باهار مومنی: طرح یک موضوع اجتماعی در داستان لزوماً به معنای ارائه راه‌حل نیست

سنگ خاکستری، نوشته پیمانه ملازهی (+) داستان مقطعی از زندگی زنی‌ست تحصیلکرده که گرفتار یک رابطه زناشویی خفقان‌آور و پر از تناقض شده است. نویسنده با زبانی ساده و روان، تصویری واقعی از زندگی بسیاری از زنانی را ترسیم می‌کند که در جامعه ما با چالش‌های مشابهی روبرو هستند. خشونت خانگی، فشارهای اجتماعی، و جست‌وجوی هویت از دیگر مضامین این داستان است.

رئالیسم کثیف (Dirty Realism) زیرمجموعه‌ای از سبک ادبی رئالیسم است که با تمرکز بر جنبه‌های تاریک و ملال‌آور زندگی روزمره شناخته می‌شود. این سبک ادبی، که در اواخر قرن بیستم در آمریکا شکل گرفت، به جای روایت‌های ایده‌آلیستی و عاشقانه، به توصیف واقعیت‌های تلخ و ناخوشایند زندگی می‌پردازد. زبان ساده، تمرکز بر زندگی روزمره و جنبه‌های تاریک و دردناک زندگی از ویژگی‌های این سبک ادبی‌ست.

نوشتار زنانه و رئالیسم کثیف، هر دو به دنبال شکستن قید و بندهای سنتی در ادبیات و روایتگری از تجربه‌های شخصی و اجتماعی به شیوه‌ای متفاوت‌اند. با این حال، این دو جریان ادبی، شباهت‌ها و تفاوت‌هایی دارند. هر دو جریان، به جای روایت‌های کلیشه‌ای و قهرمان‌محور، با نقد ساختارهای قدرت به تجربیات شخصی و روزمره افراد می‌پردازند. این تجربیات ممکن است شامل مسائل اجتماعی، جنسیتی، روانی و مانند آن باشد. با این حال نوشتار زنانه بر تجربه‌های زنان و مسائل مرتبط با جنسیت تمرکز دارد در حالی که رئالیسم کثیف به تجربه‌های زنان محدود نیست. رادیو زمانه در میزگردی این موضوعات را با پیمانه ملازهی، نویسنده داستان «سنگ خاکستری»، باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق در دانشگاه تگزاس آمریکا و مینا نصری، منتقد ادبی با تمرکز بر ادبیات فمینیستی در ایران به بحث گذاشته است.   باهار مومنی در آغاز این میزگرد می‌گوید داستان «سنگ خاکستری» در زمره نوشتار زنانه است:

«به نظرم داستان «سنگ خاکستری» کاملاً در فضای نوشتار زنانه قرار می‌گیرد، چون به شکلی واقعی و ملموس از تجربه‌های یک زن در یک رابطه پیچیده و پر از تضاد صحبت می‌کند. زنی به ظاهر مستقل و توانمند که در رابطه‌ای گیر افتاده و با خودش درگیر است؛ هم برای حفظ هویت فردی‌اش و هم برای پیدا کردن راهی برای رهایی. آنچه به گمانم این داستان را خاص می‌کند، پرداختن به جزئیات حس‌هایی مانند خستگی، سکوت اجباری و نیاز به مبارزه است. متاسفانه هنوز این مسائل برای بسیاری از زنان، به‌ویژه در جوامع مردسالار، آشنا و قابل لمس است.»

مومنی در ادامه به فاصله‌ای که بین واقعیت با تخیلات این زن وجود دارد اشاره می‌کند:

«شخصیت زن داستان، از یک طرف، در تخیلاتش به دنبال آزادی می‌گردد؛ خودش را در کافه‌های پاریس یا دشت‌های انگلستان تصور می‌کند، اما در واقعیت با مردی زندگی می‌کند که با کلام و رفتارش مدام او را تحت کنترل نگه می‌دارد. در نهایت، این داستان نه تنها یک تجربه شخصی را روایت می‌کند، بلکه دغدغه‌ای جمعی را مطرح می‌کند: این که زنان چگونه می‌توانند صدای درونی خود را از دل سکوت و سرکوب بشنوند، با حقیقت مواجه شوند و بر مبنای ادراکشان از خود عاملانه رفتار کنند.»

باهار مومنی درباره جنس خشونت در این داستان می‌گوید:

«یکی دیگر از جنبه‌های درخشان «سنگ خاکستری»، خشونت پنهان به تصویر کشیده شده است که شاید از بیرون چهارچوب رابطه به‌سادگی قابل تشخیص نباشد. مرد داستان، به جای استفاده از خشونت آشکار، از مکانیزم‌های پیچیده‌ای مانند انتقادهای مداوم، تحقیر زیرپوستی، و شوخی‌های توهین‌آمیز یا بی‌ملاحظه، برای سلطه‌جویی و تخریب و مغلوب کردن شخصیت زن استفاده می‌کند.

این خشونت در زبان مرد نهفته است؛ در عباراتی مثل «نویسنده نمی‌شوی»، یا اشاره به اشتباه‌های کوچک زن برای القای ناتوانی. این خشونت روانی پنهان باعث می‌شود زن به شکلی ناخودآگاه، دچار تضاد شود، خودش را زیر سوال ببرد و به توانمندی‌هایش شک کند.

به نظرم آنچه این نوع خشونت را حتی خطرناک‌تر از انواع دیگر آن می‌کند، نبود مدرک آشکار است. مرد هرگز ضربه‌ای نمی‌زند، فریاد نمی‌کشد، یا برخوردی خشن به نمایش نمی‌گذارد؛ بلکه از یک ساختار به‌ظاهر عادی برای تحمیل قدرت استفاده می‌کند. نتیجه این خشونت، فرسودگی روانی زن، خستگی‌اش از تلاش برای اثبات خود، و در نهایت، جدا شدن او از هویت واقعی‌اش است.»

باهار مومنی در ادامه درباره اینکه آیا الزاماً نوشتار زنانه می‌بایست بازتاب‌دهنده تحربه رهایی هم باشد می‌گوید:

«بیایید به این موضوع فکر کنیم، شاید داستان، یا مثلاً نوشتار زنانه صرفاً مانند یک دوربین باشد که بخشی از واقعیت یا مشکلی را به ما نشان می‌دهد و تنها مسئله را برجسته می‌کند. شاید حتی راوی یا نویسنده نیز در حل مشکل مطرح‌شده ناتوان باشند. در واقع، نگارش چنین داستانی می‌تواند تمنایی برای فهم بهتر شرایط و به رسمیت شناختن مسئله باشد، هنگامی که هنوز با مرحله پیشنهاد یا یافتن راه‌حل فاصله داریم.»

مومنی به این نکته مهم اشاره می‌کند که در اغلب مواقع در یک فضای مبهم و نیمه‌تاریک سوءاستفاده و خشونت جنسیتی اتفاق می‌افتد:

 «در مواردی که روابط مبتنی بر سوءاستفاده شکل می‌گیرند، شرایط معمولاً سیاه‌وسفید نیست. همان‌طور که خانم ملازهی به‌خوبی ترسیم کردند، فضا اغلب خاکستری، مبهم و مه‌آلود است، به‌گونه‌ای که فرد درگیر در چنین روابطی نمی‌تواند با قطعیت شرایط خود را تحلیل کند یا تصمیم‌گیری قاطعی داشته باشد و این ارائه راه‌حل را کمی دشوار می‌‌کند.برای مثال، هنگامی که مرد داستان وارد بستر می‌شود و زیر پتو می‌خزد، زن را «بوسه‌باران» می‌کند. در ظاهر رفتارش نشانی از تحکم یا خشونت ندارد و حتی لحنش سرشار از گرمی و عشق‌ورزی است. بااین‌حال، این رفتار با  احساس زن هماهنگ نیست. مرد از او می‌پرسد که اگر نمی‌خواهد، اعلام کند، زیرا او هرگز قصد زورگویی ندارد. اما زن، در این میان، با چشمان بسته و ذهنی که به جای دیگری فرستاده شده، نقشی در ادامه این بازی و وضعیت می‌پذیرد. خانم ملازهی این روند جدایی جسم و ذهن را به‌زیبایی توصیف کرده‌اند؛ جایی که جسم زن، ضربان تند قلب را تجربه می‌کند، اما ذهنش در دشتی خیالی، شبیه جایی که خواهران برونته در آن دویده‌اند، در حال دویدن است. اوج این تجربه زمانی رخ می‌دهد که زیر درختی آرام می‌گیرد و کاغذ و قلم را از کوله‌پشتی قرمز خود بیرون می‌آورد. گویی این تصویر، تمنایی است برای رهایی و آزادی، درحالی‌که جسم زن همچنان در جایی دیگر گیر افتاده و توان اقدام ندارد. البته به گمانم داشتن اطلاعات بیشتری از گذشته زن، پیشینه خانوادگی و بستر فرهنگی‌ای که او در آن رشد کرده، می‌توانست کمک شایانی به درک بهتر وضعیت فعلی او کند.»

مومنی درباره انفعال شخصیت داستان «سنگ خاکستری» می‌گوید:

« انفعال زن می‌تواند بازتابی از حافظه جمعی زنانه باشد؛ حافظه‌ای که طی نسل‌ها، ظلم‌پذیری به زنان را عادی کرده و به پذیرش نقش جنس دوم عادت داده و حتی در زنان مدرن و مستقل نیز گاهی ظهورش دیده می‌شود. زن در این داستان، با وجود ظاهر مستقل و مدرن خود، زنی که درآمد مالی دارد، خریدهایش را خودش انجام می‌دهد و … درگیر رابطه‌ای است که دلایل کافی برای ترک آن نمی‌یابد.

از طرفی هم یادمان نرود که زن در ظاهر ممکن است منفعل به نظر برسد، اما در واقع، با رفتارهایی شبیه به مبارزه منفی یا مقاومت خاموش، تلاش می‌کند کنترلی حداقلی بر زندگی خود داشته باشد. برای مثال، جدای عدم همراهی در عشق‌ورزی، مصرف قرص‌های ضدبارداری بدون اطلاع مرد، عملی نمادین و واقعی از حفظ کنترل شخصی اوست. زن اختیار بدن خود را حفظ کرده و درباره فرزندآوری تصمیم می‌گیرد، بدون آنکه این موضوع را با مرد در میان بگذارد. شاید اگر داستان بیشتر به این مبارزه‌های کوچک زن می‌پرداخت، خواننده نیز برای پذیرش پایان‌بندی آن آماده‌تر می‌شد.»

مومنی در ادامه به یکی از کنش‌های شخصیت مرد در این داستان که از هوشمندی ا. نشان دارد، اشاره می‌کند:

«یکی دیگر از نکته‌های ظریف و درخشان داستان، هوشمندی مرد در بهره‌برداری از کلیشه‌های جنسیتی به شکلی ظریف و حتی وارونه، به‌ویژه توجه او به حفظ وجهه اجتماعی‌اش است. مرد در اینجا نه‌تنها قدرت خود را به شکل مستقیم به رخ نمی‌کشد، بلکه در جمع‌، با ظرافت‌های کلامی و رفتاری، نقش قربانی را بازی می‌کند تا زن را به شکلی نامرئی تحت فشار و کنترل قرار دهد. دیالوگ او در جمع که می‌گوید: «این خانم با نگاهش آدم رو می‌کشه… این نگاه می‌گه خونه حسابت رو می‌رسم، خدا به من رحم کنه»، به‌ظاهر نوعی شوخی و ستایش از قدرت زن است، اما در واقع، زیرکانه او را تحقیر می‌کند و نقش مرد را به‌عنوان کسی که به‌ظاهر مقهور این زن است، جابجا می‌کند.»

مومنی می‌گوید طرح یک موضوع اجتماعی در داستان لزوماً به معنای ارائه راه‌حل نیست. بلکه «انعکاس شفاف، دقیق و عمیق مسائل، خود بخشی از راه‌حل را در بر دارد.»:

«برای مثال، خواندن این‌گونه داستان‌ها می‌تواند برای فردی که در موقعیتی مشابه (هرچند با ظاهری متفاوت) گرفتار شده است، نقش بازتاب‌دهنده‌ای ایفا کند. چنین داستان‌هایی خواه‌ناخواه بخش بزرگی از مراحل برون‌رفت از مسئله، یعنی شناخت و به رسمیت شناختن آن را شامل می‌شوند و این امکان را فراهم می‌کنند که فرد خود را در آیینه داستان ببیند. همان‌طور که ما دوست داریم قهرمان داستان خود را نجات دهد، خواننده نیز می‌تواند این نقش را در زندگی خویش تصور کند و برای تغییر اقدام نماید یا دست‌کم بذر فکری در ذهنش بکارد.

از این منظر، پایان داستان خانم ملازهی هرچند حسی از رضایت، آسودگی و امیدواری در مخاطب ایجاد می‌کند، اما به گمانم ضرورتی ندارد که پایان‌بندی به برون رفت از شرایط یا نجات قهرمان منتهی شود. حال، اگر نویسنده تصمیم به خلق چنین پایانی گرفته است، شاید برای آماده‌سازی بهتر مخاطب جهت مواجهه با «ضربه نهایی» داستان، شاید بهتر بود توصیف عمیق‌تری از لحظه‌های استیصال زن و اتفاقاتی که به تصمیم‌گیری نسبتاً بزرگ و خارج از عرف او منجر می‌شوند، ارائه شود. هرچند نویسنده به زیبایی دلایل کافی را در داستان گنجانده، اما از طرفی ما با شخصیت زنی طرف هستیم که به نظر می‌رسد شرایط را به نوعی پذیرفته است و بنایراین حرکت آخرش کمی با شتاب به نظر می رسد. البته این تصمیم ممکن است ریشه در ملالی طولانی، مزمن و عمیق داشته باشد که زن را به‌تدریج به نقطه‌ای رسانده است که دیگر پذیرش حتی یک جمله دیگر از سوی مرد برایش غیرممکن شده است.»

او در پایان می‌گوید الزاماً نویسنده نمی‌بایست راه مشخصی برای رهایی از تجربه‌هایی مثل خشونت خانگی ارائه دهد. طرح موضوع هم به قدر کافی مفید است:

«اگر داستان بتواند این ملال و استیصال را به‌خوبی در تار و پود خود بگنجاند، حتی اگر نویسنده راه مشخصی برای رهایی ترسیم نکند، همین سطح از داستان‌پردازی نیز می‌تواند به مخاطب کمک کند تا معنای رهایی را درک کرده و با آن مواجه شود. چراکه چنین داستانی به خواننده این فرصت را می‌دهد که خود را در بازتاب روایت ببیند، شرایط زندگی خویش را بهتر درک کند و شاید گامی برای تغییر بردارد.»

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی