کتاب ناآرامی، کتابِ سرخوردگی از جهان و بنای یادبودِ ظلمانیترین خوشبختیها و کتابِ ذوق و شوق و شادمانی است. فرناندو پسوا کیست؟ او را به یاد میآوریم.
“اگر بمیرم، دلِ هیچ کس برای من تنگ نخواهد شد. ” این پیشگوئی را پنج سال پیش از فرارسیدن مرگاش، در ۱۹۳۵ کرده بود. و مدت زمانی طولانی این چنین بود. مدت زمانی بیش از حد طولانی. اما از سال ۱۹۸۲، سال انتشارِ “کتاب دلواپسی”، یکی از شاهکارهای سدهی بیستم، دیگر چنین نیست. کتابی که پس از انتشار به سرعت در سراسر جهان به زبانهائی پرشمار ترجمه شد. تاجی که بر تارک ِ مجموعهی آثاری میدرخشد که مقبولیت جهانی یافته و مورد ستایش آنتونیو تابوکی، خورخه لوئیس بورخس، اکتاویو پاز و نزدیکتر به ما ماتیاس اِنار قرار گرفته است. کتابی- نامتناهی و بیکرانه، سرگیجهآور و به گفتهی برخی شیوهای از نا- کتابی متشکل از قطعاتی به نثر که در چمدانی در میان بیست و هفت هزار صفحه دستنویسهای چاپ نشدهی فرناندو پسوا که پس از مرگ او به دست خواهر ناتنیاش رسید جا خوش کرده بود. ادواردو لورنسو، هموطن او، به شیوهای درخشان فشردهای از کتاب را به دست داده است: “کتابِ سرخوردگی از جهان، بنای یادبودِ ظلمانی ترین خوشبختیها، میانمایگیی که چونان والاترین شکلِ مَضحکه و خردمندی زیسته شده، روزنوشتهای ساکن ترینِ شاعران، کتابی که همزمان یک کتاب ذوق و شوق و شادمانیست. ” بر این باید بیفزائیم که کتابی برخوردار از آزادیِ بیانی گسترده.
فرناندو پسوا، متولد ۱۸۸۸ در لیسبون، را در زمانِ حیاتاش تنها اعضای محفلی کوچک از دوستان و نویسندگان پرتغالی میشناختند. در آن واحد منتقد ادبی و جستارنویس بود و هزینههای ضروری زندگیاش را از راه نوشتن بروشورهای تجارتخانهها تأمین میکرد. شماری شعر و نثر را در نشریات متعدد و از جمله نشریهای که خود به راه انداخت منتشر کرده بود که اکثراً ماندگار نبودند. در زمان حیاتاش جز اندک شمار مجموعههای کم حجمی اعم از شعر و نثر چیزی به چاپ سپرده نشده بود. سه کتاب شعر به زبان انگلیسی، از جمله سی و پنچ غزلواره (Sonnet) که با هزینهی مؤلف چاپ شده و جزوهای به زبان پرتغالی زیر عنوان “پیام” که در سال ۱۹۳۴، یک سال پیش از مرگاش، منتشر شد.
نویسندهی “بانکدار آنارشیست” زندگی پرملال و بیسر و صدائی داشت و هم چون همگنان اتریشی و ایتالیائی خود، روبرت موزیل یا ایتالو اسوو اهل سفر نبود و به ندرت از مرکزِ شهر لیسبون دور میشد. مطالعه اشعار میلتون، عمر خیام یا والت ویتمن، یکی از استادان و سرمشقهای او، و بالاخره بادهنوشی بی حد و حصر از دلخوشیهای او بود. زندگینامهی تفصیلی پسوآ به چند سطر محدود میشود: پانزده سال پایانی عمر خویش را در آپارتمانی کوچک در خیابانِ “کوئلهو دا راشا” (Coelho da Rocha ) در محلهی قدیمی “کامپو دو اوریک” (Campo de Ourique) سپری کرد. تنها از یک ماجرای عاشقانه در زندگی او، آن هم ماجرائی نافرجام، اطلاعاتی اندک در دست است. دوازده سالی از پسوا جوانتر و حرفهاش ماشیننویسی بود و “اُفِلیا کِی رُز” نام داشت. نامههائی که شاعر برای او فرستاده و در آن “بچهی کوچولوی بدجنس” خطاباش میکرد نامههائی است که گاه ساده لوحانه، گاه نابجا و ناشایست و گاه به شدت کودکانهاند. در سپتامبر ۱۹۲۹ به او مینویسد: ” به هر حال زندگی من، بد یا خوب، هر چه باشد حول کارهای ادبیام میچرخد و بقیهی مسائل در آن از اهمیتی ثانوی برخوردارند. ” بدین سان مخاطب اخطارِ لازم را دریافت کرده است.
کودکی و نوجوانی پسوا (واژهای که در زبان پرتغالی به معنای “شخص” یا “فرد” است) در کنار مادرش که با یک دیپلمات ازدواج کرده بود در “دوربان”در ایالت “ناتال” در آفریقای جنوبی گذشت که در آن زمان جزئی از قلمرو بریتانیا بود. از این رو پسوا با زبان شکسپیر تحصیل و رشد و نموّ کرد. کودکِ استثنائی که از چهار سالگی خواندن و نوشتن میدانست، در شش سالگی نخستین شعر خود را که به مادرش تقدیم کرده بود سرود. مادری که او را به آشنائی و فراگیری زبان فرانسه سوق داد که تا پایان زندگی از آن استفاده میکرد و حتی به این زبان، زبان مولیر، شعر مینوشت. نوشتههای فرناندو پسوا را از همان آغاز آفرینشِ آفرینندگانی (با نامها، هویّتها، و زندگی نامههای مستقل، شناخته شده و رسمی) همراهی میکنند. کارشناسان آثار او تا هفتاد نام از این نامهای مستعار یا همزادان پسوا را بر شمردهاند. از پرآوازهترینها در میان آنان، باید به ریکاردو رِیس، آلبرتو کائیرو (که مجموعهی شعرهای “چوپان” را امضاء کرده است.)، آلوارو دو کامپُس، آنتونیو مورا فیلسوف و برنادرو سوارش که امضای او زیرِ “کتاب دلواپسی” است نام برد. باید به این اسامی و شخصیتها، نامها و شخصیتهای کمتر مطرح و پر زرق و برقی چون دیابلو آزول، آدولف مسکو، نیمفا نگرا، هِر پروسیت یا ژان سُل دو ملوره را نیز افزود. کار آن جا مشکل میشود که پسوا تنها به خلق نامهای مستعار بسنده نکرده و به خلق شخصیتها هم دست میزند. نامهای اصلی در میان این نامها دارای یک زندگی نامه و حتی شکل و شمایل و قد و قوارهی خاصِ خویشاند. بدین سان، آلوارو دو کامپُس، سرایندهی “چکامهی دریائی” (Ode Maritime) متولد ۱۸۹۰ در شهر کوچکِ “تاویرا” در منطقهی “آلگارو” در پرتغال مهندس ماشینآلات بازنشسته است. شعر او تحت تأثیر “مارینِتی”، شاعر و نویسندهی فوتوریست یا آیندهگرای ایتالیائیست. پسوا با گذاشتن عینکی تک عدسی بر چهرهی این شخصیت متفرعن (اسنوب) و آراسته از او یک “پژوهشگر پر طمطراقِ چیزهای پوچ و بیهوده” ساخته است. بدان سان که “آنتونیو تابوکی” در “نوستالژی، اتوموبیل و لایتناهی، خوانشهای پسوا” گفته است: ” دگرآفرینی” یا “هِتِرونیمی”های پسوا کوششی به تقریب زیستشناسانه (بیولوژیک) برای درک و شناخت منشاء زندگی از راه آفریدن زندگیهائی خیالی در درون خویش” است.
تابوکی بر این نکته تأکید میکند که وجه مشترک تمامی این شخصیِتها و نامهای غیر واقعی با خودِ پسوا در این است که همه آنان مبتلا به “نوستالژی زمانِ حال”اند. به باور شاعر لیسبونی همگی آنان تماشاگر “شکوهِ معنایِ پوچِ زندگی”اند. او در بیان این معنا مینویسد: “ادبیّات به سانِ هر شکلِ دیگری از هنر، اعترافی به نابسندگیِ زندگیست” که میتواند نوشتهی پروست هم باشد.
نکتهی دیگر آن که این “نام”های مهم در تخیّلِ این “آقای تِست”ایبریائی یا به گفتهی “روبر بِروشون” یکی از بهترین زندگی نامهنویسان پسوا، “این غریبهی غریب”، در یک روز- ۸ مارس ۱۹۱۴ – پای به پهنهی هستی نهادهاند. این نامها به موازات سروده شدن صدها شعر توسط پسوا در یک حالتِ جنون و شیدائیِ شاعرانه، به گونهای ناگهانی رخ مینمودند. پسوا چند ماهی پیش از مرگاش در این مورد نوشته بود که این نامها “در گونهای بی خودی و خلسه که قادر به تعریف ماهیت آن” نیست به وجود آمدهاند. یادآوری کنیم که مرگ فرناندو پسوا بر خلاف آنچه تا مدتها پس از درگذشتاش تصور میشد نه در اثر سیروز یا تشمع کبدی بل ناشی از ورم حاد لوزالمعده بود. شیفتگی و دلبستگی سرشار از وسواس به تکّثر یا چندگانگی او یادآور جملهی معروفِ “من دیگری است” از آرتور رمبو یا همزادهای متعدد رومن گَاری از جمله شخصیّت امیل آژار است. یادآورِ “گاری” و جملهی “من هماره کسِ دیگری بودهام”.
سرگذشت اتنشار آثار او با انتشار نخستسن جلد از اشعار در سال ۱۹۴۲ آغاز میشود و در پی آن سه جلد دیگر طی چهار سال راهی بازار میشود بدون آن که با موفقیتی همراه باشد. باید تا سال ۱۹۶۶ و انتشار دو جلد از آثار منثور منتشر نشدهی او انتظار کشید. دو سال بعد، کار فهرستنویسی کامل و رسمی دستنوشتهی پسوا به پایان میرسد. سرانجام در سال ۱۹۷۳ تمامی بایگانیهای پسوا در اختیار کتابخانهی ملّی پرتغال قرار گرفته و درها به روی پژوهشگران و دانشگاهیان گشوده میشود. و بدین سان است که در سال ۱۹۸۲، “کتاب دلواپسی” – کتاب پریشانی خاطرِ و ناآرامی توأم با اضطراب، کتابی که پسوا در سالهای ۱۹۲۹ و ۱۹۳۲ تکه هائی از آن را منتشر کرده بود- راهی بازار میشود. کتاب امضای نام مستعاری جدید یعنی برناردو سوارش را بر خود دارد. شخصیتی بدون قابلیتهای خاص، و در این جا از نوع پرتغالی آن، که کمک حسابدارِ یک شرکت صادرات و واردات است. انتشار این اثر در سال ۱۹۸۲ سر و صدای زیادی کرد. کتاب از روزنوشتهای فردی دچار بیخوابی و افسردگی تشکیل میشود. یادداشتهائی که ظاهراً از ۱۹۱۳ آغاز شده و تا مرگِ نویسنده ادامه دارد. با خواندن این کتاب، خوانندگان پسوا در مییابند که او علاوه بر شاعری بزرگ نثرنویسی سترگ نیز هست. در این کتاب بیهیچ نظم و ترتیبی، مجموعهای از اظهار نظر، تأمل، تفکر، مراقبه، سرزنش، ملاحظه، چشمانداز و حالات روحی میبینیم و به افرادی ناشناس بر میخوریم که در خیابانهای “بایگسا” (Baixa) پرسه میزنند یا در قهوخانه سرگرمِ پر چانگیاند. نویسنده مینویسد: “من در لباسهای مبدلِ گوناگون خود را همراهی میکنم. چیزی که زنده بودنام را نشان میدهد. ” این نویسندهی پرتغالی نیز به سان هانری میشو برای سیر و سفر در خویش مینویسد. در دست نوشتههای به جامانده از این نویسندهی شیفتهی “علوم غیبی و خفیّه” و تصّوفِ یهودی یا “قباله” گهگاه به سیاهیها و هشیاری و روشنبینیهای مبهوت کنندهای چون ” همهی ما دارای دو زندگی هستیم: / زندگی حقیقی، زندگیی که در کودکی رؤیای آن را در سر میپرورانیم، / زندگیی که در بزرگسالی نیز بر زمینهای مهآلود خواب آن را میبینیم؛ / زندگی کاذب، زندگیی که دیگران را در آن سهیم میکنیم، / زندگی در عمل، زندگی مفید، / زندگیی که در تابوتی به پایاناش میبریم. ” برمیخوریم.
باید تا سال ۱۹۸۸ منتظر ماند تا فرانسویان بتوانند این کتاب را در یک جلد بخوانند. با گذشت زمان منتشر نشدههای زیادی در دسترس قرار میگیرند. در سال ۱۹۸۵، در پنجاهمین سالگرد مرگاش، به فرناندو پسوا عنوانِ “شاعر ملّی پرتغال” اعطا و بقایای جنازهاش به صومعهی “هیِرونیمیتس” منتقل میشود و در کنار دیگر شخصیّتهای بزرگ و نامدار این کشور چون “واسکو دو گاما” و “کاموئس” شاعرِ “لوسیادسها” آرام میگیرد. در همان سال مرکز فرهنگی “پمپیدو” در پاریس نمایشگاهی را به او اختصاص میدهد. در سال ۲۰۰۱ انتشارات معتبرِ “گالیمار” یک جلد ازمجموعه یا کلکسیونِ فاخرِ خویش “پلئیاد” را به کلِ شعرهای او اختصاص میدهد.
اجازه دهیم که کلام آخرین را نویسندهی هزار سیما خود با خوانندگان آیندهاش در میان بگذارد: ” باشد که خوانش تو دعاگوی من باشد، عشق تو به این کتاب مایهی تبّرک شود، و سپس فراموشاش کنی بدان سان که آفتابِ امروز آفتابِ دیروز را به فراموشی میسپارد. “
در همین زمینه:
فرناندو پسوآ: کتاب ناآرامی، به ترجمه حسین منصوری