پیمان وهاب‌زاده: شعر «بی‌معنا» یا «نامعنا»؟

سالگرد درگذشت وریا مظهر: یادداشتی به یاد دوست

وریا مظهر در سال ۱۳۵۴ در سنندج زاده شد و در سال ۱۳۹۰ (۲۰۱۱) در حومه هلسینکی درگذشت. پس از چندی اقامت در ترکیه، در نوجوانی به همراه خانواده به اروپا کوچ کرد و ساکن فنلاند شد. در زبان فارسی به شعر رسید و به زودی به یک شاعرِ با سبک فرارویید شد و شعرهای درخشانش شدند جایگاه تجربه‌ی ویژه‌ی او از جهان. پس از درگیری با شعر ترکی (استانبولی) و ویژه شعرهای کم‌مانند اورهان ولی کانیک (که وی برخی از آنها را به فارسی برگرداند) به شعر در زبان مادریش کوردی رسید و شد شاعری دوزبانه. وریا مظهر که نقاش هم بود (آنهم در سبک امپرسیونیسم انتزاعی)، در همین سال‌ها به نوشتن داستان‌های کوتاه نیز روی آورد. داستان‌هایش همانند شعرهایش بی‌همتا بودند. آثارِ وریا بی‌تردید خودِ او بودند، نشانگر یک درگیری لجوجانه با زندگی و با جهان. وی در زندگی کوتاهش چندین دفتر شعر و داستان به فارسی و کوردی منتشر کرد و برخی آثارش به زبان‌های فنلاندی و انگلیسی هم ترجمه شدند.
نام شاعریش – آیرو – وارون نام شناسنامه‌ایش بود. برای کسی آثارش را خوانده باشد، این شگفت نیست. شعر آمد و آیروی شاعر ناگاه وارونه‌ای شد از مردی که وریا نام داشت.
من افتخار بی‌مانند دوستی نزدیک با وریا را داشته‌ام، هرچند هرگز اقبال آنرا نداشته‌ام که او را در آغوش بگیرم. تا زمانی که وریا در دنیای ما می‌زیست، عادت داشت که نوشته‌های منتشر نشده‌اش را برای دوستان نزدیکش بفرستد. من نیز افتخار دریافت این نوشته‌ها را داشته‌ام. شمار دوستانی که دریافت‌گر آثار چنینی او بودند چندان نبود. از میان نوشته‌هایش که نزد من به امانت گذاشت، سه دفتر شعر منتشر نشده هستند که از من خواسته بود منتشر کنم. پیشتر، کتاب شعرش داد نزن! در این آینه کسی نیست (ساب‌ویژن، ۲۰۰۴) را منتشر کرده بودم (این کتاب سپس‌تر در ایران دوباره منتشر شد). پس از مرگش، در ۱۲ آوریل ۲۰۱۴، دوستدارانش «جشن زندگی و آثار وریا مظهر (و.م.آیرو)» را در ونکوور برگزار کردند و سخنرانی‌های آنها در کانال یوتیوب موجود هستند. چند سال پیش از این نیز یکی از آن سه دفتر – کتاب مشاهیر (ساب‌ویژن، ۱۳۹۹) – را منتشر کردم. امیدوارم بتوانم دو دفتر دیگر شعرش را نیز منتشر کنم.
باری، در نوشته‌هایی از آیرو که نزد من مانده، دو مقاله‌ی کوتاه یافتم. یکی از آنها را در سالگرد درگذشتش در اینجا منتشر می‌کنم. این نوشته نشان می‌دهد که افزون بر شاعری، وریا دغدغه‌ی شناخت شعر را نیز داشت. هر چه نباشد، شعر سرزمین رازهاست، و آیرو رازدار خوبی است.
در تایپ دوباره‌ی این نوشته، نثر او را به تمامی حفظ کردم و تنها در نقطه‌گزاری ویرایش‌هایی انجام دادم.

بهتر است برای بررسی و سنجش شعر امروز نخواهیم که نمادها و نشانه‌ها ما را به درک مستقیم شعر هدایت کنند. در اجزای زبان، این نمادها هیچ گاه نقش غالب را نخواهند داشت، که خود نقشی جزیی در رابطه‌ای کلی ایفا می‌کنند. و این رابطه کلی خود را از کجا به ما می‌نمایاند؟

باید بگویم که تنها نوع دیگر خوانش شعر است که ما را به خود شعر و گاه در حد متعالیش به فراترِ آن (نزدیک به هسته‌ی اصلی زبان یا صدای نهفته در زبان یا آن معنای والای بیان‌ناشده) می‌بَرَد.

از آنجا که آن معنای والا، بیان‌ناشدنی‌ست، عطش ما یا عطشِ معناکشِ ما در شعر چون پیش‌ترها فرو نمی‌نشیند. امروزه یک شعر ناب، عطش‌افزاست که خود از سراب برخاسته است. پس ما در خوانش متفاوت شعر به جستجویی مهم‌تر تن در می‌دهیم، حتی اگر این جستجو مقداری با یأس روبه‌رو باشد: جستجویی عطش‌ناک (با این مهم که می‌دانیم هیچ‌گاه سراب دست‌یافتنی نیست).

مسئله‌ی دیگر به جهش ذهن و زبان برمی‌گردد که می‌خواهد سراب را واضح‌تر ببیند (نه برای فرونشاندن عطش و سیراب شدن) – از این رو در یک شعر مدرن یا پست مدرن می‌بینیم که دیگر همچون عصر روشنگری (یا کمی هم پس از آن) کلمه، آن رابطه‌ی دایره‌وارِ به زور گنجانیده شده را طی نمی‌کند یا نمی‌خواهد طی کند. ذهن بی‌قرار می‌خواهد با جهشی به سراب دست پیدا کند و هیچ‌گاه هم نمی‌رسد – که سراب، تنها سراب است. با این همه ذهن و زبان را (با هم) نباید نادیده بگیریم که این دو در همایش و خیز برداشتن می‌خواهند با سرعتی مضاعف نسبت به سرابی که هِی از دیده دور می‌شود به سرچشمه‌ی عطش نزدیک‌تر شوند، یعنی فاصله را سریع از سراب نسبت به دیده طی کنند.

پس شعر نزدیک‌تر شده به آن سراب، آن صدای پنهان، آن سکوتِ والا که در رابطه‌ی عینیِ ما با دنیا نمی‌گنجد، یعنی بالعکس آن: در رابطه‌ی ذهنی ما با دنیا می‌گنجد، و این رابطه‌ی ذهنیِ ما با دنیا را شاید بتوان همان عرفانِ امروزین نامید که خیلی جاها از آن بحث کرده‌اند.

سئوالی که در رابطه با ذهن و زبان (که با همدیگر جهشی به وجود می‌آورند) مطرح می‌شود این است که بین ذهن و زبان کدامشان نسبت به دیگری پیش‌تر راه می‌برد؟ به عقیده‌ی من زبان نقش راهبر ایفا می‌کند که در شعر، ذهن، به خودی خود غیرفعال است و تنها زبان به آن حرکت می‌بخشد و جلو‌تر از ذهن می‌دود.

پس در اینجا چه بر سر معنا می‌آید و آیا در سراسر یک نوشتار مدرن، معنا محو و نابود می‌شود؟ این هسته‌ی اصلی این مقاله است. آیا ما می‌توانیم شعر امروز را بی‌معنا تلقی کنیم؟ شعری که زاییده‌ی زبان است و زبانی که زاییده‌ی شعر؟ من فکر می‌کنم بی‌معنا بودنِ شعر آنقدر بی‌معناست که حضور معنا در شعر!

در یک شعر مدرن، ابتدا نمادهای واژه به ما رویه‌ی ظاهریِ هسته‌ی زبان، یعنی معنای عینی‌شده و تصویر شده را می‌شناسانَد و در پشت سرِ آن، ذهن، معناهای عینی‌شده را از صافی خود عبور داده تا معناهای مطلق محو یا کم رنگ شده به هیأتِ چیزی ذهنی شده درآید – و این همه برای نزدیک شدن به آن معنای والای بیان‌ناشدنی‌ست که در ابتدای همین نوشته ذکر شد – یعنی در گریز از معنا به معنایی دیگر نزدیک شدن.

پس ما در خوانشِ یک شعر مدرن می‌بینیم که معناها با رویه‌های ظاهری و عینی‌شده‌شان هی قایم باشک بازی درمی‌آورند تا در نهایت ما را به هسته‌ی پنهان شده در زبان ببرند.

به این جهت، معنا در شرایطِ مختلف ماهیتی متغیّر می‌یابد. نه صحبت از بی‌معناییِ‌ مطلق که خود امکان‌ناپذیر است (چرا که همان طور دوباره شد چه بخواهیم و چه نخواهیم زبان زاییده‌ی معناست) و نه صحبت از معنای مطلق بخشیدن است که دیگر ربطی به آن ذهنِ جهنده که از سرِ مرزها خیز برمی‌دارد ندارد و در آن رابطه‌ای قراردادی از نوع زبانِ ذهنِ روزمرّگی وجود دارد: چیزی به کلّ متضاد با دنیای شعر و شاعری.

بهتر است شعر امروز را به جای «بی‌معنا» «نامعنا» بنامیم – جایی که معنا با رویه‌های سطحی خود، مدام ظاهر و سپس محو می‌شود تا آن معنای بیان‌ناشده، آن صدای سکوت را از دوردست‌ها به نزدیک‌تر بکشانَد وگرنه اصل بر سرِ معنا بخشیدن، کم کردن معنا یا معنازدایی کامل (که خود این یکی مگر می‌شود؟) نیست. معیار ما برای سنجش یک شعر خوب باید ذاتِ فرارَوی شعر از خود (به هر شیوه‌ای که شعر بتواند از خود فرا رود) برای رسیدن به آن سکوتِ بزرگ انسانی باشد.

نوشته‌ی حاضر موضوع تازه‌ای را عرضه نمی‌کند که این عملاً در کارهای درخشانی از مولوی، حافظ، صائب، سپهری، رویایی، مشکانی، مازندرانی، باوندپور، نانام،‌ وهاب‌زاده و برخی دیگر خود را نشان می‌دهد، تنها بحث بر سرِ سلیقه‌ای در اصلاح واژه‌ی «بی‌معنا» به «نامعنا» بود که فکر می‌کنم این خود، سمت و سوی ویژه‌ی شناخت و ارزش‌گذاریِ ما در خصوصِ شعرِ نامعنا به عنوان شعر ناب را مقداری روشن‌تر کند.

هلسینکی ۲۱/۱/۲۰۰۱

از همین نویسنده:

بایگانی

بانگ

«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربه‌ها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته است.

شبکه های اجتماعی