من یک دخترم
دختری که به جنگ میرود
میدان جنگ همین نزدیکی است.
از در که بیرون میروم،
حتا از در که بیرون نمیروم،
هر روز
در میدان جنگم.
من برای بهدست آوردن چیزی نمیجنگم
من برای از دست دادن،
برای دور ریختن است که میجنگم.
من برای دورریختن پیرایههای لطیف،
لطیف چون پنبهای که نباید به آتش نزدیک شود،
برای دور ریختن مزهپرانیهای شیرین،
شیرین چون عسلی که نباید انگشت در آن زده شود،
برای دور ریختن حفاظهای حمایتی،
حمایتِ مقدّسِ ناموسی که مال دیگران است میجنگم
من برای دور ریختن تحقیر از هیکل زن
برای دور ریختن تحقیر از مردان خانواده که فرزند نیمه انسان دارند
برای دور ریختن تحقیر از شهرم که پر از لشکریان حجاب اجباری است
برای دور ریختن تحقیر کشورم که قانونهای ضدّ زن دارد
برای دور ریختن تحقیر از خیابانم، از تَنَم
برای دورریختن آیههای پیرِ قرونِ گذشته میجنگم.
من برای از دست دادن شرم،
شرم از نفهمیدن معنای واژههای غریب
شرم از نفهمیدن مفهومهای بیربط با من و تنم
شرم از مستجاب نشدن دعاها برای غیرممکنهایم
شرم از اطاعتهای اجباری از خطاجویان بیشرم میجنگم.
من هر روز
در را که باز میکنم
یا حتا در را که باز نمیکنم
در میدان جنگ هستم.
من برای پاککردن خودم از حفاظتهای زوری،
از نصیحتهای اجباری
از محبتهای ریایی
از تحقیرهای تاریخی است که میجنگم.
من برای فرار از بکن نکنهای اجباری
فرار از بیاختیاری
نشنیدن “تو نمیدانی”
فرار از ناتوانی القایی است که میجنگم.
من برای پاک کردن خودم از موذیانِ متجاوز
واژههای بیشرم متجاوز
متجاوز به پیکر خودم، خواهرم، مادرم، خاله و عمهام
ناچارم که هر روز به میدان بیایم.
من برای جنگیدن با واژههای مانده از دقیانوس
که در مدرسه و بازار و خیابان قانون شدهاند
و در کلام برادر و پدر و حتا مادری ترسیده نیز قانونند
من برای پاککردن خودم از اینهاست که میجنگم
آری!
من برای از دست دادن است که میجنگم
برای سبک شدن
برای رها شدن
برای لذّتِ هیچ یادگاری نداشتن از شما
برای خالص شدن
برای “خودم شدن” میجنگم
من برای از دست دادن شرم به جنگ میروم
شرم از اینکه دخترم
که زن میشوم
که پستان دارم
که آهوی شکاریام
که موهایم شهوتانگیز است
که مردان را گمراه میکنم
که از همان کودکی
از همان نُه سالگی شیطانم،
طعمهی شیرینِ تلهی ابلیسم،
که مردان را از بهشت میرانم.
نه!
من برای گرفتن چیزی به جنگ نمیروم
من برای اینکه خودم را از شرّ “ناموسبودن” رها کنم
خودم را از سنگینی هرآنچه بر قامتم دوختهاند رها کنم،
برای اینکه هیچ نداشته باشم از شما و از نو آغاز کنم،
من به راستی برای از دست دادن به میدان آمدهام
من برای تکاندن خودم از قانونهای شما
بی هیچ چمداشتی از شما
برای دور ریختن آنچه تا کنون به من دادهاید
برای یک منِ ساده
بی هیچ پیرایه
برای من بودن
برای منی در تنِ خودم به میدان آمدهام
من برای فروریختن شرم
شرم طعمهبودن
شرم داشتن پستان
شرم عادت ماهانه
شرم نشاندادن زیبایی
شرم اظهار نیاز جنسی
شرم از آواز خواندن
شرم عشق ورزیدن
شرم بوسیدن
شرم خندیدن
شرم پاسخ ندادن به یاوهگوییها
شرم نصف مرد بودن
بله!
من برای “نَشَرمیدن” به میدان آمدهام
هشدار!
من که چیزی نمیخواهم!
از کُند و تیز
از نرم و سخت
از شیرین و تلخ
همهچیز،
هرسلاحی بر من آزمودهاید
و من
چون امروز
هرگز اینهمه رزمنده نبودهام
شما با کسی که آمده هرآنچه به او دادهاید،
بی شک و واهمه،
مانند زباله دور بریزد،
با کسی که هیچ نمیخواهد از شما،
و هیچ نمیپذیرد از شما،
کسی که دیگر نه تحقیر میشود، نه تطمیع و نه میترسد،
چه میتوانید بکنید؟
نه!
دیگر هیچ سلاحی بر من کارگر نیست
برای همین
من
دیگر
شکستناپذیرم
شکستناپذیر!