آیا امتداد رویاهامان به بیداری میرسد و امتداد بیداریمان به رویاهامان؟ فرخنده آقایی در «جاده» تصویری از مفهوم این پرسش به دست میدهد.
“جاده”، داستانی موجز است که با تصاویری روشن و به ظاهر واقعگرا، وضعیتی انسانی را میسازد و با سایه روشنهایی که در فضاسازی ایجاد شده و پر رنگ و کم رنگ کردن بعضی نقاط و خطوط روایی، خواننده را به سمت رسیدن به یک مفهوم درونی و ذهنی، و در عین حال به حسی عام و مشترک هدایت میکند.
در جادهای متروک، اتوبوسی بنزین تمام میکند. کنار پمپ بنزینی که خالیست میایستد و راننده و مسافران در انتظار رسیدن بنزین، کنار دریاچهای، وقت میگذرانند.
طرح داستان، به ظاهر چندان پیچیدگی ندارد و فارغ ازکشمکشهای رایج داستانهای رئال است. تم مدرن داستان، دچار شدن انسان است در وضعیتی نیمهبحرانی که باید از آن خلاص شود.
اما آنچه داستان را ازتوصیف یک موقعیت ساده انسانی فراتر میبرد، شیوهی روایی آن، حجم دادن به تصاویر و جایگزینی کلمات است که به تدریج آن را به داستانی نمادین و فراواقعی تبدیل میکند.
از همان آستانهی داستان راوی با انتخاب قید «پتپتکنان» که حالت ایستادن اتوبوس است و صفت متروک که به جاده داده شده، پمپهای خالی بنزین، رانندهی مستاصل و مسافران گیر افتاده در اتوبوس دربسته، وضعیتی نمادین را میسازد. مکان، هیچ نامی ندارد و زمان معلوم نیست. تعداد مسافران مشخص نیست و هیچیک جنسیت و نامی ندارند. راوی تنها حرکات مبهم مسافران و رفتار راننده را بازگو میکند. فضای کلی و اتمسفر داستان با درماندگی و استیصال گروهی و گرما و انتظار در جادهای متروک ساخته شده است.
اما در این ناکجاآباد برزخگون که نویسنده با هاشور زدنی تند آن را میسازد، ناگهان با بازشدن درهای اتوبوس وهجوم “دیوانهوار” و مشتاق مسافرانی بیچهره که فقط صدای خنده و حرفهای مبهمشان شنیده میشود، به سوی دریاچهای که پشت افق پیداست، روزنهای باز میشود. مسافران گرمازده، از میان چمنهای زرد میگذرند و در آب غوطهور میشوند و ظاهرا به نقطهای از نجات و آسودگی میرسند. در این نقطه سرانجام راوی داستان ظاهر میشود. او آخر از همه به دریاچه رسیده. راوی از میان مسافران تنها زن و مردی که کلاههای حصیری یکسان دارند را به خواننده نشان میدهد. تنها این زن و مرد برای او دست تکان دادهاند و او را به سمت دریاچه و آبتنی فراخواندهاند. راوی که نه میدانیم زن است یا مرد، پیر است یا جوان یا کودک، بیجنسیت، بی نام و بیهویت، تنها وضعیت طبیعی خود را توصیف میکند. غوطه خوردن و فروکشیده شدن در آب و آنگاه بر سطح آب آمدن و بعد در کنار ساحل به خواب رفتن. راوی در میان مسافران غوطهور در آب که درست وضعیت او را دارند و فقط شمایی کلی و دور، از آنها دیده میشود، تنهاست. نمونهای نوعی ازیک جمع کلی. فردیتی مثالی، در کنار جمعیتی مثالی. در اینجا مسافران از منظر راوی کم کم ناپدید میشوند و او به خواب میرود و دیگر همهی صداهای اطراف ساکت میشوند. آیا این وضعیت، خوابی نیست که هریک از ما ممکن است آن را دیده باشیم؟ هریک ازما خوانندههایی که در این جهان خوابگونه، غیر قابل تحلیل و غیر قابل پیشبینی، اسیر و درمانده، دست و پا میزنیم و گاه خطوط و مرزهای میان واقعیت و وهم را گم میکنیم؟ مایی که آرزومندیم در جستجوی امنیت خاطری از اضطراب گنگ جهان، به دریاچهای در امتداد افق پناه ببریم؟ مایی که امتداد رویاهامان به بیداری میرسد و امتداد بیداریمان به رویاهامان؟ آیا در این داستان دریاچه، صرفا، رویای راوی است؟
با بیدار شدن راوی و تغییر منظر او، تکانهای مهمتر در داستان رخ میدهد که خوانندهی هشیار درمییابد با داستانی کاملا نمادین مواجه است. راوی که اینک بیدار شده، دیگر کسی را در دریاچه نمیبیند. مسافران تک و توک در ساحل قدم میزنند. کسی او را صدا میزند که گفته نمیشود چه کسیست.
راوی بیدار شده، به سمت اتوبوس که حالا صدای موسیقی از آن بلند است و پردههای قرمز تیره رنگش در باد موج میخورد، روانه میشود. فضا اکنون رنگ و صدا دارد. راوی از پلههای اتوبوس بالا میرود. در اتوبوس کنار زن و مرد کلاه حصیری مینشیند و زن با لبخندی دفتر خاطرات روزانهی خود را که به گفتهی خودش پنج سال مداوم است که در آن مینویسد به راوی نشان میدهد. راوی میگوید در تمام مدت (سفر) زن مینوشته. دفترچه اما، تمام صفحاتش سفید است!
به این ترتیب، مخاطب داستان در مییابد که گروه مسافران در سفری هستند. سفر از کجا و به کجا؟ چیزی دراین باره گفته نمیشود. همسفر راوی، زن کلاه حصیری به سر، صفحات دفتر خاطراتش را سفید گذاشته. آیا زن چیزی نوشته و راوی آن را نمیبیند یا نمیخواهد چیزی از آن بگوید؟ غیابی بزرگ در داستان پدید میآید. غیابی معنایی. دلیل سفر چیست و چرا خاطرات آن زن پاک شده؟ برداشت هر مخاطب از این جاهای خالی آزاد است. هر مخاطبی، میتواند به فراخور نگاه خود آن را بنویسد و پر کند. دفتر خاطرات سفردر جاده که میتواند استعارهای ازتولد، زندگی و رفتار و اهداف هر فرد باشد، از نگاه راوی، نانوشته است و برعهدهی خواننده گذاشته میشود.
اما سرانجام راوی بیدار شده میبیند که موتور سیکلتی برای اتوبوس بنزین میآورد و راننده استارت میزند و موتور ماشین به حرکت درمیآید و اتوبوس به راه میافتد. راننده و همهی مسافران رنگ آبی میگیرند و چراغ زندگی روشن میشود. جملهی پایانی داستان، آغازی نویدبخش از معنای زندگی میشود. پس امتداد رویاهای در بیداری هم میتواند، رنگآمیز باشد.
داستان “جاده” از فرخندهی آقایی، نویسندهی پیشکسوت عرصهی داستاننویسی معاصر زنان ایران، در مقایسه با داستانهای تازه ترین مجموعه داستانهای ایشان، با عنوان “زنی با زنبیل” تا حد قابل ملاحظهای تغییر ساختاری پیدا کرده است. ساختار داستانهای “زنی با زنبیل”، به شدت واقعگرا بوده است که با تاکید بر رنجها و محرومیتهای زنان و با زاویه دیدها و فرمهای بدیع، نقاط تیرهای را برای مخاطبان روشن کرده که شاید پیش از آن دیده نشده بود.
اما به نظر میرسد فرخنده آقایی در داستان “جاده” و نیز تک داستان “فریاد شادی” که در نشریه زنان (شماره؟) منتشرشده بود، مایل به بازگشت به فرم اولین داستانهای کوتاه خود در مجموعه داستانهای “تپههای سبز” و “گربههای گچی “و ” راز کوچک ” است که ساختاری مفهومگرا دارد. همچنین با نگاهی به داستان “پردیس” در همان مجموعه “گربههای گچی” و نیز داستانهای “سفیدترین مرد دنیا”، “هفت نویسنده” و “خون و شعر” (منتشرشده در فصلنامهی فرهنگی پایاب – شمارهی شانزده) پیداست که در داستانهای کوتاه، مفاهیم کلی انسانی، در قالبهای مدرن و فراواقع گرا، بیشتر از فرم واقعگرا با موضوع آسیبهای اجتماعی که در دو رمان “از شیطان آموخت و سوزاند ” و “جنسیت گمشده” چشمگیر است، کانون توجه این نویسندهی توانا قرار گرفته است.
عقربکشی، شهریار مندنیپور
نشر مهری، لندن ۲۰۲۰
تا من بخواهم بخواهمت، آی یای یای! لای پنبهبوتهها بخوابانمت، گره روسریات را باز کنم و بخواهم گفتن دوستت داشتنت را هی بگویم.. و تو سینه به سینه موجهای پرزه سپید، هنوز آهسته آهسته با مواظبت قدم برمیداری مبادا پا بگذاری روی لانه بلدرچین که سه تخم ماه در آن میدرخشند درخشانتر از مرواریدهای بحرین خلیج پارس…
در همین زمینه:
فرخنده آقایی: جاده