نمود «حسادت اجتماعی» در برخی داستان‌های مجموعه «از باران گیلان» به کوشش کیهان خانجانی

«از باران گیلان» مجموعه‌داستانی است از ۲۲ نویسنده‌ی گیلانی. بخش عمده‌ای از داستان‌های این کتاب در محله‌های حاشیه‌نشین رشت روایت می‌شوند: روایت‌هایی‌ از زیست در سایه‌ی تبعیض، فقر، نابرابری اجتماعی و محرومیت در بستری واقع‌گرا.

«از‌ باران‌ گیلان» (گزیدهای از «کانون داستان چهارشنبه رشت») به کوشش کیهان خانجانی فراهم آمده. در این کتاب داستان‌هایی از: محمد اکبری، نیلوفر اسماعیلی، نوشین اخترطالع، شبنم بزرگی، راحله ثابتنیا، مریم جوادی، سعید جوزانی، مرتضی حاجیعباسی، کیهان خانجانی، نغمه دهقانی، علیرضا رضاپور، محمود رضایی، اسماعیل سالاری، شاهنده سبحانی، مینا عارفیدوست، افسانه عیسیزاده، جواد قاسمی، سولماز کاکایی، رضا کوشالشاهی، فاطمه نصیری، فرزانه نوری، سارا هادقی منتشر شده است. مضامین این داستان‌ها متنوع‌اند و در مجموع چشم‌اندازی از مشکلات اجتماعی در استان گیلان را فراروی خواننده قرار می‌دهند. روزبه جورکش، منتقد ادبی در مقاله‌ای در رادیو زمانه با توجه به تم «حسادت اجتماعی» برخی از داستان‌های این مجموعه را بررسی کرده است. جورکش می‌نویسد:

“در داستان «سیدالشهداء» به رؤیای کودکانه و رمانتیک چند کودک برمی‌خوریم هم به دنبال دختر و همبازی‌شان به نام سیما هستند و هم بهشان وعده ایجاد پارک داده‌اند. استعاره‌ای از فضای سرسبز و پرنشاط که یک‌باره رنگ می‌بازد: وضعیتِ نمادین ۱۳۸۸ که به یکباره سیاهی رخنه کرد بر آمال جوانانی که در خیابان فریاد اعتراض سربرآورده‌ بودند. «دستام که گذاشته بودم روی تیرِ چوبیِ چراغ برق و با ناخنم چوب و قیرش رو خراش می‌دادم، کج بکنم ببینم سیما کدوم وری می‌ره، نکنه با علی بره؟» (خانجانی، ص ۱۰۴). اما این فضای معصومانه سریعاً و توسط عامل بیرونی‌ای دستخوش تغییر می‌شود و به یک‌باره فضایی هولناک بر داستان حاکم می‌شود. فضاییِ استعاری که نشان از پوچ‌شدن و برچیده‌شدن آرمان‌های سیاسیِ نسل جدید می‌دهد. «… که ناگاه شب شد، صدایی در کوچه بلند شد، پنجره‌ها باز شد. صدا، آهنگِ زنی در خود داشت، گویی مرثیه می‌خواند. کوچه خلوت بود و نیمه‌تاریک؛ نورِ دیرکِ سیمانی برق، تا نیمِ میانِ کوچه را روشن می‌کرد. پیدا بود که مردها زانو تا کرده‌اند تا فقط سرشان از پنجره معلوم باشد نه پُرمویِ تن‌شان، و زن‌ها پرده‌ها را چارقد و چادر کرده بر موها، سرک می‌کشیدند و بچه‌ها که فقط تا پیشانی‌ تا ابروها تا چشم‌هاشان پیدا شد.» و بار دیگر در میانه‌ی داستان با چنین فضایی مواجه می‌شویم: «… که ناگاه شب شد و درخت‌ها از سبزی به سیاهی زدند و سایه‌ها زیر نورِ ماه شکل عوض کردند و باغ از آن هیأتِ پر درخت و پر صدای پرنده و نسیم و بازیِ آفتاب و شاخه و زمین، هیبتی سیاه و سرد و ساکت گرفت. سپس سکوت شکست. ماشینی رسید. چراغ‌هایش از لابه‌لای تنه‌ی درخت‌ها و شاخه‌های بوته‌ها، دو نورِ زرد بر علف‌ها دواندند. مردها پیاده شدند و بعد صدای نخراشی پیچید، و بعد چهار نورِ پررنگ‌ترِ زرد میانِ باغ دویدند و بعد هیکل‌های سنگین و سختِ دو لودِر پیدا شدند. سبزه‌ها زیر چرخ‌های پهن و سیاه ماندند. سپس به جایی رسیدند که درخت نبود و فضا باز بود. مردها که اشاره‌ زدند، بیل‌ها کندند و پیش رفتند. زیرِ زمین، کوچه‌ای ساختند. گوری بزرگ.» (ص ۱۰۶ و ۱۰۷).»

جورکش در ادامه این مقاله یادآوری می‌کند که «روایتِ اهداف و آمال از دست رفته» از مضامین همه داستان‌های «از باران گیلانم است که «هربار به طریقی و با سوژه‌ای خاص خود را نمایان می‌سازد.» منتقد سپس برای بیان این معنا با اشاره به داستان‌های «مادام سعادت»، «کالیگولای عزیز» و «متولد مرگ»  می‌نویسد:

“در «مادام سعادت» با زنی روبه‌رو هستیم که در خفقان سنتی‌ِ حاکم گرفتار آمده است یا مثلاً در داستان «کالیگولای عزیز» نیز شاهد عشق و عاطفه‌ای مستحیل هستیم یا «متولد مرگ» قصه‌ی زن و شوهری روایت می‌شود که بعد از سال‌ها بچه‌دار می‌شوند و نوزادشان در گیر و دار اعتراضات از بین می‌رود. همچنین در داستان‌های دیگر و با سوژه‌های دیگر. اما این آرزوها، فرصت‌ها، مجال و زمانی که به قهقهرا رفته در شخصیت‌ِ اکنون آدم‌ها چگونه نمایان می‌شود؟ یا جهان‌ شخصی‌شان را با چه عنصری در هم می‌آمیزد؟ به نظر می‌رسد، هنگامی که تبعیض و تغابن در جامعه نمایان می‌شود، احساسات نیز آدمی با حسادت اجتماعی درهم می‌آمیزد و حسد پررنگ‌تر از قبل خود را نشان می‌دهد. »

جورکش سپس این پرسش را مطرح می‌کند که حسادت اجتماعی چگونه در داستان‌های «از باران گیلان» بازنمایی شده است؟و در پاسخ می‌نویسد:

“در مجموعه «از باران گیلان» عنصر حسادت به دیگری در هر کدام از داستان‌ها خودش را بنابر موضوع و محدوده تعلقات خود بازنمایی می‌شود. از حسادت‌هایی که برآمده از فقر و تبعیض است تا حسادت‌هایی که ناشی از عقب‌ماندگی‌های فرهنگی یا خفقان سیاسی حکومت. برای نمونه در داستان «قرعه» با روایتِ یک قرعه‌کشی خانگی مواجه هستیم که بنای قرعه‌کشی نه بر مبنای عدالت بلکه هسته قدرت اقتصادی مشخص می‌کند که شانس هر فرد چقدر است. پیشخدمت یکی از دست‌اندرکاران قرعه‌کشی که اصرار دارد در قرعه‌کشی ثبت‌نام کند و هربار جواب منفی می‌شنود، کم‌کم حسادت اجتماعی‌اش را به انواع بروز می‌دارد.  «با صدای زنگ و آمدن مهمان‌ها از کنارش بلند می‌شوم. هر کی با بسته‌ای کادوپیچ آمده، بعضی با روبان‌های ساتن تزئین شده. چقدر دوست داشتم چندتا از این‌ها مال من بود. انگار عروسی‌اش باشد، هر ماه کلی کادو برایش جمع می‌شود. بی‌انصاف یکی از آن‌ها را به من نمی‌دهد. ای خدا بزند توی کمرش! الهی دست‌هاش هم مثل پاهاش شوند! فقط بلد است پشتِ گوشی آدم را خر کند و وعده‌ی سر خرمن بدهم.» (عیسی‌زاده، ص ۱۹۱).  در داستان‌های دیگر هم مانند «مبل»، «تردمیل»، «فیس تو فیس»، «کلاغ» و «مرد مُرد» هم موتیف حسادت تکرار می‌شود.”

تهیه کتاب

متن کامل مقاله روزبه جورکش در سایت رادیو زمانه (+)

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی