در گسترهی ادبیات هرازگاهی این پرسش به میان میآید: آیا داستاننویس مرد میتواند چنانکه باید و شاید شخصیت زن بیافریند؟ این پرسش را میتوان وارونه هم کرد: آیا داستاننویس زن میتواند چنانکه باید و شاید شخصیت مرد بیافریند؟ به دلیل روشن و قاطع چیرگی تاریخی و دیرپای مردان در ادبیات و فضای پیرامونی آن پرسش دوم تاکنون نتوانسته چندان درخورتوجه قرار بگیرد که به اندازهی پرسش نخست فرصت پاسخیابی داشته باشد. بنابراین در اینجا از آن میگذرم تا بشود در مجالی اندک به چندوچون گوشههایی از پرسش نخست پرداخت. درهمین حال اما از یاد نمیبرم که پرسش وارونه یا دوم نشان از تقابل خواستهناخواسته میان زن و مرد در این عرصه دارد. این تقابل ناگزیرم میکند که پیش از هر سخنی دیدگاه خودم را از جایگاه «داستاننویس» بیان کنم.
به باور من داستاننویس ماهر داستاننویسیست که بتواند شخصیتهای زن یا مرد داستانهایش را درست و باورپذیر از کار دربیاورد؛ و پس اگر نتواند چنین کند، کارش ایراد دارد. چنین نگرشی بر این پایه استوار است که ادبیات در بنیاد زنانه و مردانه ندارد و در گوهر خود انسانی و فراتر از جنسیت و یا هر تعلق جداسازندهی دیگر است. به بیان دقیقتر، چنانکه پیشتر به تکرار گفته و نوشتهام، «از نگاه من و بنا به تجربهی نیمقرن نوشتن ادبیات پهنهی بیکران هر فرد و فردیت ویژهی اوست و هرگونه هویت که نشان از وابستگی به جمع یا گروه را داشته باشد، هرقدر پررنگ، در برابر این اصل بنیادین تکبودن رنگ میبازد.» بر پایهی همین باورهم بوده که رسیدهام به یک گزاره تکراری دیگر: « داستان عرصهی خیالیست که همگانی میشود و مکان همگانی نیست که بشود به حکمی بیرون از دنیای داستان آن را زنانه و مردانه کرد. حکم برآمده از درون و سرشت دنیای داستان این است که داستاننویس ناگزیر باید تیزبین باشد و آدمهای داستانش را خوب بشناسد و ریزهکاریها — از جمله تفاوتهای زن و مرد در نگرش و رفتار و کردار و گفتار — را دریابد.» بیان کوتاه اما روشن چنین گزارهای این است که داستاننویس کارکشته داستاننویسیست که در پردازش شخصیتهای داستانی خود یین و یانگ درونش را به یکسان بیدار نگهدارد.
این دیدگاه شخصی به کنار، خواهناخواه در ادبیات هم، همچون در زندگی واقعی، ناگزیریم ردهبندی و تفکیک مقولهها را بپذیریم و بهکاربندیم. همچنین ناگزیریم این را از یاد نبریم که ادبیات، همچون شاخهای از شاخههای گوناگون فرهنگ، از زمان و زمانه و مکان و محیط و فضای خود تاثیر میپذیرد. به بیان دیگر، هرچند گوهر ادبیات و هنر بنا به سرشت و گوهر انسانی خود یکسان میماند، پوستههای آن رنگ تاریخ و جغرافیایی ویژه را میگیرند. بر این روال، در هر جامعه و هر دوره، مناسبات قدرت و نیز تفاوت وضعیت و موقعیت زنان با وضعیت و موقعیت مردان سببساز تفاوت میان زن و مرد در نگرش و روش میشود. از همینروست که میبینیم در گسترهی نظریه و نقد در بارهی تفاوت کار نویسندهی زن با نویسندهی مرد و نیز نوشتار زنانه و مردانه و یا سنجش پایگاه و جایگاه داستاننویس زن و مرد بحثهای بسیار شده و میشود. کافیست اشاره کنیم که ویرجینیا وولف در کتابش، اتاقی از آن خود، که پایه و پیشگام در نقد ادبی فمینستیست و در ۱۹۲۹ نوشته شده، از زبان جنسیتیشده و بهکار گرفتهشدن زبان مردانه و جنسیتنگر در کار نویسندهی زن میگوید. وولف که در میان داستاننویسان (و نه فقط داستاننویسان زن) مدرن به تیزبینی و تیزحسی و توان اندیشهورزی کممانن شهره است، از جایگاه داستاننویسی اندیشنده به ربط و رابطهی زبان و جنسیت میپردازد. با اینهمه او با تاثیرپذیری از نظریههای روانشناختی یونگ مفهوم ذهن خلاق نرماده یا «زنامرد» را هم پیش میکشد تا بگوید که بهترین هنرمندان در وقت آفرینش همیشه ترکیبی همساز از «زنامردی» را بهکار میبندند.
میدانیم که اگر پیگیر سرچشمهی داستاننویسی در گذر تاریخ باشیم، میرسیم به زمان قصهگوییهای دور آتش دورهی غارنشینی. از سپیدهدم تاریخ تا امروز هم پیوند تنگاتنگ و انکارناشدنی زنان با قصه و روایت واقعیتی نبوده و نیست که بشود پنهانش کرد. با اینهمه از زمانی که مردان نظمگذار و نگهدارندهی نظام جامعههای انسانی شدند تا زمانی که مدرنیته در جامعههای پیشرفته حاکم شد، چیرگی مردان در دنیای نوشتاری بهطور کلی و ادبیات بهطور خاص کموبیش مطلق بوده. در سوی دیگر اما در فرهنگ شفاهی مردم عادی (عوام) ربط و رابطهی گسستناپذیر زنان با قصه از همان آغاز تا اکنون پابرجا مانده.
پیش از اختراع ماشین چاپ ادبیات نوشتاری مثل هر رشتهی دیگر هنر در اختیار خواص یا فرادستان (شاهان و حاکمان و اشراف و مالکان و … ) بود و فرودستان تنها برخوردار از ادبیات عامه یا فولکلوری بودند که در شعر و ترانه و قصه و حکایت شفاهی نمود پیدا میکرد. صنعت چاپ و پیدایی و رشد بورژوازی و ارزانی کتاب در سنجش با دیگر تولیدهای هنری سببساز این شد که ادبیات نوشتاری از انحصار خواص بیرون بیاید و امکان دسترسی و بهرهگیری برای میانهحالان و تهیدستان هم فراهم آید. به این ترتیب ادبیات و بهویژه ادبیات داستانی فرصت این را یافت که فراگیر و همگانی بشود.
در همینحال هرچند ادبیات داستانی از چنگ خواص درآمده، چیرگی مردان در ادبیات هنوز و همچنان سختجانی میکند — چه در وجه مهار و مدیریت فضای ادبیات و حفظ انحصار و برتری جایگاه و اعتبار و چه در وجه نویسندگی و برای نمونه در وجه فزونی شمار شخصیتهای مرد. شمار زنان نویسنده بالا رفته (بنا به آمار در امریکا شمار زنان نویسنده در ۲۰۲۲ در عرصهی اشتغال به نویسندگی ۵۸.۵٪ سهم زنان و ۴۱.۵٪ سهم مردان بوده*. در ایران هم افزایش بسیار چشمگیر بوده) اما هنوز شمار شخصیتهای مرد در داستانها بیشتر از شخصیتهای زن است. همچنین مردان در دریافت حق تالیف و دیگر امتیازهای پیدا و پنهان از جمله و بهویژه مدیریت و برنامهریزی صنعت نشر هنوز دست بالا را دارند. چنین وضعیتی نویسندهای پرآوازه و پرفروش چون النا فرانته را بر آن میدارد که در پاسخ به شبههی مردبودن خود بگوید که صنعت نشر و رسانهها تمایل دارند زنان نویسنده را در «اندرونی ادبی» نگه دارند.**
بستر زمینهساز برای نابرابریهای جنسیتی در گسترهی ادبیات هم پیامدهای ناگوار کم ندارد. از زمرهی اینها شاید بد نباشد به خودبرتربینی آگاهانه یا ناآگاهانهی برخی از نویسندگان مرد اشاره کرد. وی. اس. نایپل، نویسندهی نوبلبرده، که او را «بزرگترین نویسندهی زنده در نثر انگلیسی» خواندهاند، هیچ نویسندهی زنی را همتای خود نمیداند. از نگاه او زنها سانتیمانتالاند و دامنهی جهانبینی تنگی دارند***. همچنین، موقعیت برتر مرد در جامعه و در سپهر ادبیات این امکان را به نویسندهی مرد میدهد که کاستیهای کارش یا نادیده گرفته میشوند یا کمرنگ مینمایند. ناتوانی یا خامدستی در پروزاندن شخصیتهای زن در کار نویسندههایی چون موراکامی یا جاناتان فرانزن یا میشل هولبک گرچه از چشم تیزبین خوانندههای نقاد و ژرفخوان پنهان نمانده****، ترکی بر دیوار بلند نام و نانشان نینداخته. این در حالیست که چیرهدستی نویسندگانی چون تولستوی و زولا و هنری جیمز و ایشیگورو و تویبین در آفرینش شخصیتهای داستانی زن ستایش میشود.
کارسازهی «موقعیت برتر» به کنار، اگر داستاننویس مردی (گیرم نامآور و یا پرفروش) نتواند از پس درآوردن شخصیت زن بربیاید، چه باید بکند؟ راه آسان آن است که برای پوشاندن این کاستی ترفندی ساده را بهکار بندد و داستانی بنویسد که شخصیت نخست یا شخصیت مرکزی آن زن نباشد. همچنین میتواند با بهرهگیری از ترفندی روا گناه کموکاست شناخت خودش را به گردن شخصیت یا راوی مرد داستان بیندازد. راه سخت اما این است که ببیند ناتوانیاش در برساختن شخصیت زن از کجا آب میخورد. اگر این آبشخور از کژی و کاستی شناخت او از زن بهطور عام و از زن شخصیت داستانش بهطور خاص است، آن وقت باید از خودش بپرسد که کمشناختی یا کژشناختی برآمده از بیتوجهی و کمکاری اوست یا برخاسته از محیط و فرهنگی که در آن زندگی میکند یا از هردو.
تاثیرها و پیامدهای مردسالاری در همین امروز ما، در گسترهی ادبیات داستانی، فقط به امتیازهای ریز و درشت مردان در این گستره ختم نمیشود. در دنیای داستانی ما با نوعی از تاثیرها و پیامدهای پیدا و ناپیدای فرهنگ مردسالاری دیرپا و سختجان روبروییم که به شکل کاستیهای چشمگیر در کار برخی از نویسندههای مرد نمود پیدا میکند. به بیان روشن باور به آموزههای فرهنگ مردسالار و یا تهماندههای ذهنی آن در کار این دسته از نویسندهها مایهی ناتوانی آنها در آفرینش داستانی میشود. گرچه که ما در ادبیات کلاسیک خود — برای نمونه در شاهنامه — شخصیتهای زن توانمند و تمامعیار و جاندار داریم، تاثیر و پیامد پدرسالاری کهنه و واپسگرا را میتوان در کار نویسندههای مردی دید که بهرغم نامآوری در داستاننویسی در درآوردن شخصیت زن داستان خود کم میآورند.
هرگاه ادبیات داستانی ایران را در کانون توجه خود مینهیم، ناگزیریم از یاد نبریم که ادبیات داستانی مدرن ما (از زمان چرندپرند تاکنون) در سنجش با ادبیات مدرن غرب جوان است. همچنین، گیرکرده در برزخ سنت و مدرنیته، هنوز نه تنها دچار تهماندههای زهرآگین فرهنگ دیرپای پدرسالارانهایم، که اسیر خفقان شریعت زمانسرآمده (آناکرونیستیک) هم شدهایم.
با چنین دیروز و امروزی که ما داریم، جای شگفتی ندارد که ما در کار کارستان بوف کور از منظر راوی با انگارهی دولتهای زن اثیری-زن لکاته روبرو میشویم. چه در روی اثیری و چه در روی لکاته رد و نشانی از زن واقعی نیست (بهخلاف برخی از داستانهای کوتاه هدایت که زن واقعی در میان فرودستان جامعه تماموعیار پدیدار است). همچنانکه این هم شگفت نیست که نخستین زن واقعی دنیای رمان فارسی در سووشون است که میکوشد خود را پدیدار کند و به خودشکوفایی برسد.
نمونههایی از شخصیتهای زن در داستانهای نویسندههای مرد که آشکارا و نیم آشکارا سرهمبندی شده و یا ساختگی و یا لق مینمایند کم نیست. برخی از اینها چون شخصیت مرکزی داستان نیستند، کموکاستشان چندان توی چشم نمیخورد. به بیان روشنتر با توجه به امتیاز یا رانت ویژه یا نشان افتخار برای مردبودن در جامعه و جهان و فضایی که هنوز بیش یا کم مردان دست بالا را دارند و در پی آن گاه با توجه به امتیاز افزودهی نامآوری سستی کار این دسته از نویسندهها چندان که باید و شاید زیر ضرب نقد نمیرود. در برههای دیگر برخی از نویسندههای مرد گرچه شخصیت نخست یا اصلی خود را زن اختیار میکنند، او را بر پایهای کلیشهای یا قالبی برمیسازند (نمونه شخصیت زن قربانی یا زن فتانه در تهران مخوف کاظمی یا شوهر آهوخانم افغانی)
رویهمرفته میشود گفت که شخصیتپردازی زن در آثار داستاننویسان مرد، اگر نه همیشه که گویا بیش از گهگاه، چشم اسفندیار اثر شده. چرا که به فراخور گذشتهای که هنوز سختجانی میکند و نیز زمان حالی که پادرهوامانده، برخی از نویسندههای مرد همچنان در حالوهوای «کشف زن» و نه «شناخت زن» سیر میکنند. چنین حالوهوایی این خطر را در پی دارد که نویسنده بهجای آفرینش شخصیت زن به دام شئیانگاری (شیئیپنداری) زن میافتد و پرهیبی از او را آنچنانکه در خیال خود دارد در داستان میگنجاند. در بافتار جامعهای که اندرونی بیرونی دارد و زن در حصار عینی و ذهنی نگه داشته میشود جای شگفتی ندارد که مرد از همان کودکی و آغاز زندگی زن را چیزی متفاوت از خود و دور از دسترس و دور از شناخت میانگارد. مرد، بهجای درک و شناخت زن، در تنگنای باورهای حقنهشده همهی دغدغهاش کشف موجودیست که هم در اختیار و مهار او میبایستی باشد و هم از بس ناشناسی معمایی پیچیده مینماید.
با اینهمه زمین و زمان گردیده و چرخ زمانه چرخیده . در این دورهی چیرگی جهانیشدن و شتاب مهارناپذیر فناوری پیشرفته دیگر پرده و حصارکشی بین جنسها و تفکیک جنسیتی بیمعنا شده . بنابراین اگر نه همه، بسیاری از پسران و مردان نسل امروز، برخلاف پدران خود، هم فرصت و هم میل به این دارند که کشف جنس دیگر را به بایگانی تاریخ بسپارند و در پی شناخت و درک و تفاهم و برابری باشند. چنین رویکردی در گسترهی ادبیات بسترساز امکان برای نویسندهی مرد میشود تا فارغ از قیدوبندهای بیگانگی تحمیلی میان زن و مرد، به فراخور پسند و ارادهی خودش، به سراغ شخصیت زن برود و بکوشد به او چنان جان ببخشد که فکر و احساس او طبیعی بنماید.
*https://datausa.io/profile/soc/writers-authors# (Data USA)
پانویس:
** https://www.theguardian.com/books/2015/sep/02/elena-ferrante-speculation-she-could-be-man-italian-novelist
***https://www.theguardian.com/books/2011/jun/02/vs-naipaul-jane-austen-women-writers
****https://www.theguardian.com/commentisfree/2018/apr/06/cleavage-male-authors-women-writer