کوشیار پارسی: «ساده‌ترین فریب» – بازخوانی رمان مفیستو نوشته کلاوس مان

مفیستو تنها برگ ِ خجسته‌ای از تاریخ ِ فرهنگ آلمان نیست. کلاوس مان در این رمان به موضوعی  پرداخته که هنوز زنده است. تمنای قدرت چه زمانی بر وجدان سلطه می‌یابد؟

کلاوس مان در مفیستو شرحی به دست می‌دهد از ترقی برق‌آسای هندریک هوفگن (Hendrik Höfgen): کمونیست دوآتشه‌ای که تبدیل می‌شود به بازیگر مورد ستایش نازی‌ها. هندریک هوفگن هفتاد و پنج سال پس از ظهورش در رمان هنوز نمونه‌ی بی چون و چرای فرصت‌طلبی و عشوه‌گری برای قدرت است. مفیستو، فصل جذابی از تاریخ فرهنگ آلمان نیز هست که آزادی ِ هنر در آن چیره می‌شود.

تاریخ‌نگار آلمانی سباستیان هافنر (Sebastian Haffner) نوشته است: ‘قرارداد کوچکی با اهریمن و دیگر نه زندانی بودی و نه تحت تعقیب، بلکه از پیروزمندان و تعقیب‌کنندگان به شمار می‌آمدی.’ این فریبی بود که هندریک هوفگن در برابرش مقاومت نداشت.   

کلاوس مان فضای تهدیدآمیزی می‌آفریند در میانه‌ی آدم‌های تشنه‌ی قدرت ِ برلین سال ۱۹۳۶: ‘این آدم‌های خوش‌پوش جلوه‌ی شادی دارند که هیچ اعتمادی جلب نمی‌کند. عروسک‌وار می‌جنبند، با حرکات خشک و غریب. در چشم‌هاشان چیز تهدیدآمیزی وجود دارد، چشم‌هاشان نگاه ِ روشن ندارد، در آن ترس و خشونت می‌توان دید.’ کلاوس مان این تنش را چنان ملموس می‌کند که انگار می‌بیند در پشت پرده چه روی می‌دهد. لشگر ِ سیاست‌باز شامپانی می‌نوشد، خوراکی‌های خوش‌گوار و مزه به شکم می‌ریزد، به حساب مردم جشن می‌گیرد. در این میانه، هنرمندان و بازی‌گران ‘دعوت’ می‌شوند به وفاداری به قدرت‌مندان تازه.

خانم هوفگن، مادر هندریک هوفگن در شب جشن می‌گوید: ‘گله‌ای ندارم، اوضاع‌مان خیلی خوب است.’ او از جمله هنرمندانی است که ‘دوستی نزدیک’ دارد با صدراعظم، هرچند پسرش با بی‌تفاوتی و از بالا به ‘رفقای دون‌پایه‌ی حزبی’ش می‌نگرد.

کوشیار پارسی. کاری از همایون فاتح

هندریک هوفگن یکی از کسانی است که در شهر از او بسیار یاد می‌کنند. سی و نُه ساله است اما پنجاه ساله به چشم می‌آید. رنگ پریده با عینک قاب عاج و سری تاس. با چانه‌ی برآمده رو به جلو. خوش سخن است، چنان بلند حرف می‌زند که از ته سالن هم صداش شنیده می‌شود.

به صراحت می‌گوید:’همه‌ی نازی‌ها ناپاک‌اند. کنار یکی‌شان که قرار بگیری، بدنام خواهی شد.’ همسرش رو به او می‌گوید:’تو می‌توانی در ترور فاشیستی هم جنبه‌های جذاب بیابی.’ اما شهوت ِ شهرت او را از درون می‌جَوَد. یکی از بازیگران نقش مقابل می‌گوید:’او بی‌وجدان است، آدم خیلی بدی است.’ سینما و تیاتر خیلی زود برای استفاده از استعداد گران‌بهاش با هم به رقابت می‌پردازند. برای پیشرفت و رسیدن به اوج با اهریمن عهد می‌بندد.

برای اجرای فاوست به مناسبت صدمین سالگرد درگذشت گوته در نمایش‌خانه‌ی دولتی برلین، نقش مفیستوفلس به او سپرده می‌شود. اجرایی پر سر و صدا. ‘جمجمه‌ی تاس، درست مثل صورت با پودر سفید پوشانده شده؛ ابروها به شکل گروتسک بالا برده، بر لب‌های به سرخی خون خنده‌ای خشک نشسته و صدها رنگ گوناگون نشسته میان چشم‌ها و ابروهای بالا کشیده.’ تنها هم‌این صورت شمایلی اهریمنی است. اتاق رخت‌کن‌اش جایگاه مقدس است. مفیستوی هوفگن شوخ‌طبع نفرت‌انگیزی است که بر شرح گوته در درام جدی‌ش صحه می‌گذارد. مفیستو-هوفگن به فریب نازی‌ها دل می‌بندد. نزدیکی می‌بیند میان شوخی‌های بدجنسانه با تازه به قدرت رسیده‌گان که گناه آتش سوزی بنای مجلس ملی را به گردن کمونیست‌ها می‌اندازند تا خود را پاک نشان دهند. مفیستو نازی‌ها را درک می‌کند و نازی‌ها نیز مفیستو را. نخست‌وزیر که به تماشای اجرای فاوست آمده، عقیده دارد که در هر آلمانی یک مفیستو نهفته است. هنرمند و کوه ِ چربی ِ همسانه پوش در لژ دست یکدیگر را می‌فشارند. تماشاگران با احترام زمزمه می‌کنند. عهد با اهریمن بسته شده است.

از این ادبیات می‌توان بسیار لذت برد. کلاوس مان اغراق می‌کند. در شرح سرهنگ نیروی هوایی ملقب به ‘خیکی’ که از روی نمونه‌ی واقعی هرمان ویلهلم گورینگ – فرمانده نیروی هوایی هیتلر – برداشته، می‌نویسد: ‘هیچ امپراتوری در جهان هرگز چنین جلوه‌ای نداشته است.’ مرد ‘پاهایی به ضخامت ستون دارد که ‘آرام بر آن‌ها می‌خرامد’.  کلاوس مان حرکات دست، چانه و لب‌ها را به گونه‌ی نشانه‌ی احساسات و ویژگی‌های شخصیتی شرح می‌دهد. از آن حرکات می‌توان به آسان‌گیری تا سخت‌گیری، نازک‌دلی تا ولخرجی پی برد. رمان مفیستو، یکی از اوج‌های ادبیات مهاجران گریخته از آلمان نازی است.

کلاوس مان مفیستو را به سال ۱۹۳۶ در آمستردام و در فاصله‌ی سفرهاش به کشورهای دیگر نوشته است. واقعیت را در رمان از آن ِ خود کرده است. شخصیت هندریک هوفگن همان گوستاف گروندگنس (Gustaf Gründgens) – کارگردان، بازیگر و رییس تماشاخانه‌ی دولتی برلین – است. گروندگنس تحت حمایت گورینگ بود. کلاوس مان او و روش‌هاش را خوب می‌شناخت، زیرا زمان کوتاهی شوهر خواهرش -اریکا- بود.   

دوست و ناشر کلاوس مان در آمستردام از او خواست تا رمانی درباره‌ی ‘همجنس‌گرایی که در رایش سوم جایگاهی برای خودش دست و پا کرده’ بنویسد. کلاوس مان مفیستو را نوشت. او با نوشتن درباره‌ی همجنس‌گرایی مشکلی نداشت. ‘رقص زاهدانه (Der fromme Tanz)’ از نخستین کارهای ادبیات آلمان درباره‌ی رابطه‌ی عاشقانه‌ی دو مرد است.

کلاوس مان، ساده بگوییم، زندگی آسانی نداشت. پسر نویسنده‌ی مشهور توماس مان بود، همجنس‌گرا بود و معتاد به مواد مخدر که به سال ۱۹۴۹ در کن – فرانسه – خودکشی کرد.

فکر می‌کنی که انتشار کار عالی و ناب نویسنده‌ای چون کلاوس مان بی مانع خواهد بود. اما جمهوری جوان آلمان تا دهه‌ی هفتاد سده‌ی گذشته بسیار محافظه‌کارتر از آنی بود که بتوان فکرش را کرد. بله، در آلمان غربی از سال ۱۹۴۹ مردم‌سالاری پا گرفت. اما:

کلاوس مان اندکی پس از جنگ، با شگفتی نامه‌ای از ناشرش در مونیخ دریافت کرد که انتشار رمان‌اش با مانع روبرو شده است. ‘گوستاف گروندگنس در مونیخ نقش بسیار مهمی دارد.’ کلاوس مان، ده روز پیش از مرگ‌اش پاسخ نوشت که:’نمی‌دانم از چه دلخور باشم: از جُبن ِ شما یا ساده‌ لوحی که گردن می‌نهید به این کار.’ و در نامه نتیجه گرفته بود که آلمانی‌ها از تنها چیزی که تاسف دارند، شکست در جنگ است.

در دهه‌ی شصت، پس از مرگ گروندگنس، پسرخوانده‌اش علیه ناشر کلاوس مان شکایت کرد. می‌خواست که مفیستو منتشر نشود، زیرا به حیثیت گروندگنس آسیب خواهد زد. دادگاه هامبورگ به سال ۱۹۶۶ حق را به او داد. سال ۱۹۶۸، زمانی که ناشر درخواست تجدید نظر کرد، رأی دادگاه تأیید شد. ‘این شایسته نیست که به حیثیت مردی بسیار توانا در حرفه تنها به این دلیل که سال ۱۹۳۳ و پس از آن مهاجرت نکرد و در رژیم نوپا نیز به کار ادامه داد؛ آسیب وارد شود.’

حتا دادگاه عالی جمهوری فدرال آلمان که باید پاسدار قانون باشد نیز در سال ۱۹۷۱ اندک گامی در حمایت از آزادی هنر برنداشت. داوری سه قاضی عالیرتبه بیشتر حمله بود به هنرمند گریخته از چنگال نازی‌ها: ‘شمار بسیاری از مخاطبان علاقه‌ای ندارند به تصویر نادرستی از نمایش پس از ۱۹۳۳ که از منظر یک مهاجر روایت شده است.’

خوب است در رأی ننوشتند:’فراری’!

تازه، در سال ۱۹۸۱ مانع برداشته شد و رمان مفیستو در آلمان با قطع جیبی چاپ و منتشر شد. این یکی از لکه‌های پاک نشدنی بر چهره‌ی جمهوری فدرال آلمان است.

آن‌چه در بازخوانی رمان مفیستو نظرم را جلب کرد: مفیستو تنها درباره‌ی شرایط تاریخی خاصی نیست، درباره‌ی موقعیت‌هایی است که انسان‌ها به تباهی تن می‌دهند. کلاوس مان با این بازیگر، تصویری از آدم دنباله‌رو به دست می‌دهد. یکی از میلیون‌ها شریک جرم که خود ماشه نچکانده‌اند اما قاتق نان‌شان از آدم‌کشان می‌رسد. تبه‌کار نیستند، اما می‌شوند. این توان رمان مفیستو است که هنرمند رایش سوم را تا موقعیت کنونی می‌کشاند. موضوع آن بی زمان است یا به‌تر بگویم از مرز زمان درمی‌گذرد. کلاوس مان خود نوشته است:’هرکسی در این کتاب نماینده‌ی تیپ خاصی است و نه تنها چهره‌پردازی.’

تکلمه:

تن می‌دهی و از آرمان‌هات درمی‌گذری؟ بر سفره‌ی خون – به گفته‌ی علی اشرف درویشیان – می‌نشینی؟ از چه زمانی آغاز می‌کنی به بازی کردن نقش؟ این پرسش‌های رمان مفیستو است. این قدرت ادبیات است در طرح پرسش‌هایی نافذ برای همه‌ی زمان‌ها. تمنای اندکی جیره و شهوت ِ پیشرفت، بسیار کسان را به کرنش در برابر قدرت وامی‌دارد، چرا که قدرت بس بزرگ‌تر و قوی‌تر از وجدان است.

نویسنده‌ی “افطار خور” پس از قتل قاسم سلیمانی که پرونده‌اش آکنده است از کشتار و تهدید و حتا به کشتن دادن جوانان پناهجوی افغان و فرستادن‌شان به جنگ سوریه- جای گوشت دم توپ – او را قهرمان ملی نامید. به اعتراضات نیز وقعی ننهاد و در گفت و گوی کلاب هاوس از موضع‌اش دفاع کرد.  

نویسنده‌ی دیگری، پس از کشتن قاسم سلیمانی، در گفت و گویی با روزنامه‌ی هلندی او را همسنگ “چه گوارا” خواند. پیش‌تر در این باره نوشته‌ام.  

اوت ۲۰۲۱

از همین نویسنده:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی