیام مراجعه کردم. جلال در کاتالوگ نویسندگان آلمانی‌زبان گشت و تأیید کرد که چنین نویسنده‌ای وجود ندارد. کتاب را که خواندم باز بیشتر تعجب کردم. نویسنده هر کس که بود، آلمان و زخم‌های حاصل از فاشیسم را خوب می‌شناخت. جنس زبان هم بی‌شباهت با آثار علوی نبود. بعد رفتم سراغ کتاب اصلی، «شب طولانی تیزدندان» که کتاب مهمی‌ست و ماجرای آن و نحوه کار جویانی در برساختن چنین نویسنده خیالی را هم در همین مقاله بازگو کرده‌ام. در این فاصله آقای زراعتی در کلاب هاوس درباره جویانی سخنرانی کرده و تأیید کرده بود که این دو کتاب از آثار اوست. من چون در کلاب‌هاوس نیستم بی‌خبر بودم. با آقای سردوزامی گرفته بودم که اطلاعاتی درباره جویانی به دست بیاورم، او لینک برنامه آقای زراعتی را فرستاد و من کلاب هاوس را نصب کردم و برنامه را شنیدم. بعد دست به قلم شدم و این مقاله را نوشتم.
من با این مقاله می‌خواهم بگویم جویانی کاملاً آگاهانه و از روی طرحی که در ذهن داشته، دو نویسنده را با شرح حال جعل کرده. این جعل یک حرکت هوشمندانه است که به اندازه خود آثار اهمیت دارد. او که با مهم‌ترین نویسندگان زمان خودش در ارتباط بود و مجله مهم مفید را منتشر می‌کرد، مثل آب خوردن می‌توانست داستانی و داستان‌هایی بنویسد و با نام خودش یا با نام مستعار منتشر کند. چرا نکرد؟ چرا دو نویسنده خیالی با شرح‌حال‌های جعلی آفرید و تا آنجا پیش رفت که یکی را در ردیف جویس و کافکا قرار می‌دهد و دیگری را مارکز نو در دنیای آمریکای لاتین می‌نامد و حتی نام جان بورلی را هم به عنوان مترجم او به انگلیسی می‌آورد که از کارشناسان ادبیات آمریکای لاتین و نهضت ساندنیست‌ها بوده است؟ هدف من از نوشتن این مقاله یافتن پاسخی برای این پرسش بود.
به نظرم بحث بر سر اصالت است. جویانی که فروپاشی حکومت پهلوی را دیده بود و دیده بود که چگونه اشرافیت جعلی برآمده از کودتا که خود را اصیل می‌پنداشت فروریخت، او که در تحریریه آیندگان حضور می‌داشت و در مفید با افراد مهمی در تماس بود و در جریان بحث‌های ادبی روز قرار داشت، او که دیده بود اسم مارکز از دهن کسی نمی‌افتد، نام جویس و پروست مثل نقل و نبات در دهان همه می‌گردد، از روی یک شیطنت سرخوشانه، کاملاً آگاهانه دو نویسنده را جعل کرد و این کار را هم اینقدر ماهرانه انجام داد که هنوز بعد از چهل سال بسیارانی متوجه نمی شوند این دو نویسنده برساخته و آفریده ذهن جویانی‌اند. (البته در آن زمان اینترنت وجود نداشت. پس جعل هم در مقایسه با الان یک حرکت اصیل بود.)
بعد از انتشار این مقاله در زمانه، دوستان و بزرگوارانی انتقاد کردند که نباید از کلمه جعل استفاده می‌کردم. این درست است که قبل از جویانی عده‌ای، برای مثال نجف دریابندری تألیف را به جای ترجمه منتشر کرده بودند اما کسی با آب و تاب برای آن جعل شرح حال نساخته بود. این پاسخ من بود.
و الان هم می‌گویم این کنش مسأله‌ساز است به این دلیل که هویتی‌ست. غافل از آنکه هیچ چیز اصیل نیست. اگر ما کلمه جعل را تحریف کنیم، بگوییم آفرینش یا چیزی مشابه آن، پیام جویانی را تحریف کرده‌ایم.
بحث یک سویه سیاسی هم دارد که کار را سخت می‌کند. جویانی در هر دو کتاب برآمدن فاشیسم بعد از انقلاب ایران را نشان می‌دهد. این چیزی بوده که در زندگی او در آن زمان اتفاق می‌افتاده و او هم از زندگی‌اش نوشته. یعنی اگر نام و نامیده جعلی‌ست، محتوا واقعی و حقیقی‌ست. این دقیقاً آن درام درخشانی‌ست که او طراحی کرده. این بسیار فراتر – تأکید می‌کنم بسیار فراتر- از این است که بگوییم او چون می‌خواسته دیده و خوانده و جدی گرفته شود، یا از سد سانسور بگذرد دست به چنین کاری زده. این نهایت بی‌لطفی به یک نویسنده بسیار باهوش، بسیار متجدد و بسیار کتاب‌خوانده و دنیا دیده است که علاوه بر همه اینها مهم‌ترین نشریه ادبی آن زمان هم از زیر دستش می‌گذشته.
این مقاله پیش از این در رادیو زمانه (+) منتشر شده است.

شهروز جویانی، روزنامه‌نگار فرهنگی که در سال‌های دهه ۱۳۶۰ در شکل‌گیری ماهنامه فرهنگی «مفید» از مهم‌ترین نشریات فرهنگی وقت دخیل بود و لاجرم با مهم‌ترین نویسندگان آن دوران مراوداتی داشت، دو کتاب به اسم ترجمه توسط دو ناشر معتبر منتشر کرده است که نویسندگان این کتاب‌ها وجود ندارند و به یک معنا برساخته و جعل اوست و نه تنها نام نویسندگان این کتاب‌ها جعلی‌ست که نام مترجمان هم جعلی‌ست. «سفر زخم» نوشته «گرترود کلوگه» و به ترجمه «دکتر حسین فارسیجانی» و «شب طولانی تیزدندان»، نوشته «خورخه کاره راگومز» و به ترجمه «بیژن نیک‌بین». تنها چیزی که در شناسنامه این دو کتاب واقعی‌ست فقط و صرفاً نام ناشران کتاب‌ها، یعنی نشر «آوازه» و انتشارات «نیلوفر» است.

بر اساس تحقیق نگارنده انگشت‌شمار نویسندگانی در آن زمان از مجعول بودن این دو کتاب مطلع بودند اما به دلایلی سکوت کردند. شمارگان «سفر زخم» چهار هزار نسخه عنوان شده و شمارگان «شب طولانی تیزدندان»، سه هزار نسخه. آیا ممکن است این رقم‌ها هم ساختگی باشد؟ راهی برای بررسی نیست. همین‌قدر می‌دانیم که انتشار کتاب در چنین شمارگانی در سال‌های دهه ۱۳۶۰ مرسوم بود.

شهروز جویانی که گفته می‌شود به آلزایمر و پارکینسون مبتلا بود ۱۶ آبان در خانه سالمندانی در تهران درگذشت. کانون نویسندگان ایران پنجشنبه ۱۸ آبان در اطلاعیه کوتاهی در شرح حال او نوشته است:

«جویانی  در دهه‌ی پنجاه از اعضای شورای تحریریه‌ی روزنامه “آیندگان” بود و نزدیک به یک سال مسئولیت بخش سینمایی این روز‌نامه را بر عهده داشت. پس از توقیف این روزنامه، تا میانه‌ی دهه‌ی شصت چندین دفتر گاهنامه‌ی “فرهنگ نوین” را گردآوری و منتشر کرد. سپس ماهنامه‌ی ادبی “مفید” را به راه انداخت که عمر درازی نداشت و جویانی با توقیف آن از دنیای مطبوعات کناره گرفت و وقت خود را بیش‌تر صرف نقاشی و سرودن شعر کرد.  او در اواخر دهه‌ی شصت نخستین “انجمن منتقدان سینمایی” را نیز بنیاد گذاشت.»

ماهنامه «مفید» ادامه‌دهنده راه جنگ اصفهان بود که بعدها، بنا به درک من، در شش شماره نخست ماهنامه «کارنامه»، تا زمان حیات هوشنگ گلشیری تداوم یافت و سپس به مسیر نسبتاً متفاوتی افتاد. یادآوری این نکته از این نظر اهمیت دارد که نشان می‌دهد جویانی، بعد از آزادی از زندان با مهم‌ترین جریان‌های ادبی روزگار خودش در ارتباط تنگاتنگ قرار داشت. او فقط یک روزنامه‌نگار سینمایی نبود، علاوه بر سینما، بر ادبیات داستانی هم تسلط داشت.

سفر زخم

انتشارات آوازه در مقدمه «سفر زخم» در معرفی «گرترود کلوگه» (نویسنده جعل شده) می‌نویسد:

«گرترود کلوگه که در سه دهه‌ی نخستین سده‌ی کنونی جزو فعالین سیاسی آلمان به شمار می‌رفت، به سال ۱۹۵۹ در انزوا و گمنامی چشم از جهان فروبست. گفتنی آن که هیچ‌یک از نوشته‌های “کلوگه” تا چند سالی پس از مرگش منتشر نشد.»

به یک معنا جویانی با جعل این شرح حال می‌خواهد وانمود کند که اگر کسانی که در ایران با ادبیات آلمان آشنایی دارند، نام این نویسنده را نشنیده و نشانی از او نیافتند، صرفاً به این دلیل است که «کلوگه» نویسنده‌ای گمنام بوده است.

اما نشر آوازه بلافاصله در ادامه، در اهمیت آثار این نویسنده گمنام می‌نویسد:

«ده‌گانه‌های کلوگه که به گونه‌ای تاریخ اجتماعی آلمان است، پس از چاپ به مرور جای خود را در میان خوانندگان باز کرد و منتقدان را واداشت تا نام او را در کنار نویسندگانی همچون فرانس کافکا، جیمز جویس، مارسل پروست و ویلیام فالکنر قرار دهند.»

انتشارات آوازه در پایان اظهار امیدواری کرده که به مرور دیگر نوشته‌های «کلوگه» را هم منتشر کند. این احتمال وجود دارد که جویانی به آوازه وعده داده باشد که «ده‌گانه» این نویسنده خیالی را در اختیار ناشر قرار می‌دهد. این احتمال هم البته وجود دارد که ناشر از ماجرا مطلع و به یک معنا همدست جویانی بوده است. یک احتمال دیگر این است که مقدمه را شخص دیگری نوشته و در اختیار آوازه قرار داده است. در هر حال مسئولیت اطلاعات غلط در شناسنامه این کتاب و مسئولیت مقدمه گمراه‌کننده در پیشانی کتاب مستقیماً با انتشارات آوازه است.

برای اطمینان از جعلی بودن نام نویسنده، به درخواست و استدعای من، جلال رستمی گوران، مدیر انتشارات پیام در شهر بن آلمان، اطلاعات شناسنامه کتاب را در فهرست کتابفروشی‌های آلمان جست‌وجو کرد. همانطور که انتظار می‌رفت نویسنده‌ای به نام گرترود کلوگه ( Gertrude Kluge) وجود نداشت. طبعاً در فهرست نویسندگان آلمانی در ویکی‌پدیا هم چنین نامی، حتی مشابه آن هم وجود ندارد. کتابی هم به نام «شجاعت‌های از دست رفته» ( Verlorene Kuhnheiten) در فهرست کتابفروشی‌های آلمان درج نشده است. بماند که نام جعلی کتاب به زبان آلمانی هم با املای غلط در شناسنامه اثر ثبت شده است، و نه تنها چنین نامی به عنوان نویسنده و چنین کتابی با این عنوان وجود ندارد، بلکه اصولاً «کلوگه» از نام‌های متداول در آلمان هم نیست و این‌ها همه نمایانگر این واقعیت است که شهروز جویانی به گونه‌ای عمل کرده که کسی به سادگی به جعل نویسنده پی نبرد، جز شاید حلقه‌ای انگشت‌شمار از نزدیکان، آن هم احتمالاً از مجرا و کانال خود او.  

یادآوری این نکته خالی از لطف نیست که طرح جلد کتاب کار آیدین آغداشلوست. کتاب ویراستار و نمونه‌خوان هم دارد که آن‌ها هم به احتمال جعلی و برساخته نویسنده/ناشرند.

به هر حال،  «سفر زخم»، (شجاعت‌های از دست رفته) یکی از آثار ده‌گانه «گرترود کلوگه» که بنا به ادعای ناشر نام او در رده پروست و کافکا و جویس آورده می‌شود، مجموعه‌ای‌ست از داستان‌های کوتاه به هم پیوسته که با یک قلم پخته و با تسلط کامل بر ترفندهای داستان‌نویسی شناخته شده و متداول، از نظرگاه «دانای کل محدود» به ذهن راوی و با تأکید بر وصف احوال شخصیت‌ها و با ذکر جزئیات وقایع، با درون‌نگری‌های رمانتیک و حزن‌آلود و با لحنی غمگنانه، در فضایی گرفته و تاریک که از برخی لحاظ یادآور آثار بزرگ علوی‌اند نوشته شده است.

زبان داستان‌های این کتاب، برای مثال «زخم سال نو» با ادبیات مدرن کلاسیک آلمان پهلو می‌زند. وصف مکان‌ها هنرمندانه است و نشان می‌دهد که نویسنده با مختصات جامعه آلمان آشنایی دارد. شخصیت‌ها منطقی جلوه می‌کنند و در مجموع داستان‌ها بسیار ماهرانه‌تر از برخی داستان‌هایی‌ست که در حلقه نویسندگان ایرانی متأخر مهاجر به آلمان سراغ داریم. 

آدم‌ها در داستان‌های این کتاب در مجموع غربت‌زده و تنها هستند، چنانکه حتی عشق و شفقت هم نمی‌تواند آن‌ها را برهاند. رگه‌هایی از در خود فرورفتن‌های شخصیت‌ها و احساس بیهودگی و گمگشتگی‌های روحی آنان را هم می‌توان در ادبیات ایران در سال‌های ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ سراغ گرفت.

باید توجه داشت که از سال ۱۹۲۴ که نصرالله فلسفی ترجمه «رنج‌های ورتر جوان» را منتشر کرد به مدت ۸۴ سال تنها ۳۸۱ اثر ادبی از ادبیات معاصر آلمان، آن هم معمولاً از زبان‌های دیگری مانند فرانسه به فارسی ترجمه شده است. (ن. ک به تبارشناسی ترجمه ادبیات زبان آلمانی در ایران، محمود حسینی‌زاد در گفت‌وگو با مهر) با این حال جامعه ادبی ایران از طریق بزرگ علوی و صادق هدایت و مجله کاوه با ادبیات معاصر آلمان چندان بیگانه هم نبود. (همان). جویانی در جعل نام «کلوگه» و در فضاسازی‌ها و شخصیت‌پردازی‌ها نه به آثار ترجمه شده از زبان آلمانی بلکه به شناخت و مطالعات خودش تکیه داشته است. 

تثبیت فاشیسم

به هر حال، «سفر زخم» نوشته شهروز جویانی و با نام جعلی یک نویسنده و یک مترجم برساخته، در چنین حال و هوایی در سال ۱۳۶۳، در سال‌های تثبیت حکومت جمهوری اسلامی ایران منتشر شده است. در آن ایام، دستاوردهای انقلاب بهمن یکی بعد از دیگری مصادره شده بود، زندان‌ها انباشته از زندانیان سیاسی بود، و در چهارمین سال جنگ، بر سر هر کوی و برزنی حجله جوانان کشته شده برپا بود، شهرها فقرزده و محنت‌زده و غرق در تاریکی و مردم متوسط‌الحال، فقیر شده بودند. دو سال قبل از آن تاریخ، غلامحسین ساعدی درباره آن سال‌ها نوشته بود:

«بله، به‌تدریج با تثبیت رژیم جمهوری اسلامی، بسیاری از آن‌ها در نهادها و کمیته‌های گوناگون صاحب شغل ثابت‌تری شدند. بسیاری سپاه پاسداران را تشکیل دادند، بسیاری گروه‌های ضربت را تشکیل دادند. گروه‌های سیاسی مسلح که به‌تدریج زیرزمینی می‌‌شدند، این دستجات بیشتر رو می‌آمدند و بازوی اصلی قدرت حاکم می‌شدند که هم‌اکنون نیز هستند. بسیاری دیگر به‌ظاهر سیاهی لشکر قضیه بودند، ولی نقش بسیار عمده‌ای را بازی می‌کردند. با موتورسیکلت‌هایی که حکومت در اختیارشان گذاشته بود، پرچم‌های مذهبی به دوش می‌بستند و با فریاد «الله اکبر» به خیابان‌ها می‌ریختند و مایه‌ ترس و ارعاب می‌شدند. به محوطه‌ دانشگاه‌ها هجوم می‌کردند و دانشجویان را مضروب می‌ساختند. اجتماعات ده‌ها هزار نفری را از هم می‌پاشیدند. یک‌مرتبه از گوشه‌ای ظاهر می‌شدند و دفاتر جمعیت‌های دموکراتیک را در یک چشم‌ به‌هم زدن درهم می‌ریختند. کتابفروشی‌ها و کتابخانه‌ها را غارت می‌کردند و کتاب‌ها را به آتش می‌کشیدند.»

اگر از آشفتگی و شلختگی خاص حکومت جمهوری اسلامی بگذریم که تا امروز هم همچنان ادامه دارد، این وضع بی‌شباهت به تثبیت قدرت حزب نازی در سال‌های ۱۹۳۰ تا ۱۹۳۳ که به روی کار آمدن فاشیسم انجامید نیست. این حال و هوا را می‌توان در «ثریا در اغماء» ( ۱۳۶۲)، «درد سیاوش» ( ۱۳۶۴) «زمستان ۶۲» (۱۳۶۹) اسماعیل فصیح و در «عطر مردگان» ناصر شاهین‌پر (در سال‌های دهه ۱۳۷۰ آمریکا منتشر شده. تاریخ انتشار را در یاد ندارم) و در رمان «محاق» ( ۱۳۶۹) منصور کوشان بازیافت. آیا جویانی نمی‌توانست در سال ۱۳۶۳ با نام خودش و منطبق بر فضای اجتماعی ایران داستان‌های «سفر زخم» را بنویسد و منتشر کند؟ دلیل و انگیزه او چه بود؟ تحقیر جامعه ادبی ایران یا گریز از سانسور؟ آیا او قصد داشت تثبیت جمهوری اسلامی را در یک اقدام نمادین و بی‌سابقه در تاریخ نشر کشور با تثبیت فاشیسم در آلمان مقایسه کند؟آیا رویکرد او به جعل به دلیل اقبال آثار ترجمه در ایران بود و این تصور که اگر نام یک نویسنده فرنگی روی جلد کتاب باشد، آن کتاب بهتر دیده و خوانده می‌شود؟ این پرسش‌ مهمی‌ست.

شب طولانی تیزدندان

انتشارات نیلوفر در شناسنامه رمان «شب طولانی تیزدندان» به زبان انگلیسی آورده است که نام نویسنده Jorge Carrea Gomez است و کتاب هم ترجمه‌ای‌ست از زبان انگلیسی به قلم John Beverly که در سال ۱۹۸۱ ناشری به نام Praxis  آن را منتشر کرده است.

بر اساس فهرست نویسندگان شیلیایی نویسنده‌ای به نام خورخه کاره راگومز وجود ندارد و با یک جست‌وجوی ساده می‌توان دریافت که ناشری هم به آن نام در کار نبوده است. اما شگفتا که جان بورلی، منتقد فرهنگی و استاد ادبیات در دانشگاه پیتسبورگ و از کارشناسان ادبیات آمریکای لاتین بوده است که بعد از قیام ساندینست‌ها در نیکاراگوئه پژوهشی زیر عنوان پست مدرنیسم در ادبیات آمریکای لاتین انجام داده با این هدف که پیامدهای ایدئولوژی‌زدگی در زندگی فکری نویسندگان آمریکای لاتین را آشکار کند. با توجه به همزمانی نهضت ساندینست‌ها با انقلاب بهمن ۵۷ و مساله ایدئولوژی‌زدگی که در سال‌های بعد از انقلاب بحث روز بود و تا امروز هم همچنان مطرح است، انتظار می‌رود که جویانی با نام جان بورلی و پژوهش‌های او آشنا بوده و احتمال دارد که با تکیه بر نام او قصد داشته، کتاب جعلی و برساخته خودش را در محیط ادبی ایران در آن ایام موجه جلوه دهد.  این احتمال هم وجود دارد که این شباهت تصادفی بوده باشد.

امیر عزتی، مسئول باشگاه کتاب در مقدمه‌ای که برای بازنشر «شب طولانی تیز دندان» و «سفر زخم» نوشته، از این کتاب‌ها به عنوان «کتاب بالینی» یک نسل و شهرت این دو کتاب در بین خوانندگانِ آن زمان یاد می‌کند:

«هم‌نسلان من در میانه دهه شصت دو کتاب بالینی داشتند که حوادثش به نوعی بازتاب آنچه بود که در فاصله سال‌های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ بر میهن‌مان گذشته بود (…) شهرت این دو رمان سبب شد تا خوانندگان و منتقدان به دنبال یافتن کتاب‌های دیگر دو مولف باشند که اولی ظاهراً زادۀ آمریکای لاتین است و دومی زادۀ آلمان، و در مقدمه و موخرۀ هر دو کتاب از دیگر آثارشان نام برده شده بود. همچنین اشاره‌هایی به زندگی هر دو نویسنده توسط مترجمان هر دو کتاب که وجودشان را مسجل می‌کرد.»

برای درک انگیزه شهروز جویانی از جعل نام نویسندگان باید یک سال به عقب بازگشت. او در پاییز ۱۳۶۲ در انتشارات نیلوفر که در ‌آن سال‌ها تازه کار خود را آغاز کرده بود و تحت حمایت برخی از روشنفکران مترقی آن زمان قرار بود به جایگزینی برای انتشارات معتبر «کتاب زمان» تبدیل شود، «شب طولانی تیزدندان» را منتشر کرد. در شناسنامه کتاب نام مترجم فارسی «بیژن نیک‌بین» و شمارگان کتاب ۴۰۰۰ جلد ذکر شده است.  «جان بورلی» که در واقع چنانکه گفتیم همان جویانی‌ست در شرح حال نویسنده مجعول می‌نویسد:

«خورخه کاره راگومز» زاده‌ی شیلی است و به هنگام کودتای پینوشه بیست سال بیشتر نداشت. یک سال پس از کودتا موفق به فرار شد. نزدیک به دو سال در کشورهای پرو، بولیوی، آرژانتین گذراند و یک سالی هم در مکزیک به سر برد. سرانجام از ایالات متحده سر درآورد.

نویسنده این سطرها در ادامه این شرح حال برساخته خودش آورده است:

«گومز شناختی مقرون به واقعیت از جنبش‌های آزادیبخش دنیا – به ویژه آمریکای لاتین – دارد. همه‌ی کوشش گومز در این است که با جامعه و تاریخ برخوردی علمی داشته باشد (…) در داستان‌های گومز درستی و نادرستی تئوری‌های اجتماعی در چندین و چند شرایط، مورد ارزیابی قرار می‌گیرد، که این کار هیچ نزدیکی با معیارهای متفنن و یأس‌های روشنفکرانه ندارد. گومز احساسات، جبر تاریخ و واقعیت‌های اقلیمی را – با اینکه تأکید می‌کند واقعیت‌ها را به ترتیبی کنار هم قرار داده که هرگز در جهان خارج به این گونه اتفاق نیفتاده – در جای خود نشانده و احساساتی شدن، گم شدن در تخیل محض و انفعال مطلق جایی در کارهایش ندارد.»

با توجه به آنچه که درباره گلوکه گفتیم، این سطرها را می‌توان به عنوان مانیفست نویسنده در جعل در نظر آورد. همه کوشش او در این است که با این کنش – یعنی با جعل- درستی و نادرستی تئوری‌های اجتماعی – و البته ادبی – را به محک بگذارد و این کنش به گمان و در باور او کمترین ربطی به «یأس‌های روشنفکرانه» ندارد، بلکه در تلاش است که «واقعیت‌ها را به ترتیبی کنار هم قرار داده که هرگز در جهان خارج به این گونه اتفاق نیفتاده» باشد. آیا این جز تلاش برای آفرینش واقعیت قائم به ذات است؟ کنشی که در سرآغاز مدرنیته برای مثال در رمان «کتاب ناآرامی» فرناندو پسوا با هویت‌های متکثر سراغ داریم؟ جویانی اما فراتر می‌رود و در صدد آفرینش نویسنده و مترجم هم برمی‌آید و می‌بینیم که در مجموع موفق است. او باز یک گام هم جلوتر می‌رود و در مؤخره‌ای طولانی که نوشته خود اوست و با نام «بیژن نیک‌بین» مترجم کتاب منتشر شده، در یک مقاله طولانی که به گمانم از برخی لحاظ با هذیان‌ پهلو می‌زند، نکاتی را در اهمیت رمان «شب طولانی تیزدندان» و وضعیت روشنفکران در دوران ناآرامی‌ها بیان می‌‌کند. زبان و بیان پیچیده این موخره از هر نظر ریشخندِ زبان و بیان مرسوم در نقد ژورنالیستی سال‌های منتهی به انقلاب بهمن ۵۷ است.

یک نویسنده نابغه

در «شب طولانی تیزدندان» احتمالا به سبب نزدیکی زندگی شهری در آمریکای لاتین با ایران، این توفیق با نبوغ پهلو می‌زند. وصف‌ها جاندار و قلم نویسنده رهاتر و بی‌باک‌تر از کتاب بعدی و فضاسازی‌ها برای خواننده فارسی‌زبان نزدیک‌تر و آشناتر است. او در وصف خیابان «می‌یر‌دامو» که بی‌شباهت با «میرداماد» تهران نیست و بیشترین رویدادهای داستان هم در همین خیابان اتفاق می‌افتد می‌نویسد:

«خیابان «می‌یردامو» تا دو سال و نیم پیش از مزایایی برخوردار بود که کمتر خیابانی در «شهر این سر دنیا» حتا می‌توانست خوابش را ببیند. برای نمونه بیش‌تر خانه‌ها، برقشان سه فاز بود، و فاصله‌ی تیرهای چراغ برق خیابان از خیابان‌های دیگر کمتر بود.»

سپس چند سطر پایین‌تر به سال‌های نکبت‌بار جنگ در ایران، و اعدام‌ها در ارتش راه می‌برد و می‌نویسد:

«اما از دو سال و نیم پیش، که ارتشی‌ها یا فرار می‌کنند، یا اعدام می‌شوند، خیابان «می‌‌یردامو» هم حال و روزش بدتر می‌شود تا جایی که هر وقت شهر برق کم می‌آورد، اول خیابانی که برق‌اش قطع می‌شود «می‌یردامو» است. هر وقت شهر آب کم می‌آورد، اول خیابانی که آبش قطع می شود «می‌یردامو» است، آن هم بدون اطلاع قبلی. خیابانی که تا نیمه‌های شب قهقه‌های مستانه‌اش فضایش را پر می‌کرد، حالا اهالی خانه‌هایش سر شب به امن‌ترین گوشه‌ی خانه می‌خزند و شاید با قرص خواب شب را به روز می‌رسانند، آن هم بدون امید.»

سگ‌های درنده و وحشی در خیابان به حال خود رها شده‌اند. از «گارد سویل» هم که طبعاً کنایه‌ای‌است از نیروهای کمیته و بعدها سپاه نباید غافل ماند. همین «گارد سویل» است که پستان یک دختر مبارز در همسایگی راوی داستان را می‌برد و او را با خشونتی بی‌انتها بازداشت و به مکان نامعلومی منتقل می‌کند.

کتاب در سال ۶۲ فقط چهار سال بعد از کودتای نوژه منتشر شده است. داستان هم روایتی‌ست از ماجرای دلباختگی راوی داستان به دختر یک سرهنگ فرصت‌طلب ارتش. در «شب طولانی تیزدان» از درون‌نگری‌های رمانتیک و حزن‌آلود و با لحنی غمگنانه بر گرته آثار علوی در «سفر زخم» خبری نیست. دیالوگ‌ها زنده‌ترند و داستان در مجموع «نطفه توضیح» دارد، در این  معنا که به جای آنکه نویسنده قصد بازآفرینی ذهن آسیب‌دیده شخصیت‌ها را داشته باشد، به کنش و شرح حال و روابط آن‌ها با یکدیگر توجه دارد. داستان در مجموع در فضایی آشفته برای عبور از معیارهای مبتذل اجتماعی در یک جامعه پرهرج و مرج و با گمانه‌زنی‌های تأمل‌برانگیز از شیوه حکمرانی تازه روایت می‌شود. برخی سرمایه‌داران فراری در حال بازگشت‌اند و این گمان وجود دارد که هرچند شیوه حکومت تازه عقب مانده است اما بیشتر به مردم تکیه دارد. راوی داستان از سرهنگ می‌پرسد:

از شما دعوت به همکاری نکردن؟!

پوزخندی رندانه زد و با خونسردی گفت:

-من به عنوان مشاور حاضرم با این حکومت همکاری کنم، چون گردنم رو نمی‌خوام به طناب دار بسپارم.

-شما که گفتین این حکومت به مردم متکیه؟!

-شما که تاریخ خوندین نباید این حرف رو بزنین. مگه کمون پاریس رو از یاد بردین؟!

-واقعا چندشم می‌شه این حکومت با حکومت ۹۰ روزه کمون‌ها مقایسه بشه.

آیا این جملات به دعوت به کار کارمندان ساواک و برخی از افسران پاکسازی شده برای بازسازی نهادهای سرکوبگر در سال‌های بعد از انقلاب اشاره دارد؟ اگر نگوییم قطعاً چنین است، دست‌کم باید این احتمال را در نظر بگیریم. از نظر سبک، سرزندگی داستان‌های این مجموعه با «سفر شب و ظهور حضرت» بهمن شعله‌ور، «طوطی» زکریا هاشمی و برخی داستان‌های شمیم بهار پهلو می‌زند. کاملاً مشخص است که جیرانی بر سبک‌های داستانی در ایران تسلط دارد و به فراخور موضوع آگاهانه سبک را به کار می‌گیرد و از عهده هم برمی‌آید.

برخی فرازهای داستان یک سند بی‌نظیر اجتماعی از سال‌های نخست بعد از پیروزی انقلاب بهمن و بحث‌هایی‌ست که در برخی حلقه‌های روشنفکری نزدیک به حزب توده درباره حکومت جمهوری اسلامی و حکومت پهلوی درگرفته بود. برخی از این موضوعات همچنان روزآمد است. به این نمونه از بحث‌ها بین راوی انقلابی داستان با گرایش چپ و سرهنگ ارتش توجه کنید:

-چه رویدادهای قهرمانانه‌ای که باعث شد کشورمون به عقب برگرده.

-ببین شاید در ظاهر یه موقعی در مقایسه با حالا روش حکومت مترقی‌تری داشتیم اما همه‌ی اینا در ظاهر بود اگه یه خورده عمیق‌تر با حکومت گذشته روبرو می‌شدیم می‌دیدیم حکومت ما، یه حکومت دست‌نشانده‌ست. پشت سرش مردم نبودن.

-با امریکا رابطه داشتن، با دست نشانده بودن فرق داره. هر حکومتی حق داره با حکومت‌های شبیه به خودش روابط حسنه نزدیک داشته باشه.

-روش حکومت گذشته هیچ مشابهتی با روش حکومت امریکا نداشت. بافت حکومت گذشته یک بافت فئودالی بود.

-بافت حکومت حالا چی؟ این‌که ماقبل فئودالیه.

-ببین اگر آدم‌ به بیراهه افتاده باشه و بخواد از اون راه برگرده و راه اصلی رو پیدا کنه، راه اصلی رو پیدا کردن و برگشتن از راه قبلی، عقب‌گرد نیست، مردم اینجا نقش دارن. اگر هم اشتباه بکنن خودشون جبران می‌کنن. از طرف دیگه واکسینه می‌شن. این اشتباه رو نسل‌های بعد تکرار نمی‌کنن. فرق حکومتی که پشتش مردم‌ان با حکومتی که پشت سرش مردم نیست، همینه و ….

می‌توان تصور کرد که «شب طولانی تیزدندان» در چنین حال و هوایی که نزدیک به جامعه انقلاب‌زده و پرهرج و مرج ایران در سال‌های نخست دهه ۱۳۶۰ است با اقبال روبرو شده، چنانکه نویسنده را بر آن داشته که دست به جعلی دیگر بزند. آشنایی خواننده  ایرانی با ادبیات آمریکای لاتین و نزدیکی جوامع آمریکای لاتین با ایران در آن سال‌ها، در توفیق این اثر بی‌تأثیر نبوده است. 

جویانی با این کتاب موفق می‌شود خود را در حد مهم‌ترین جاعلان بربکشد. کسانی مانند المیر دی هوری، جاعل سرشناس مجارستانی که صدها اثر را جعل کرده بود و زندگی و فعالیت او دستمایه فیلم «اف مثل فیک» ساخته اورسون ولز قرار گرفت، یا تونی تترو که در سال‌های دهه ۱۹۸۰ آثار شاگال، خوآن میرو و سالوادور دالی را جعل می‌کرد و اسم و رسمی به هم زده بود. تترو در مصاحبه‌ای گفته بود:

من کتابی به دستم افتاد با عنوان «فیک». در کتاب تورقی کردم و با خودم گفتم من هم می‌توانم این کار را بکنم و کردم.

می‌توان تصور کرد که چنین افکاری هم از سر جویانی هنگام مطالعه آثار ترجمه گذشته باشد. در «رونوشت برابر اصل»، عباس کیارستمی یک گام هم فراتر می‌رود و این پرسش بنیادین را با ما در میان می‌گذارد که اصولاً در روابط ما در زندگی چه چیزی واقعی و چه چیزی جعلی‌ست؟ شهروز جویانی در بدو انقلاب احتمالاً آگاهانه و شاید هم به خاطر شاخک‌های عاطفی حساس و مطالعات عمیق‌اش به این پرسش که پرسش زمانه ماست راه برده بود.

با این حال اقبال ترجمه در واکنشی به سانسور از سال‌های ۱۳۳۰ به این سو را نباید از نظر دور نگه داشت. در آن سال‌ها نویسندگان که زیر سقف سانسور نمی‌توانستند آزادانه قلم بزنند، به ترجمه روی آورده بودند، چنانکه در آن‌ها در کمتر از یک دهه به ازای ۳۷۳ داستان ایرانی، ۶۶۶ داستان خارجی به فارسی ترجمه شده است. دو کتاب مجعول جویانی نه تنها از این تأثیرات برکنار نمانده که ممکن است حتی به طنز و چه بسا به ریشخند حامل پیامی هم باشد: هر آنچه که به نام ترجمه به خوردتان بدهند را مثل ورق زر می‌برید. یک شیطنت ادبی؟ هرچه هست در جامعه ادبی ایران یک نویسنده و یک جاعل چیره‌دست می‌زیسته است که مانند هر جاعل چیره‌دست دیگری مایل بوده تا زمان مرگ گمنام و در پس پرده باقی بماند. او که نسخه بدل را به اصالت ترجیح می‌داد به خواسته خود دست یافت و با این حال ادبیات معاصر ایران از یک نویسنده چیره‌دست و خوش‌فکر که با ساختار اجتماعی ایران و با ساز و کار انقلاب بهمن ۵۷ عمیقاً آشنا بود محروم ماند.

پانویس:

علاقمندان به شرح حال شهروز جویانی می‌توانند به سخنان ناصر زراعتی در کلاب هاوس مراجعه کنند.

این مقاله پیش از این در رادیو زمانه منتشر شده است در این نشانی (+)

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی