روبین کروسوِل:هزار و یک شب: «بعدش چی؟»، به ترجمه حسین مدنی

یاسمین سیل و ترجمه تازه‌اش از هزار و یک شب، پوستر: ساعد

ترجمۀ جدید یاسمین سیل از هزار و یک شب ساختار – طرحی قوی، ساده و زبردستانه – دارد که باعث می‌شود ترجمه‌های پیشین توخالی یا اندکی کسل‌کننده جلوه کنند.

نخستین سند مکتوب آنچه که در انگلیسی با نام The Arabian Nights یا The Thousand and One Nights شناخته می‌شود و برگردان فارسی آن داستان‌های هزار و یک شب است، به اوایل قرن نوزدهم برمی‌گردد. دو صفحۀ آسیب‌دیده و رنگ‌پریده از کتابی که با عنوان هزار شب در قاهره پیدا شد اما در اصل متعلق به سوریه است، صحنۀ آغازین داستانی را به تصویر می‌کشد: شخصیتی به نام دنیازاد به شهرزاد[۱] می‌گوید اگر خواب‌آلود نیست، داستان زیادت و کاستی و مهارت و حماقت را برایش نقل کند. به خون‌آشامی شاه شهریار اشاره‌ای نشده است که بعد از خیانت همسرش به او قسم خورده بود بکارت تمام دختران سرزمینش را بردارد و سپس آنها را بکشد؛ اما تکه کاغذی که حداقل به ۱۲۰۰ سال قبل برمی‌گردد وجود شهرزاد قصه‌گو را ثابت می‌کند.

کتاب‌هایی با عناوین و محتوای مشابه در قرون وسطی در جهان عرب منتشر شده‌اند، اما قدیمی‌ترین نسخۀ خطی متعلق به قرن پانزدهم است. این نسخۀ سوری که شامل این جلدهاست (جلد چهارم در دسترس نیست)، مبنای کار آنتونیا گالاندز با نام Les Mille et Une Nuits (۱۷۰۴-۱۷۱۷) بود؛ این کار نخستین ترجمۀ هزار و یک شب به زبانی اروپایی است. گلاند در دوران لویی چهاردهم زندگی می‌کرده و به نظر می‌رسد نسخه‌های فرانسوی زرق و برق‌دار او در دوازده جلد متمایل به داستان‌هایی جن و پری باشد.[۲] این داستان‌ها در آن ایام سخت معروف بودند. نسخه‌های گلاند به سرعت با عنوان The Arabian Nights Entertainment به انگلیسی ترجمه شدند و باعث رواج “داستان‌های شرقی” شد که تا اواخر قرن نوزدهم (نقطۀ آغاز تاریخ رمان‌نویسی) ادامه داشت.

دو ترجمۀ سلطنتی باارزش این کتاب به زبان انگلیسی وجود داشت. نخستین ترجمه اثر ادوارد لِین، فرهنگ‌نگاری بزرگ بود – جلد هشتم فرهنگ عربی-انگلیسی او هنوز مرجع پژوهشگران است – که زمانی در قاهره زندگی می‌کرد و پیش از اینکه در سال ۱۸۴۰ – ۱۸۳۸ ترجمۀ خود از هزار و یک شب را چاپ کند، یکی از آثار اولیۀ انسان‌شناسی با نام Manners and Customs of the Modern Egyptians (1836) را نوشت. لِین از آزادی عمل گلاند نسبت به نسخه‌های اصلی شوکه شد. او به جای رجوع به داستان‌های جن و پری، به داستان‌های هزار و یک شب مراجعه کرد و باور داشت آنها در طول زمان اصلاً تغییر نکرده‌اند. نقطۀ قوت ترجمۀ او که بیشتر بر مبنای منابع عربی اصلی بود تا ترجمۀ گلاند، پاورقی‌هایی در مورد غذا، لباس، موسیقی، قانون و مواردی دیگر است. لِین از خود داستان‌ها نیز که نسبتاً زننده بودند بهت‌زده شد. در پاورقی می‌نویسد: “اینجا از صحنه‌ای به شدت نامناسب عبور می‌کنم.”

حسین مدنی

صحنه‌های نامناسب در اصل همان چیزی بود که علاقۀ جناب ریچارد فرانسیس بورتن را جلب کرده بود؛ او جهانگردی که به چند زبان صحبت می‌کرد، دوست سوین‌بُرن و کارشناسی خودساختۀ راه و روش جنسی “شرقی” بود. او فکر می‌کرد نسخۀ لِین از هزار و یک شب “کسل‌کننده و ملال‌آور” بود، و در سال ۱۸۸۸ – ۱۸۸۵، ترجمۀ سانسورنشدۀ خود را با مهر انجمن کاما شاسترا چاپ کرد. این انجمن در اصل برای چاپ ترجمه‌های آثار هندی مانند کاما سوترا پایه‌گذاری شده بود و ترجمۀ بورتن از ترجمۀ پیشین اثر جان بِین به عاریت گرفته بود. بورتن بر بخش‌هایی تمرکز کرده بود که لِین شرمگینانه از آنها عبور کرده بود. حاشیه‌نویسی بورتن نیز – حتی  بسیار بیش از نسخۀ ادوارد لِین – در پنجاه صفحه با اشاره به امردبازی اوج می‌گیرد.

“به عبارت دیگر، این موضوع قاعده‌ای است که او در مقدمۀ خود مطرح می‌کند.” به همین صورت است که جورج لویس بورگز در تألیف خود، “ترجمۀ هزار و یک شب” سلسلۀ ترجمه‌های اروپایی، از داستان‌های خوش‌ذوق گلاندر تا مردم‌شناسی‌های بی‌آلایش لِین و صحنه‌های اروتیک خیالی و حتی نژادپرستانۀ بورتن، سلسله‌ای خصمانه را مشخص می‌کند. بورگز بخصوص نسخۀ بورتن را نه به خاطر دانش جنسی آن، بلکه به سبب ترکیب عالی اش با زبان انگلیسی ستوده است که شامل واژگان بی‌شمار خارجی، اصطلاحات مصنوعی کتاب مقدس و کلمات مسهتجن منسوخ است. به نظر بورگز، نشاط ادبی ترجمۀ بورتن اساس “هرزه‌گویی خلاقانۀ” اوست (اصطلاحاتی تأثیرگذار که با توجه به هزار و یک شب مربوط به زوج‌های بی‌قید و بند است). او همچنین از رشته یادداشت‌های بورتن لذت می‌برد که به نسبتی معکوس ضرورت خود را افزایش می‌دهد.

این نکته درست است که انگلیسی زرق و برق‌دار بورتن رابطۀ کمی با زبان عربی هزار و یک شب دارد که غالباً ساده، گفتگومحور و حتی تا اندازه‌ای پیش پاافتاده است – به عبارت دیگر، دارای عبارات ادبیات محلی است. ترجمۀ انگلیسی معیار معاصر از حسین هداوی (۱۹۹۰) – گویی که قاعدۀ تفاوت بورگن را تصدیق می‌کند – اثری متین با تعدادی پاورقی‌های تحسین‌برانگیز است. با اینکه ترجمۀ بورتن شامل تقریباً تمام داستان‌هایی است که توانسته بود نسخۀ خطی‌شان را پیدا کند – به شمول داستان‌هایی که خودش بافته بود، مانند این داستان که “ابو حسن چگونه وزش باد را متوقف کرد” – هداوی خود را محدود به ترجمۀ نخستین نسخۀ حائز اهمیت هزار و یک شب کرد، نسخه‌ای که بر اساس متن سوریه‌ای گلاند بود و پژوهشگری به نام مسلم مهدی در سال ۱۹۹۴ – ۱۹۸۴ چاپش کرد.

هداوی علاقه‌ای به ساختارشکنی خلاقانه نداشت، او با دقت تمام به قدیمی‌ترین نسخۀ اصلی عربی که باقیمانده بود وفادار بود (می‌توان چنین دقتی را در ترجمۀ مالکولم لیونز از ترجمۀ آثار کلاسیک پنگوئن در سال ۲۰۰۸ مشاهده کرد که بر اساس دست‌نوشتۀ عربی اخیر و اغراق‌آمیزتر است). در کلاسم ترجمۀ هداوی را تدریس کرده‌ام و هرگز به نسخۀ دیگری فکر نکرده‌ام. ترجمۀ او خوانا و معتبر و حاوی بهترین داستان‌های هزار و یک شب در یک نسخه است. بورتن دست به مقایسه‌ای رنگ و لعاب‌دار می‌زند، اما مشکل بتوان به عنوان یک شرق‌شناس ترجمۀ او را نخواند.

ترجمۀ جدید یاسمین سیل از منتخب داستان‌های هزار و یک شب، نخستین ترجمۀ انگلیسی یک زن است، اما در اولین نظر، می‌توان گفت که اثرش خروج نمایشی از مقدمات بی‌درنگش نیست – البته در این نظرم خصومتی نهفته نیست. او مانند هداوی و لیونز تفسیر امروزینی ارائه کرده است که به تفسیر عربی حساس است و علاقه‌ای به اصلاح غیرمتداول آن ندارد. اما وقتی ترجمۀ او را با دقت بیشتری بخوانیم، می‌بینیم این داستان‌های بی‌پایان گفته و ناگفته چقدر جای کار دارند. ترجمۀ متفاوت سیل این امر را نامحسوس اما قابل ملاحظه و سرانجام عمیق می‌کند.

هیچ مقایسۀ بخصوصی نمی‌تواند این ظرافت را درک کند، اما به پاراگراف‌های آغازین هداوی و سیل توجه کنید. ابتدا هداوی:

It is related—but God knows and sees best what lies hidden in the old accounts of bygone peoples and times—that long ago, during the time of the Sasanid dynasty, in the peninsulas of India and Indochina, there lived two kings who were brothers. The older brother was named Shahrayar, the younger Shahzaman. The older, Shahrayar, was a towering knight and a daring champion, invincible, energetic, and implacable. His power reached the remotest corners of the land and its people, so that the country was loyal to him, and his subjects obeyed him. Shahrayar himself lived and ruled in India and Indochina, while to his brother he gave the land of Samarkand to rule as king.

(نقل شده است که سالیانی بس دور، زمان سلسلۀ ساسانیان، در شبه جزیرۀ هند و هندوچین، دو شاه زندگی می‌کردند که برادر بودند – اما خداوند آنچه را که در حکایات مردم و زمان‌های گذشته نهفته است بهتر می‌داند و می‌بیند.برادر بزرگتر شهریار نام داشت و برادر کوچکتر شاه‌زمان. شهریار سلحشوری سرسخت و قهرمانی شجاع، شکست‌ناپذیر، پر جنب‌وجوش و تسلیم‌ناپذیر بود. قدرتاو دورافتاده‌ترین مناطق سرزمینش را در بر می‌گرفت و کشورش به او وفادار بود و مردمانش به او وفادار بودند. خود شهریار در هند و هندوچین زندگی می‌کرد و فرمانروایی سمرقند را به برادرش بخشید.)

بخشی از ترجمۀ سیل:

The story goes (but God knows more than us about the truths of times gone by) that long ago, in the Sasanian age, two brothers ruled over the islands of India and China, and their names were Shahriyar and Shahzaman.
The elder, Shahriyar, was strong on a horse and bold with a blade, never beaten and never burned, quick to revenge and slow to forgive. His dominion spread to the corners of the land until the far edges fell under his sway, and he chose India for his seat, and to his brother he gave Samarkand.

(آورده‌اند که در گذشته‌های دور (اما خداوند بیش از ما به واقعیت زمان‌‌های گذشته آگاه است) در دورۀ ساسانیان، دو برادر بر جزایر هند و هندوچین حکفرما بودند و نام آنها شهریار و شاه‌زمان بود.

برادر بزرگتر، شهریار اسب‌سواری قوی و شمشیرزنی چیره‌دست بود، هرگز شکست نخورده و آسیب ندیده بود، زود کینه به دل می‌گرفت و به سختی آن را می‌بخشید. او بر مناطق دورافتاده سرزمین نیز تسلط داشت و آنها را کنترل می‌کرد. شهریار هند را برای سلطنت‌نشینی خود انتخاب و سمرقند را به برادرش اعطا کرد.)

شاید قصه‌پردازی سیل به پاس احترام به ریشه‌های این داستان در زبان محاوره به طور قابل توجهی بی‌محاباتر است. جمله‌بندی او کوتاه‌تر است – “واقعیت زمان‌های گذشته” – و لب مطلب را در سه جمله بیان می‌کند، در حالیکه هداوی در چهار جمله. با اینکه هداوی درگیر نام و ترتیب تولد شاهان می‌شود، سیل ادبیات خود را بدون وضوح مختصر می‌کند: نیازی نیست دو مرتبه به ما گفته شود که شهریار بزرگتر و در این صورت شاه‌زمان باید جوانتر است.

همچنین، ترجمۀ سیل سرزنده‌تر و محاوره‌ای‌تر است: “آورده‌اند که” از عبارت تشریفاتی “نقل است که” جاندارتر است. صفاتی که هداوی برای توصیف شاه استفاده می‌کند ابهامی لاتینی دارند: شکست‌ناپذیر، پرانرژی و کینه‌توز. توضیحی تحت‌اللفظی‌تر از اصطلاحی عربی که هداوی آن را به شکست‌ناپذیر ترجمه می‌کند چنین است: “کسی که به اندازه‌ای خشن مبارزه می‌کند که جرأت نمی‌کنیم به مسافش برویم.” سیل خردمندانه پیروی کورکورانه از نص اجتناب می‌کند، اما با دسته‌بندی‌ تردستانه تجانس آوایی واژگان و آوردن همگون و متضاد آنها، موضوعات را زنده نگه می‌دارد. مخصوصاً “کینه‌توزی زودهنگام و بخشش دیرهنگام” الهام‌دهنده است، زیرا به نکتۀ کلی‌تر داستان‌ها اشاره می‌کند مبنی بر اینکه آیا فرمانروایان می‌توانند بیاموزند از خطای دیگران درگذرند یا نه (نکته‌ای که هداوی در واژۀ کینه‌توز خود پیچیده‌اش کرده است).

سطرهای نخست نسخۀ عربی به سجع – نثر و سخن هم‌قافیه و ویژگی مشترک متون قرون وسطی – نوشته شده‌اند. هم‌قافیه نوشتن در عربی آسان است اما در انگلیسی نه، و بیشتر مترجمان مانند هداوی تلاشی بر آن ندارند (البته بروتن نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد و عباراتی از این قبیل می‌آورد: “In tide of yore and in time long once before…“ («در فراز و فرود زمان و در زمانی بس دور …»). سیل سعی نمی‌کند تمام قافیه‌ها را بازسازی کند، اما در ترجمۀ او طنین ظریف متن اصلی را می‌شنویم: می‌رود، ‌می‌داند و گذشته در پاراگراف اول؛ سرزمین و سمرقند در پاراگراف دوم. او همچنین در زمینۀ عبارات عربی استعداد دارد که وقتی واژه به واژه منتقل شود، جذابیت خاصی در انگلیسی دارد. پس از آگاهی شهریار از خیانت همسرش، “بسیار خشمگین و چشمش پر ز خون شد” (هداوی از همین عبارت ترجمه‌ای مصطلح‌تر اما کمتر جذاب دارد: “خونش به جوش آمد”). تمام این مؤلفه‌ها ترجمۀ سیل را به بافتی ظریف، ساده و زبردستانه تبدیل می‌کند که ترجمه‌های قبلی را نسبتاً توخالی و کسل‌کننده جلوه می‌دهد.

همیشه می‌توان از چیزی بهانه‌های بنی اسرائیلی گرفت. نسخه‌های خطی عربی از هزار و یک شب اساساً ناپیوسته‌اند. این داستان‌ها مثل موج یا طوماری از کلمات ناشناخته و بدون محدودیت یا پاراگراف باز می‌شوند. ترجمۀ بورتن بدین نقطه نزدیک است و در آن تورفتگی پاراگراف مشاهده نمی‌شود، بنابراین ، او از علامت‌های دستوری استفاده می‌کند (اتفاقی نیست که جیمز جویس به ترجمۀ او مراجعه، اما از زبان خیالی فینگانس وِیک استفاده می‌کند). هداوی از پاراگراف به صورت محدود استفاده می‌کند، اما ترجمۀ سیل پر از درنگ و گسست است؛ به شمول درنگ‌های تغییر راوی. این امر باعث می‌شود ترجمۀ او آسان‌تر شود، اما پویایی داستان را آهسته می‌کند که در حفظ آن محتاط است. در پاراگراف کوتاهی که آوردم، دلیل کافی برای ایجاد پاراگراف جدید وجود ندارد.

«جادو»، اثر احمد بارکی زاده

جنبۀ دیگر هزار و یک شب که مترجمان را گیج کرده، شعر است. در داستان آغازین دو شاه هیچ شعری وجود ندارد، اما همانطور که نسخۀ عربی می‌گوید، شهرزاد “شعر را در قلب خود داشت” – نه تنها سرودن شعر، بلکه اشعاری فراوان می‌دانست – و هنگامی که به صحنۀ اصلی می‌رسد، تقریباً تمام داستان‌ها حداقل چند مصراع شعر دارند. شخصیت‌های هزار و یک شب شعر را از بر می‌خوانند تا از سرنوشت خود ناله کنند، زیبایی مردانه یا زنانه را تحسین کنند یا شوخ‌طبعی و قدرت یادگیری خود را نشان دهند. اشعار مشابهی که در داستان‌های مختلف هستند، درون‌مایه یا موقعیتی مشترک را نشان می‌دهند. برخی از آنها سروده‌های شاعرانی معروفند، اما بیشترشان رونویسی و از جای دیگری گرفته شده‌اند. تقریباً تمام آنها در وزن و تک‌آهنگ کلاسیکی سروده شده‌اند که تمام مصراع‌ها قافیه‌ای مشابه در آن دارند.

مشکل اشعار این است که به ندرت داستان را پیش می‌برند و بیشتر خوانندگان هزار و یک شب اصولاً علاقمند پیچ و تاب‌های داستان اند. لِین کمتر از نیمی از اشعار را در دست‌نویس عربی خود ترجمه می‌کند و در اصل طوری برنامه‌ریزی کرده است که تقریباً تمام‌شان را حذف کند. او شعر را به نثری ناخوشایند و بدون قافیه تبدیل می‌کند. بورتن تمام اشعار و البته قافیه‌ها را حفظ می‌کند، اما حتی بورگز جملات او را ریشخند می‌کند (مثلاً، “خورشید روی چوبدستی در تلی از شن/ مزین به سینه‌پوش پر رنگ و لعاب خود). هداوی نیز اشعار را حفظ و آنها را به چیزی که خودش سبک “نوکلاسیک” می‌نامد تبدیل می‌کند: شعر پنج بحری و رباعیات هم‌قافیه. او تصمیمی جسورانه – منطبق با وفاداری دقیق خود به متن مبدأ – می‌گیرد تا اگر شعری در زبان عربی جلوه‌ای بد دارد (بد سروده شده یا خوانده می‌شود)، در انگلیسی نیز چنین باشد.

سیل در مورد اشعاری که ترجمه می‌کند سختگیر است، منتهی به ارائۀ نسخه‌های انگلیسی حتی کمتر از آنچه لِین انجام داد می‌شود. او بیشتر گرایش به صحنه‌هایی در لحظات شدت عاطفی دارد، مانند تک‌خوانی در اپرا. اما تمایل دارد بخش‌های غلیان احساسات یا افزایش درک فرد را در خطوطی پرتنش و کوتاه به خواننده منتقل کند (همین کار را در ترجمه‌ای مشترک از شعری عرفانی از ابن عربی می‌کند و غزلیات عاشقانۀ صوفیانه را به قطعات خوش نقش‌وآوای سافو[۳] مانند می‌کند).

مثلاً، به ترجمه سیل از دوبیتی توجه کنید که زنی جوان را وصف می‌کند:

Slip of a thing
Whose hair and blaze
Are to the world
Brightness and shade.
No flaw his cheek’s
Round mark—
Anemone’s
Black heart.

(از کسی می‌گویم که موی و درخشندگی اش، آفتاب و سایۀ جهان است. عیبی ندارد که گونه‌هایش، قلب سیاه شقایق اند.)

همین را با ترجمۀ هداوی مقایسه کنید:

Here is a slender youth whose hair and face
All mortals envelop with light or gloom.
Mark on his cheek the mark of charm and grace,
A dark spot on a red anemone.

 سیمین‌تنی اینجاست که موی و رویش همه پر از نور و تاریکی است. نشان گونه‌اش از افسون و ملاحت نشان دارد، لکه‌ای سیاه روی شقایق است.

اِزرا پاوند با استناد به دیکشنری آلمانی-ایتالیایی می‌نویسد که “Dichten = condensare” است و ذوق شعری سیل ذوقی است بر پایۀ اقتصادی نوگرا: هنر دانستن فروگذاشتن آنچه باید رها کرد. او حروف اضافه را به حداقل می‌رساند و دوست دارد از واژگان عموماً شاعرانه‌ای مانند سیمین‌تن، فانی، مستور، دلتنگی و نشان (به عنوان فعل) اجتناب کند. تک‌هجایی‌های بریده بریدۀ او باعث می‌شود واژۀ شقایق بیشتر گُل کند. با اینکه ترجمۀ هداوی نمونه‌ای از خوش‌بیانی پسری مدرسه‌ای است – که به راستی برخث از اشعار اصلی عربی نیز اینگونه‌اند – سطور نیمه هم‌قافیه و دو ضربی سیل باعث درک و نظر اجمالی بسیار جذاب بدان می‌شود. مفهوم بی‌وقفه و بی‌طرف آنها، زبان حیرت است.

ویژگی‌های مشترک سرعت و اقتصاد زبانی، ترجمۀ سیل از اندرزها یا کلمات قصار را به شکل نظم درمی‌آورد. برخی از چنین اشعاری در هزار و یک شب است – در عربی نغمه یا شعر حکمت گفته می‌شود – و پیوستگی دور از انتظار بین زیبایی‌شناسی نوگرای سیل و این گونۀ قرون وسطایی یکی از بخش‌های خوشایند و جذاب ترجمۀ اوست. ترجمۀ گزین‌گویه‌هایی مانند لطیفه‌ها بسیار سخت است. به ترجمۀ (عمداً بدترکیب و ناآزمودۀ) هداوی از مرد جوانی که از پیچ و تاب‌های زندگی شکایت می‌کند و از طالع روی می‌گرداند توجه کنید:

My fate does fight me like an enemy
And pursues helpless me relentlessly.
If once it chooses to treat me kindly,
At once it turns, eager to punish me.

(سرنوشتم مانند دشمنی با من در جنگ است و بیرحمانه سرگردانم می‌کند. اگر یک بار مهربانانه با من رفتار کند، بار دیگر سنگدلانه عذابم می‌دهد.)

اکنون به ترجمۀ سیل توجه کنید:

My fate is like an enemy:
It shows me only hate.
If once it stoops to kindness
It soon mends its mistake

(سرنوشتم مثل دشمنی است: از من تنها متنفر است. اگر مرتبه‌ای لطف کند، به زودی با رنجی اشتباهش را جبران می‌کند.)

سیل معتقد است که ترجمه‌های هزار و یک شب باید تنگنای ساختگی شهرزاد را بازتاب دهند. گویندۀ دلیر و زیرک “این داستان‌ها را مو به مو تعریف می‌کند تا جانش را نجات دهد.” البته بدین معنا نیست که داستان‌ها باید با اشتیاق یا با حقۀ یأس‌آور بورتن نقل شوند. باز هم بدین معنی نیست که آنها هرگز کسل‌کننده نیستند – و همیشه باید در ساختار و زبان داستان مانند موضوع اصلی حادثه‌ای روی دهد. شهرزاد سیل نه مادری بیگانه است، نه گوینده‌ای ورّاج؛ او هنرمندی است تحت فشار بیرحمانه‌ترین ضرب‌الاجل‌های مرگ.

احتمال این نمی‌رود که ترجمه‌ای از نسخۀ فرانسوی گلاند تأثیر گرفته باشد، نسخه‌ای که مجموعه‌ای از داستان‌ها را بنا نهاد که پس از آن نظر ما در مورد هزار و یک شب را شکل داد. هیچ گواهی وجود ندارد مبنی بر اینکه داستان‌ها سنباد متعلق به هزار و یک شب هستند، تا اینکه گلاند نسخه‌های خود را چاپ کرد – که از دست‌نوشته‌ای متفاوت از داستان‌های دیگر نشأت می‌گرفتند -، با اینکه اکنون از کل مجموعه جدانشدنی‌اند. چنین چیزی در مورد “علاءالدین و چراغ جادو” و “علی‌بابا و چهل دزد بغداد” صادق است، با اینکه گلاند در این موارد از هیچ دست‌نوشتۀ قرون وسطایی الهام نمی‌گرفت. در عوض، داستان‌هایی را ترجمه می‌کرد که مسیحی جوان اهل سوریه‌ به نام هنا دیاب به دیگران منتقل کرده است. درست پیش از چاپ جلدهای آخر Les Mille et Une Nuits  گلاند او را در بهار ۱۷۰۹ در پاریس ملاقات کرد.

اکنون تا اندازه‌ای دیاب را می‌شناسیم. از او به خاطر خاطرۀ شگفت‌انگیزی که در آخر زندگی اش نوشت تشکر می‌کنیم، او اخیراً این خاطره را با نام The Book of Travels به انگلیسی ترجمه کرده است که شامل شرحی کوتاه از ملاقاتش با گلاند است. دیاب در سکانسی از داستان بیش از آنها برای گلاند نقل می‌کند – مرد فرانسوی مطالب کمی از آنها را در دفتر خاطرات خود نوشته است – که بعدها گلاند برخی از آنها را در ویرایش خود بررسی می‌کند، اما هرگز منبع آنها را تأیید نمی‌کند. پژوهشگران غالباً آنها را “داستان‌های یتیم” می‌خوانند (زیرا هیچ دست‌نوشته‌ای از آنها وجود ندارد) که شامل مشهورترین داستان‌هایند: نه تنها “علاءالدین،” و “علی‌بابا،” بلکه شاه احمد و پری بانوی زیبا” و “اسب طلسم‌شده.”

پائولو لموس هورتا، ویراستار حاشیه‌های هزار و یک شب در مورد اهداف عام پسندانه ویرایش خود صریح است. یکی از اهداف او “گردآوری تأثیرگذارترین داستان‌های” هزار و یک شب است. اما انگیزۀ دیگر او تصحیح کردن اشتباه ادبی-تاریخی و تصدیق دستاوردهای دیاب است. هورتا، یکی از پژوهشگرانی که باعث استقبال اروپائیان از هزار و یک شب شد، تمام داستان‌های دیاب که گلاند چاپ کردند را (سیل این داستان‌ها را مستقیماً از ترجمۀ فرانسوی Les Mille et Une Nuits به انگلیسی ترجمه کرده است) به همراه ترجمۀ انگلیسی یادداشت‌های ابتدایی گلاند در تحقیق خود گنجانده است. هورتا با تمام این متون در دسترس می‌گوید که می‌توانیم “تمام بخش‌های داستان‌گویی دیاب” را مانند “نویسندگی ترکیبی” داستان درک کنیم.

بی‌تردید برخی داستان‌های دیاب مشهورند و آشکار است که به همین خاطر سزاوار تشویق است، اما خوبی آنها چیست؟ “علی‌بابا” داستان رضایت‌بخش خدمتکار زیرک دختری است و “پری بانوی زیبا” فرش جادویی به یاد ماندنی را نشان می‌دهد که در کل نماد داستان‌های هزار و یک شب است. اما داستان‌های دیگر ملال‌آورند و “علاءالدین” از آنها کسل‌کننده‌تر. رابرت ایروین، پژوهشگری سرآمد در حوزۀ داستان‌های هزار و یک شب که مؤخره‌ای طولانی بر نسخۀ حاضر نوشته است، داستان از فرش به عرش رسیدن را اساساً “عاری از هیجان” و “ضعیف ترسیم شده” می‌داند، “هرزه‌نگاری افراطی” با “کمی یهودستیزی.” او می‌گوید در واقع فیلمی که شرکت دیسنی از این داستان‌ها ساخته کمتر هرزگی دارد. در ترجمۀ هورتا، هفتاد و یک صفحه مربوط به “علاءالدین” است؛ با اینکه داستان “گوژپشت” که یکی از مشهورترین حکایات نثری هر زبانی است را اصلاً در خود ندارد.

از ارزش‌ها کیفی ادبی که بگذریم، هورتا به استدلالی به نفع دیاب به عنوان نوگراترین یا روشنفکرانه‌ترین ترجمۀ سیاسی از هزار و یک شب می‌پردازد. هورتا می‌گوید با اینکه ترجمه‌های گلاند، لِین و به ویژه بورتن مملو از برتری‌اندیشی نژادپرستانه و پاورقی‌های زن‌ستیزانه است، در داستان‌های دیاب “شخصیت اصلی داستان زنی پرصلابت” است و نیز “همدردی با ضعیفان و غریبان” در آن داستان‌ها وجود دارد. اما هیچ یک از این ادعاها متقاعدکننده نیست. زنان خردمند و خدمتکاران باهوش نه تنها در داستان‌های دیاب، بلکه در برخی داستان‌های هزار و یک شب دیده می‌شوند و معدود شخصیت‌های زن هستند که می‌توانند ملکۀ “علاءالدین” را به سوی بی‌تفاوتی بکشانند. آروین نوع جدیدی از یهودستیزی مسیحی در “علاءالدین” یافت می‌کند که در آن بازرگان حریص یهودی از شخصیت اصلی کلاهبرداری می‌کند که باعث خلق داستان‌هایی در مورد یهودی‌های آب‌زیرکاه یا سست پیمان می‌شود.

از قرار معلوم، نسخۀ هورتا بخش‌های نژادپرستانه و زن‌ستیزانه در داستان‌های عربی را به دلیلی مشابه کم‌اهمیت جلوه می‌دهد تا از لحاظ سیاسی بیشتر پذیرفتنی‌شان کند. در چهارچوب داستان، خشم شاه شهریار وقتی برانگیخته می‌شود که می‌بیند همسرش و خدمتکاران زن در حال زنا با بردگان سیاه باغ شاهی هستند. ملکه معشوق خود را با این مضمون که او نوعی میمون‌سان است، از درختی فرامی‌خواند. در “داستان شاهزادۀ طلسم شده” مرد جوانی همسر او را می‌بیند که با برده‌ای سیاه در حال خیانت به شاهزاده است؛ برده‌ای که در حالتی بد در حال خیانت به شاهزاده است. این الگو در “داستان سه سیب” تکرار می‌شود، با اینکه در این موارد برده‌ای در مورد رابطۀ جنسی لاف می‌زند که هرگز روی نداده است (به هر صورت، ملکه کشته شده است). این درون‌مایه می‌گوید که حسادت خشن شوهر را نژاد معشوق‌های زن او برانگیخته است.

در هر یک از این نمونه‌ها دست‌نوشته‌های عربی وجود “برده‌ای سیاه” را تصریح می‌کنند (طبیعتاً بورتن از “بردۀ احساساتی سیاهی با چشمانی درشت” نام می‌برد). به هرصورت، در ترجمه‌های هورتا و سیل هر یک از معشوقان زناکار یک “برده‌اند” یا در غیر اینصورت با حسن تعبیری (مثلاً، چشم‌درشت) توصیف می‌شوند. هورتا تذکر کوتاهی می‌دهد که “همه‌دشمن‌پنداری نژادپرستانه” این سه داستان را به یکدیگر متصل می‌کند، اما به سختی می‌توان نظر او را تعبیر کرد، زیرا متون انگلیسی به نژاد اشاره نمی‌کنند. اصطلاحات توهین‌آمیز به زنان نیز حذف شده‌اند، به نحوی که چشمان بستۀ لِین به این موضوعات را به یادمان می‌آورد. از دید این اصلاحات، می‌توان از هورتا خواست که کاش تصریح کرده بود که کدام دست‌نوشته‌های عربی مبنای کارش بودند. با توجه به تلاش ویراستاری که صرف مواد دیاب شد، اینکه در این مورد چیزی نمی‌دانیم، گیج کننده است.

اما موضوع اصلی وفاداری یا دقت نیست. ویراستاران و برگردانندگان هزار و یک شب، چه در اروپا یا دنیای عرب همیشه متون را پیراسته‌اند یا بر آن سرپوش گذاشته‌اند تا با حساسیت‌های مخاطبان فرضی خود وفق دهند (پافشاری هداوی و مهدی بر وفاداری به متن از این موضوع جداست). در عوض، مشکل چنین سانسور کردنی این است که فهم “تأثیر” تاریخی درست داستان‌ها را مشکل می‌کند.

مثلاً، در اقتباس‌های هالیوود از هزار و یک شب، شروع با الکساندر کوردا، دزد بغداد (۱۹۴۰) و تمرین یکسرۀ لایو اکشن شرکت دیزنی با شخصیت علاءالدین (۲۰۱۹)، ساحر یا “غول چراغ جادو” صراحتاً یا ضمناً سیاه است (در فیلم کوردا، نقش غول چراغ جادو را رکس اینگرام ایفا کرده است). داستان‌های عشقی احساساتی به طور مساوی مصادف با روایات احساساتیِ استقلال آفریقایی آمریکایی است: در انتهای انیمیشن علاءالدین (۱۹۹۲)، روبین ویلیامز به عنوان ساحری آبی پوست بانگ می‌زند که “بالاخره آزادی!” (در نسخۀ ۲۰۱۹، ویل اسمیت نقش این ساحر را ایفا می‌کند). این تمثیل‌های آزادی با تاریخ طولانی‌تر اقتباس از هزار و یک شب مطابقند که در آن داستان‌های “استبداد شرقی” آزادی‌های اروپا یا آمریکا را برجسته می‌کند. سانسور کردن نژادپرستی صریح این داستان‌ها تقریباً بدین منظور که آنها را برای مخاطب معاصر رضایت‌بخش کند، این تاریخ را مبهم می‌کند. این موضوع تقریباً ناخوشایندترین بخش این داستان‌ها است – نه به‌روزترین سیاست آنها – که متضمن زنده باقی ماندن آنها تا کنون است.

هزار و یک شب عربی حاشیه نویسی شده آخرین جلد در نورتون و مجموعۀ لیورایت است که از  آلیس حاشیه نویسی شدۀ مارتین گاردن (۱۹۶۰) الهام گرفته است. عناوین دیگر از این قرارند:

 The Wizard of OzPeter PanAfrican American Folktales

 و رمان‌های معروفی نیز وجود دارند به شرح زیر:

 FrankensteinHuckleberry Finn, and Mrs. Dalloway. نسخۀ گاردن حاصل کار آماتوری باریک‌بین و احساساتی است که می‌پذیرد در مورد آلیس با پاورقی‌های آن حتماً چیز “نامعقولی” وجود دارد. اما کتاب‌های لوئیس کارول پر از معماهایی درون لطیفه‌ها و ارجاعات رمزگونه است و گاردن – که با کارآگاهان غرق در اندیشۀ آلیس در سراسر جهان مکاتبه می‌کند – راهنمایی جذاب و حرفه‌ای به سوی سرزمین عجایب است.

داستان‌های هزار و یک شب مانند کتاب‌های آلیس نیست. برخی اتفاقات نادر در داستان‌های شهرزاد روی می‌دهد – او آخر هر شب قول می‌دهد که شب بعد داستان‌های شگفت‌آورتری بگوید – اما نسبتاً برخی معماها، واژگان مبهم یا ایهام ادبی وجود دارند. این داستان‌ها خودشان بیشتر رمز و رازهایی که مطرح می‌کند را از طریق آشکار کردن نقشه‌هایشان حل می‌کنند. حسن ترجمۀ سیل این است که هرگز فراموش نمی‌کند مهم‌ترین سؤالات – در ذهن ما و شاه شهریار -، سؤالاتی‌اند که بعداً روزی مطرح خواهند شد.

«ماهی»، اثر احمد بارکی زاده

بر عکس، نظرات هورتا پرت‌اندیشی از رویداد اصلی است. آنها چیزهایی به ما می‌گویند و تکرارشان می‌کنند که پیش از این می‌دانستیم و تفاسیر یا تعابیر نامفهومی ارائه می‌دهند که قبلاً نیز خوانده بودیم. هورتا می‌گوید “وقتی بازرگان یهودی علاءالدین را فریب داد، او هنوز سرد و گرم زندگی را نچشیده بود و اگر می‌خواست موقعیت اجتماعی‌اش را بیابد، باید چیزهای بیشتری در مورد ارزش اشیاء می‌آموخت.” هورتا در دو پاراگراف آخر که قهرمان داستان دوستان دوران کودکی‌اش را فرامی‌خواند، پاورقی دیگری می‌زند تا بدانیم “سیر تکاملی علاءالدین به عنوان شخصیتی آشکارتر می‌شود. او اکنون از هم‌بازی‌های دوران کودکی‌اش اجتناب می‌کند.”

به نظر نمی‌رسد هورتا خودش به این داستان‌ها اعتماد داشته باشد تا از خوانندگان بخواهد بدان‌ها توجه کنند (به نظر نمی‌رسد مطمئن باشد که خوانندگان به آنها توجه کنند). هزار و یک شب عربی حاشیه نویسی شده به علاوۀ پاورقی‌ها مدخلی دارد که عمر الاکداد، نویسندۀ مصری کانادایی بر آن نوشته و هورتا مقدمۀ طولانی و آروین مؤخره‌ی محققانه بر آن نوشته‌اند و صدها تصویر رنگی دارد و مصاحبه‌ای با مترجمان غیر انگلیسی این کتاب و گلچینی از داستان‌هایی در آن هستند که این کتاب از آنها الهام گرفته و پیشنهادهایی برای کسانی که می‌خواهند مطالب بیشتری در این باره بخوانند وجود دارد. تمام این موارد ناخوشایند نیستند و بخصوص برخی از تصاویر آن زیبایند. اما متأسفانه نسخه‌های موزون سیل – که به نظر من بهترین آن به انگلیسی است – ویرایشی را در خود دارند که به نظر می‌رسد برای مبهم کردن و از بین بردن وضوح خود ایجاد شده‌اند. آوایی را بشنوید که شب‌نگاه‌مان خواهد کرد.


[۱] . شهرزاد و دنیازاد دو دختر وزیرِ شاه شهریارند. شاه شهریار پس از آگاهی از خیانت همسرش به او، همسر و معشوق او را می‌کشد. پس از آن هر شب باکره‌ای را تزویج و صبح او را می‌کشد. این چرخه تا سه سال ادامه داشته، تا اینکه نوبت به دختران وزیر می‌رسد. شهرزاد که به قصر شاه می‌رود هر شب برای او قصه می‌گفته و ادامۀ آن را به شب بعد موکول می‌کرده. این کار تا سه سال طول می‌کشد که داستان‌های هزار و یک شب را شکل می‌دهد.

[۲] . به فرانسوی (Contes de fées) و به انگلیسی fairy tales.

[۳] . شاعر زن یونانی.

منبع ترجمه(+)

بیشتر بخوانید:

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی