
احمد خلفانی: دشمنی
دشمنی بین پدرم و پسرعمویش، خبیر، از همان وقتی که چشم باز کردیم، جزئی از زندگی ما شده بود، و آن روز که پدرم گفت که برمیگردد و در را پشت سرش بست، من و خواهرم نگران به هم نگاه کردیم، احساس میکردیم که از آن جنگ و جدال برنمی گردد.
دشمنی بین پدرم و پسرعمویش، خبیر، از همان وقتی که چشم باز کردیم، جزئی از زندگی ما شده بود، و آن روز که پدرم گفت که برمیگردد و در را پشت سرش بست، من و خواهرم نگران به هم نگاه کردیم، احساس میکردیم که از آن جنگ و جدال برنمی گردد.
موضوع محوری رمان، مادر و زمین، انسان و طبیعت است. هدف نویسنده تاکید و هشدار دادن مردم به آن نکته است که زمین با تمام صبر و تحمل ازلی احتیاج به محبت و غمخواری دارد. و نه تنها زمین، بلکه آب، ماهی، پرندگان، حیوانات همه در یک حلقهاند و انسان در محور این حلقه قرار دارد.
در مجموعهداستان روشنفکر کوچک، کلماتِ شادی و شوق و کِیف از فرکانس بالایی برخوردارند و شخصیتها مثل قهرمانانی نجاتیافته از بیعدالتی رفتار میکنند تا مجرمانی گرفتار. آنها پیش از آنکه به زندان برسند در کمیته شکنجه شدهاند ولی آن را به سخره و بازی گرفتهاند.
یک تمثیل داستانی درباره مرگ سلطان بس سالخوردهی یک کشور خیالی و تدارک برگزاری مراسم خاکسپاری او در یک تابستان داغ با تکیه بر دیوانسالاری اداری آشفته.
گزارش مستندی که رضا براهنی از شکنجههای مرسوم در ساواک به دست میدهد و در یکم مارس ۱۹۷۶ با عنوان «جلاد شاه» در «نمایه سانسور» (index on censorship ) و بخشهایی از آن در ۲۱ آوریل ۱۹۷۶ در صفحه ۲۹ نیویورکتایمز منتشر شده، اولین گام موثر براهنی در مبارزه با دستگاه مخوف ساواک است.
آب از رانهای ماهی شره کرد روی پاهایش. گمان کرد خودش را خیس کرده، دست برد زیر تنبانش. اما وقتی زیر دلش منقبض شد، قدمها را تندتر کرد تا از زمین سنگلاخی بگذرد.
این مطلب چند ماه بعد از کشته شدن محمد مختاری (به دست دژخیمان حکومت جمهوری اسلامی) نوشته شد و در همان وقت در چشم انداز شماره ۲۰ چاپ شد. یاد محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و احمد میر علائی، و همه اندیشمندان آزادهای که جان در راه آزادی فدا کردند گرامی باد.
اهمیت شعر مختاری در این است که موفق میشود از دل بینظمی، نظمی حماسی بیرون بکشد و شعری بیافریند که برای شعر بلند بعد از او هنوز الهامبخش و پیشنهاددهنده است.
داستان نه منظر از جمله افسانههایی است که طی قرنها نقالان ایرانی در مرکز اجتماع و در قهوهخانهها برای مردم بیان میکردند و شنیدن این نقلها یکی از مهمترین سرگرمیهای مردم این مرز و بوم بود.
میگوید: وَ وقتی بِ باران بییاد یه پا زودتر خیس میشه… از از زانو به پایین… میگوید: ز زانوم تیرخورده بود… خ خیلی وقت پیش…میگوید: میمیدونم حواستان از از گوشه چشم، به من بود…
در رمان «گربههای پرنده» نوشته احمد خلفانی آنچه که بیش از همه به کنش شخصیتها جهت میدهد، نیاز آنها به ارتباط است. همه عناصر داستان در خدمت نیاز به «وصال» قرار گرفته است.
«بانگ» این اثر را که سندی است بیهمتا از برخی رویدادهای ماههای نخست بعد از پیروزی انقلاب در سالگرد درگذشت غلامحسین ساعدی بازنشر میکند.
میخواهیم رمانِ سه قاپ، نوشتهی زکریا هاشمی، را بخوانیم. میخواهیم کمی به پرسشهایی نزدیک شویم که متن سه قاپ در برابر خواننده میگسترد. میخواهیم از نگاههای دیگرانی کمی به متن سه قاپ بنگریم. میخواهیم کمی ازمتن سه قاپ بپرسیم.
شهروز جویانی، روزنامهنگار و نویسنده فقید به اسم ترجمه، دو کتاب با نویسندگان و مترجمان جعلی منتشر کرده است. یکی از این آثار یک اثر درخشان ادبی و سندی از سرکوبها در دوران تثبیت جمهوری اسلامی در سالهای دهه ۱۳۶۰ است.
حسین آتشپرور در پژوهش «تکامل داستان امروز» خلاصهای از رویکرد ادبی «مفید» را به دست داده است. با توجه به درگذشت شهروز جویانی و اهمیت او در روزنامهنگاری فرهنگی، نمایه ادبی مفید را میبینید.
«قدرمرد» غرقه در تاریکی و شرجی، از صدای نفسهای غیرعادی «تمساح» بیدار شده بود. دو و نیم صبح بود. با این که دستور داده بود بعد از یک ساعت بیدارش کنند، محافظ وفادارش فقط تا درگاه اتاق خواب آمده بود.
کلمهی زیبایی در نظر ف با عشق، جدایی، دلشکستگی و جبر همراه شد و کلمهها آهنگی عاشقانه را در گوشش به صدا درآوردند.
توان و قدرت زبان تا کجاست؟ توان زبان در رساندن منظور گوینده تا به چه حد است؛ آیا افزوده بر آن دارای آن قدرت هست که ذهنیت و زیست ما در گسترهی زیست را شکل دهد؟
داستان بلند «یکروز با هفتهزار سالگان» که به غزل میماند، ذهنهای «معمولی» را با اندیشهها، احساسات و خاطرههای گفتنی آنها بهگونهای فارغ از منطق، دستور زبان یا کنترلهای اخلاقی، توضیح میدهد. بدین قرار نویسنده «واقعیت» را به دست آشفتگیهای اندیشه سپرده تا به «رمان واقعیتگرایانه» آنقدرها لطمه نزند.
در افسانهی کهن غولی از عمق اعصار، ناتوان از رهپویی، به ترفندی رذیلانه بر دوش سلیم نامی مینشیند و پاهای تسمهوار خویش بر بدن او دوال کرده و هرآنچه خواهد فرمان میدهد.
آنها دو نفر بودند. در جادۀ اسالم میرفتند. یکیشان آخوند بود. دیلاق. در آستانۀ سی سالگی. با ریشی به قاعدۀ آخوندی. عینکی. دور لب پایینش که ریشش نمیپوشاند و روی پرههای دماغش، زیرِ دماغیِ عینک، ردپای ضایعۀ پوستی سالها پیش.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.