محمدرفیع محمودیان- اعلام فاجعه: مسخ کافکا، ترجمهی هدایت
یکی از شناختهشده ترین گشایشها، جملهی آغازین کتاب مسخ کافکا، در ترجمهی صادق هدایت، مهمترین نویسندهی مدرن ایران، شکلی از دگردیسی را از سر گذرانیده است. رخدادی در حد مسخِ مسخ.
یکی از شناختهشده ترین گشایشها، جملهی آغازین کتاب مسخ کافکا، در ترجمهی صادق هدایت، مهمترین نویسندهی مدرن ایران، شکلی از دگردیسی را از سر گذرانیده است. رخدادی در حد مسخِ مسخ.
شهابیان در این داستان سراغ شخصیتی آشنا رفته است؛ زن سرخپوش میدان فردوسی تهران. نویسنده با آشنازدایی از وضعیت این شخصیت، ما را با شخصیت دیگری آشنا میکند که سعی در کشف گریزپایی زن از همصحبتی و همرنگی با جماعت دارد.
حالا یک بار دیگر میخواهیم بهکوتاهی از گفتوگوی دو رمان گذر کنیم. از گفتوگوی رمان مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو، نوشتهی علی نگهبان و رمانِ چرخدندهها، نوشتهی امیر احمدی آریان. میخواهیم چشم و گوش تیز کنیم بر تقدیرهای دو شخصیتِ این رمان و دو شخصیتِ آن رمان.
مرد فراری، تشنه، لهله میزند. تمام راه را از «گلهدار» تا آنجا در کوه و کمر دویده. خودش را میبیند که در سیاهی اتاق از تشنگی چارچنگول رو به سقف چشمهایش باز مانده و تمام کرده. از وقتی آمدند و لنجش را گرفتند و دست بسته تحویل کلانتریاش دادند یک قطره آب به حلقش نرسیده.
یازده جستار کتاب را میتوان به دو بخش کلی تقسیم کرد: جستارهایی که در رابطه با مهاجرت و مفاهیم بنیادین حاصل از آن شکل میگیرد و نوشتههایی که به بنیان زندگی ایرانی و ارتباط آن گاه با مدرنیته و عناصر ناشی از آن میپردازد.
من که با هیچ پرندهای دشمنی نداشته، ندارم و نخاهم داشت! فکر میکنم آن بستهای را که از باغِ پرندگانِ اصفهان در ظهرِ روزِ بیستمِ آبان ماهِ هزار و سیصد و هفتاد و هفت- یعنی روزِ تولد، در چهلوشش سالگی برایم فرستادهاند، را هیچ پرندهای نفرستاده باشد.
احمد خلفانی – با تغییرِ خاطره، آن را در حقیقت از حالت اتفاقی بودنش، از بیمعناییاش، از هیچبودن و هیچشدنش، میرهانیم. معنادارش میکنیم و نمیگذاریم که بیمعنا آمده و بیمعنا برود.
موسی میرود سمت مسجد کاشانک که دوباره آدیداس را بردارد. کجکی مینشینم روی موتور. کاشانک مثل شمیراننوِ ما نیست همه زلزل آدم را بپایند که آمار بگیرند.
آنچه برای من در منشور ادبی و فکری یا «بوطیقای کوندرا» اهمیت دارد و غالباً بهعنوان ملاکهایی برای ارزیابی رمان معاصر قرار میدهم «چهار ندای رمان» اوست که من بر آن دل نهادهام، زیرا این نویسنده نه بومی و ملّی، بلکه اروپایی و جهانی میاندیشد و از نظر من منشور ادبیاش، رهنمودی فراگیر برای خوانش رمان میتواند قرار گیرد.
در این جستار میخواهیم به روندهای تکامل دو «نوع» شعر و نقاشی، در ایران بعد از اسلام بیندیشیم. میخواهیم به نقشهایی بنگریم که روند تاریخ بر پیکر این دو «نوع» هنری به جای گذاشته است. میخواهیم چراییی تفاوت روندهای تکامل این دو «نوع» هنری بیندیشیم.
دارد میرود که بپرسد. اتوبوس خط ۷ خیابان Bathurst از شمال به جنوب میبردش. کنار پنجره نشسته، رو به خیابان روشن صبح دارد. نور پریدهی آسمانی نیمابری نیمآفتابی بر پلکهای هنوز سنگین از خواب دمِ صبح نرم و خوش مینشیند.
روزنامه ترو Trouw که در هلند منتشر میشود در صفحههای ضمیمه خود، جواب نویسندگان به پرسشهای ماکس فریش، نویسنده آلمانیزبان سوئیسی را چاپ میکند. پاسخهای نسیم خاکسار به این پرسشها:
رمان «برای تو» تلاش دردناکی است تا نویسنده بتواند به گذشتهای نگاه کند که موقعیت امروز او را رقم زده است. راوی در رمان «برای تو» سطر به سطر حافظهاش را بازخوانی میکند و در این بازخوانی، ترسی از مواجهه با ترسناکترین لایههای ضمیرش ندارد.
خر که هیچ نفهمیده بود گفت” توبره را زمین بگذار و قدری بیاسای!” پیر گفت “نمیشود! در میرود!” خر پرسید “مگر چه در توبره داری؟!” پیر خندهای زد و گفت “خدای عزّ و جل را!”
من مدت هاست از عالم خواب دورافتادهام. از فرسودگى ست یا پریشانى یا بى انتظارى، نمى دانم. دیگر خوابم انقدر سنگین یا عمیق یا دراز یا آسوده یا یک طورى که باید باشد، نیست، تا در عرصهء آن دستى هم به عالم خواب دیدن بتوانم دراز کنم.
ساده- و رواننویسی و نیز خلق تصویرهای رئالیستی از ویژگیهای بارزِ رمانها و داستانهای رعنا سلیمانی است. در جدیدترین رمان او به نام خِنِش (خارشِ تن) هم میتوان به روشنی این ویژگیها را بازشناخت.
خبر مرگ موسی ناگهانی بود. کسی باورش نمیشد. همه هاج و واج مانده بودند. خبر را همان صبح مجید آورد. ما نشسته بودیم و بازوهای بیکارمان را روی لولههای کلفت یله داده بودیم. هیچکس حرفی نمیزد.
صد دلاری را داخل دستگاه رولت کرد و شمارههای یک، نه، هشت و نه را پر کرد و دکمۀ بزرگ قرمز را فشار داد. گردونه چند بار چرخید و روی هیچ کدام از آنها ننشست. شرط را سه برابر کرد و دوباره همان شمارهها را زد. گردونه چرخید و دوباره هیچ کدام از آن شمارهها نبردند.
نیما بر این باور بود که ذهن انسان باید در طبیعت، و از طریق طبیعت کار کند، تا قدرت اعتراف و بازگویی شکستها و خطاهایش را داشته باشد، بیآنکه درصدد برآید ازدنیای مادّی بگریزد.
در رمان «توکای آبی» نوشته حامد اسماعیلیون روند مهاجرت یک فعال سیاسی و پیامدهای آن در زندگی او را بررسی کردهایم.
جمشید دیگر خود را متعلق به جهانِ زندگان نمیدید و فکر میکرد که تا پا از بیمارستان بیرون بگذارد، رهگذرانِ پیادهرو رازش را از پیشانی خواهند خواند و از او دوری خواهند کرد. قسمتِ پُرِ لیوان این بود که حداقل از یک بیماریِ لاعلاج میمُرد و نه یک مرگِ خندهآور آنچنان که در خاندانِ او مرسوم بود.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.