باهار مومنی: «کیک محبوب من» –  در جستجوی زندگی از دست رفته

مدتی است که «کیک محبوب من» ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها در شبکه نمایش خانگی و در یوتیوب و در برخی کانال‌های تلگرامی در دسترس همگان قرار گرفته است. پس از آنکه این فیلم در هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم برلین در محافل سینمایی مورد توجه قرار گرفت، اکنون مردم می‌توانند این فیلم را به راحتی ببینند.
این فیلم روایتگر ماجراهای زنی‌ست که پا به سن گذاشته و حال تصمیم می‌گیرد با وجود همه محدودیت‌ها، خواسته‌های خود را برآورده کند و سرانجام با مردی به نام فرامرز آشنا می‌شود.
«کیک محبوب من» از فیلم‌‌نامه قوی، بازی‌های روان و به یاد ماندنی لیلی فرهادپور و اسماعیل محرابی و از جسارت در بیان مهم‌ترین خواسته‌های انسان نیرو می‌گیرد و با وجود آنکه بیشتر نماها در داخل اتفاق می‌افتد و بازیگران هم کم‌شمارند، اما از اول تا آخر تماشاگر را با خود درگیر می‌کند و سرانجام هم او را به فکر فرومی‌برد.
باهار مومنی، داستان‌نویس و مدرس نوشتن خلاق، در حال اتمام دوره دکتری ادبیات در دانشگاه ایالتی تگزاس در دالاس بوده و در همین دانشگاه به تدریس مشغول است.
خانم مومنی نظر خود را درباره این فیلم که به راستی یکی از مهم‌ترین رویدادهای فرهنگی سال است بیان می‌کند. می‌خوانید:

کیک محبوب من ساخته مریم مقدم و بهتاش صناعی‌ها، بعد از حضور و موفقیت‌‌های چشمگیر در جشنواره‌های مختلف جهانی چون برلین و شیکاگو… به تازگی روی پرده‌ بسیاری از سینماهای جهان دیده ‌می‌شود. این فیلم که به دلیل محرومیت از نمایش عمومی در کشور زادگاهش، به‌طور غیررسمی در دسترس مخاطبان ایرانی قرار گرفته، بحث‌های متفاوتی را در داخل و خارج ایران به راه انداخته است.

جدای از توجه و تحسین فراوان منتقدان و تماشاگران ایرانی و بین‌المللی، ساخت این فیلم پیامدهای امنیتی جدی‌ای برای دست‌اندرکارانش به همراه داشته و کارگردانان آن با محدودیت‌هایی همچون ممنوع‌الخروجی و اتهامات «تبلیغ علیه نظام» و «اشاعه فحشا» مواجه شده‌اند. کیک محبوب من فارغ از هیاهوهای فرامتنی و حاشیه‌ای در کشوری که هر اقدام هنری می‌تواند به نحوی موضع‌گیری یا بیانیه سیاسی تلقی شود، به گفته سازندگانش تنها می‌خواهد با وفادار ماندن به حقیقت زندگی، به ستایش تلخ و شیرین آن بپردازد. شاید به همین دلیل است که این اثر توانسته با کمدی دلپذیر و تراژدی باورپذیر توامان خود، لحظات سهمگین، پیچیده و حتی با شکوه یک زندگی کاملاً عادی را بی‌پیرایه به نمایش بگذارد، و مخاطبان جهانی‌اش را با عمیق‌ترین ترس‌های انسانی مانند پیری، تنهایی و مرگ روبرو کند.

طعم این کیک برای مخاطب ایرانی

برای بیننده ایرانی اما مواجهه با صداقت بی‌ادعایِ کیک محبوب من در نمایش زندگی و شخصیت‌هایی از طبقه متوسط با حسی متفاوت همراه است. مخاطب دلزده از سانسور، بعد از دهه‌ها تحمل عذاب‌آور تصویر ریاکارانه و دروغین زندگی‌ خود در سینما، بالاخره فرصتی یافته تا انعکاس صادقانه، متشخص و با شرافت بخش‌هایی از موجودیت خویش را در قاب تصویر ببیند. گویی تماشای بخش‌هایی از زندگی روزمره و درونیاتی که تماشاگر ایرانی سال‌ها به‌طور بی‌رحمانه از اذعان و به رسمیت شناختن آن‌ها محروم بوده است، حسی از آسودگی و رهایی را در او برمی‌انگیزد. شاید دیدن همین لحظاتِ بی‌آلایش زندگی مثل رقصیدن، شراب نوشیدن، صحبت از خواهش تن و صمیمت تنانه و به رسمیت شناختن بدن زن با صحبت از آن و کلاً تماشای یک زن پا به سن گذاشته با موهای خاکستری در پیژامه معمولی‌اش، تجربه‌‌ای غریب و در عین حال آشنا و بازیافته‌ به بیننده می‌دهد و صمیمیت و همدلی عمیقی با شخصیت‌های اثر ایجاد می‌کند.

گذر بی‌پیرایه از سانسور

هرچند برخی موفقیت فیلم را به عبور آن از مرزهای سانسور نسبت می‌دهند، اما باید گفت که این حس آشنایی و همذات‌پنداری با شخصیتهای فیلم، به‌ندرت در کمدی رمانتیک‌های گیشه‌ای دهه‌های اخیر که اغلب به دنبال دور زدن محدودیت‌های سانسور هستند، دیده می‌شود. بسیاری از این فیلم‌ها با تم‌ها و موضوعات تکراری، مشابه فیلم‌فارسی‌های پیش از انقلاب، تلاش می‌کنند با به‌کارگیری عناصری همچون شوخی‌های سطحی، گفتگوهای مبتذل، کلمات دوپهلو، اشاره‌های غیرمستقیم به رفتارهای جنسی و حتی اشاراتی به اندام‌های خصوصی، استفاده از بازیگران زن خارجی، یا صحنه‌هایی مانند رقص و آرایش مردان و نیز رفتار یا گفتارهای ضد زن، به‌نوعی محدودیت‌های سانسور را (عمدتاً به‌صورت ضمنی) دور بزنند. با این حال، این فیلم‌های گاه پرفروش هرگز نتوانسته‌اند برخوردی صادقانه، اصیل و بی‌پیرایه با جنبه‌های سرکوب‌شده زندگی ایرانی داشته باشند. شاید به همین دلیل است که به ندرت پیوندی عمیق، صمیمی و ماندگار میان شخصیت‌های این آثار و مخاطبانشان شکل گرفته است. به هر روی، به نظر می‌رسد که صمیمیت و دلبستگی عمیق بینندگان ایرانی و غیرایرانی از قشرهای مختلف با شخصیت‌های کیک محبوب من، چیزی فراتر از عبور از مرزهای سانسور است.

مهین و فرامرز، تصویری بازیافته از زندگی

شخصیت اصلی فیلم، مهین (با بازی لیلی فرهادپور)، زنی هفتاد ساله است که به تنهایی و با روزمرگی‌هایی یکنواخت در تهران زندگی می‌کند. اما انگار در دل این روزمرگی‌ها – خوابیدن تا ظهر، تلفن‌های قابل پیش‌بینی از افراد تکراری، گیراندن سیگار بعد از چای صبحانه، آبیاری باغچه‌، نان گرفتن و خرید از بازار روز و بافتن و بافتن – پاسخی برای اشتیاق پنهان درونی‌اش برای تجربه آزادی، سرزندگی‌ و عشق یافته نمی‌شود. مهین زنی است که گویی با رسیدن به دریافتی تازه از زندگی، قصد دارد لمحه‌ای از شور جوانی گمشده‌اش را بازپس گیرد. او در تلاش است تا تجربهٔ زیستن را به‌تمامی در آغوش کشد و از آنچه از عمرش باقی مانده، بهره‌ای کامل و پرمعنا ببرد. این نتایج جدید هم در گفتگو با دختر جوان درگیر با گشت ارشاد عیان می‌شود و هم در اولین گفتگوهایش با فرامرز در خلوت خانه‌. این تصمیم تازه در اقدامات کوچک او برای سرپیچی از هنجارها و قرار دادن خود در معرض تجربیات جدید نمایان می‌شود؛ از آرایش غلیظ در نیمه‌شب و لاک زدن گرفته تا تلاش ناشیانه‌اش برای گرم گرفتن با مردی غریبه در نانوایی، رفتن به کافی‌شاپ و در نهایت، نادیده گرفتن انتظارات جامعه با ایجاد یک رابطه عاشقانه.

زنی که روزگاری با رد مردانی که محبوبش نبوده‌اند، تنهایی را برگزیده بود، اکنون با صمیمیتی بی‌پرده با خود روبه‌رو می‌شود و مردی را به خلوت زندگی‌اش راه می‌دهد. به این ترتیب، مبارزهٔ آشکار با سانسور که در سطح فیلم جریان دارد، در عمق وجود شخصیت‌ها نیز تبلور می‌یابد و شاید در جان بیننده نفوذ کرده، راهی برای مواجهه‌ای صادقانه‌تر با زندگی پیش پای او بگذارد. زندگی‌ای که در پس پرده محدودیت‌های اجتماعی و سیاسی، نه تنها به تضادی دوگانه در درون و بیرون خانه تقسیم شده، بلکه به دلیل فشارهای فرهنگی به سانسور و انکار ریاکارانه‌ی بخش‌های از حقیقت زندگی در درون تک‌تک ما دامن زده است. این نظام ارزشی آمیخته  با شرم، احساس گناه، پنهان‌کاری و دروغ، نه تنها مهین را مجبور می‌کند حقیقت را از رفتگر پارک و همسایه فضول (به مثابه جامعه‌ای قضاوت‌گر) پنهان کند، بلکه بی‌دلیل او را وادار می‌کند حتی پریشانی و تنهایی خود را انکار کند و در مکالمه با دخترش به دروغ ادعا کند که دوستانش در پارک همراه او هستند. طغیان شخصیت مهین، گویی طغیانی است علیه خودِ سرکوب‌شده‌اش؛ خودی که زیر فشار نظام فرهنگی و فکری جامعه از بیان امیال و خواسته‌هایش بازمانده است. این انقلاب درونی، سفری است به‌سوی ملاقات صادقانه با خویشتن، که در هفتادسالگی، با به رسمیت شناختن نیاز به صمیمیت و خواهش‌های تنانه شکل می‌گیرد. مهین را برمی‌انگیزد که رودربایستی را کنار بگذارد و از بازی ریاکارانه حفظ آبرو و پرهیز از تابوهای اجتماعی رهایی یابد، تا زندگی را بی‌پرده و بی‌واسطه تجربه کند.

حضور فروتنانه، پذیرا و امن فرامرز (اسماعیل محرابی)، راننده تاکسی‌ای که مهین به طور تصادفی با او آشنا می‌شود، نیز نقش کلیدی در تقویت اشتیاق او برای رهایی، دلدادگی و پیوند انسانی ایفا می‌کند. فرامرز نیز مانند مهین تنهاست و درگیر محدودیت‌های اجتماعی. هرچند وجود نرم‌خوی فرامرز به مهین این امکان را می‌دهد که جسورانه‌تر رفتار کند، اما او نه به‌عنوان یک ناجی، بلکه به‌عنوان مردی همدل و برابر، در جستجوی تجربه‌های نو و معنای تازه‌ای در زندگی، با ظرافت و زیبایی به تصویر کشیده شده است. در این میان، مهین همچنان عاملیت و اختیار در تصمیماتش را حفظ می‌کند. این آشنایی و اعتماد بی‌ریا، نه تنها برای مهین، بلکه برای فرامرز نیز فرصتی است تا از میان روزهای از دست‌رفته، هویت خویش را بازپس گیرد و با فروتنی و صداقت، بار دیگر هیجان و زنده‌دلی را به زندگی محدود خود هدیه کند.

پایان تلخ و شیرین اما با شکوه کیک محبوب من

روند جسورانه آشنایی و طعم لطیف ارتباط انسانی میان مهین و فرامرز، چنان جان مخاطب را سرشار از شیرینی می‌کند که پایان فیلم برای برخی بینندگان تلخ و ناخوشایند به نظر می‌رسد. اما می‌توان به شکلی دیگر نیز اندیشید؛ مرگی آرام و باشکوه برای فرامرز، پس از گذراندن «بهترین شب زندگی‌»اش، در فضایی امن و دلخواه، شاید معنایی جز رسیدن به مقصد نداشته باشد. آخرین کلام او در پاسخ به سوال مهین در مورد لباسش («اندازه!») گویی یادآور این حقیقت است که فرامرز به اندازه زیسته است و اکنون، با آرامش و رضایت، بدنش را ترک می‌کند. 

برای مردی سالخورده، فرسوده و خسته که هر روز با اندیشهٔ تاب‌آوردن ملال زندگی بیدار می‌شود و اعتراف می‌کند: «خوبی مرگ این است که بعد از مردن لازم نیست آدم جان بکند»، چه چیزی زیباتر از استراحتی طولانی و قرار گرفتنی همیشگی در جوار زنی است که با عشق و احترام او را به ابدیت بدرقه می‌کند؟

آیا مرگ، برای مردی که از مرگ نمی‌هراسد اما از تنهایی مردن بیم دارد، دلخواه‌تر از این می‌تواند باشد؟ شبی که با زیبایی و شور آغاز شده، در آن عطش سال‌ها با جرعه‌های دمادم از شرابی گوارا فرونشانده شده، و پس از گرمای رقصی بی‌دغدغه در آرامش بستر زنی مهربان، که همچون عزیزی دیرینه با او رفتار می‌کند، به پایان می‌رسد. شاید این، همان وداعی باشد که هر انسانی در آرزوی آن است. مرگی باشکوه و آراسته، پس از شست‌وشوی تن، پوشیدن لباسی پاکیزه، و تجربه دیده و خواسته شدن در آخرین شب زندگی.  گویی بدن فرامرز فهمیده که برای یافتن خانه‌ای ابدی به منزل رسیده است. بدنی که زنی عاشق با دقت و احترامی عمیق، همچون یادگاری عزیز و مقدس، با او رفتار می‌کند؛ دست‌های خسته و زخمی‌اش را با آرامشی آیینی پاک می‌کند، موهایش را با ظرافت می‌آراید، لباسی برای ابدیت او آماده می‌کند، و در نهایت، با گذاشتن برشی کوچک از کیک محبوب خود در دهان فرامرز، او را با شیرینی خاطره‌ای جاودان و شبی به‌یادماندنی به ابدیت بدرقه می‌کند. برای مردی که حتی قبر رایگان به ازای زخم‌های جنگ را نمی‌پذیرد، چه مزار و آرامگاهی شایسته‌تر و دلپذیرتر از این باغچه پاکیزه و دلگشا؟ باغچه‌ای که حسرت داشتنش را می‌خورد و اکنون، مهین با سخاوت و مهر، آن را با او شریک شده است.

برای مهین، فرامرز نه‌تنها همراهی گذرا، بلکه تجلی شاعرانه و رویاگونه‌ای از مرد محبوب است؛ مردی که پس از سال‌ها تنهایی، لحظه‌ای از عشق و صمیمیت دلخواه را برای او به ارمغان می‌آورد. گویی از آن شب به بعد، مهین دیگر تنها نیست. دوربین که پس از ورود مهین به خانه‌اش در شب بارانی، او را برای اولین بار از درون باغچه نشان می‌دهد، انگار تأکیدی است که از آن پس، فرامرز نیز به قول خود عمل خواهد کرد و هر روز در باغچه نشسته، او را با نگاه عاشقانه‌اش می‌نگرد.

حالا فرامرز، همچون گیاه محبوبش نعنا، برای مهین جاودانه شده است؛ حتی اگر هیچ نشان ملموسی جز عکسی گنگ و مبهم از او باقی نمانده باشد. مهین، زنی که از روزهای طولانی تنهایی عبور کرده و بارقه‌ای کوتاه از عشقی جاودان را تجربه کرده است، حتی اگر فرامرز چیزی جز یک خیال خوشایند نبوده باشد، با این یاد توانسته بخشی از وجود فراموش‌شده‌اش را از پس روزهای از دست‌رفتهٔ زندگی باز یابد. آنچنان که خیام می‌گوید: 

برخیز بُتا بیا ز بهر دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما

یک کوزه شراب تا به هم نوش کنیم
زآن پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما

در نهایت می‌توان گفت این اثر منحصربه‌فرد، با شجاعتی ستودنی در نمایش صادقانه و بی‌پرده لحظات ساده اما باشکوه زندگی، بیننده را با بنیادی‌ترین دغدغه‌های انسانی همچون تنهایی، عشق و مرگ روبرو می‌کند. رویارویی‌ای که همچون طعم دلنشین و متفاوت کیکی از بهارنارنج با کرم وانیل، عطر زندگی را تا مدت‌ها در ذهن و احساس بیننده ماندگار می‌کند.

نوامبر ۲۰۲۴

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی