
حسینآتشپرور: فریاد آن هزاران چشم تبریزی
بررسی شعر «گاری» از رضا براهنی – اگر چه تکرار بیش از حد افعال اثر را شعاری میکند اما این امتیاز ارزنده را به آن میبخشد تا حرکتِ زبانی را در آن بیشتر و تندتر کند و آن را به جلو ببرد.
بررسی شعر «گاری» از رضا براهنی – اگر چه تکرار بیش از حد افعال اثر را شعاری میکند اما این امتیاز ارزنده را به آن میبخشد تا حرکتِ زبانی را در آن بیشتر و تندتر کند و آن را به جلو ببرد.
مهاجرت من از ماداگاسکار به زنگبار بیحادثه نبوده ولی برای آرامش خاطر من سودِ بسیار داشته است گرچه هر طور که هست باید غم غربت را تحمل کنم. در جوانی زیاد نمیخوابیدم. علتش را هم خودِ من با مطالعهی کتاب های روانشناسی کشف کرده بودم.
آسایشگاه مثل همهی غروبها ساکت و آرام است. روی صندلی چرخدارم مینشینم و به پشت پنجره میروم. از تماشای هوای گرگ و میشی که در پشت آن سرخی کمرنگی موج میزند لذت میبرم. احساس میکنم سرانجام باز مادر و خواهر را خواهم دید و جست و جوهایم بیسرانجام نمیماند.
سرسختی ِ منصور کوشان در نوشتن را به هیچ روی نمیتوان پُرکاری نامید. به هیچ روی نمیپذیرد زودگذر بودن ِ نوشتن از خود و نوشتن ِ خود را. سودازده است در نوشتن، تا یافتن ِ موسیقی ِ زندگی. در بیدار کردن ِ آنان که نه در خواب که به خُرناسهاند.
افغانستان با تاریخش، با جنگها و اشغالگریها و سیل آوارههایی که پس پشت خود به جا گذاشته است، در تاریخ یگانه است. آصف سلطانزاده روایتگر گوشهای از این تاریخ محنتبار است.
آدمی تا چهقدر میتواند تحقیر را بپذیرد؟ خود ذات تحقیر است آدمی. آنکه حقیر میسازد دیگری را. و چرا حقارت را میپذیرد آدمی؟ و چرا باید بپذیرد؟ و اگر نپذیرد چه کند؟ و چه کار کند وقتی حقیرش ساختند؟ چهگونه سر برافرازد و باز ابراز وجود کند؟
تبارشناسی فرزندکشی در ایران دو منشا دارد که چون رودهایی جاری همواره روابط فردی و اجتماعی ما را سامان داده اند. منشا نخست مذهب است چونان که قربانی کردن فرزند در ادیان ابراهیمی پاس داشته شده، دوم اسطوره که در شاهنامه و مهمترین شخصیت آن جهان پهلوان رستم تجلی کرده است.
آبِ کفآلود آمد روی پاها و دمپاییهای زن و ماسه بر جای گذاشت. «اون پرچم رو میبینین، تا اونجا میبرم و میارم.»زن پهنهی دریا را با نگاهش کاوید، فقط موج دید و کسانی که در نزدیکی ساحل تن به آب زده بودند.
از قراری برگشته بودم سرِکارم، حوالی سه بعدازظهر. تلفن زنگ زد. همکاری گفت: «با تو کار دارند». گوشی را برداشتم. صدای شکسته رفیقی بود. با صدایی ترسخورده، چنان گفت شنیدی؟ که یکه خوردم. پرسیدم: «چی را؟» گفت: «نشنیدی؟» پرسیدم: «چه را نشنیدم». گفت: «خبر را!» گفتم: «درازه نده، کدام خبر؟» گفت: «سعید رفت!»
محسن یلفانی در سالگرد درگذشت سعید سلطانپور: در این نوشته من فقط به سه نمایشی میپردازم که سلطانپور در فاصلهی سالهای ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۱ اجرا کرد و میکوشم تا از طریق آنچه در خاطرم مانده ویژگیهای کارگردانی او را نشان دهم.
و اما سعید! تو در “نوعی از هنر، نوعی از اندیشه” هم از آن آغاز دو سعیدی! یکی سعیدِ ضدِ ترس. سعیدِ نترسیدن، بیباک، اهل عمل و عاشق بی قرار خطر کردن که از جانش و از استخوانهای آب شده و از گلوی زخمیاش فریاد میزند و دیگری سعیدِ توضیحگر.
صدای آواز ماهیها را نشنیده بودم. حتا فکر نکرده بودم که وقتی باران میآید ماهیها میرقصند و دهانشان را باز میکنند تا دانههای باران را پیش از آلوده شدن به آب حوض بنوشند.
روی نقشه میتوانیم ببینیم که «تهران دارد پنجه میکشد و از کوه بالا میرود.» این پنجهکشیدنها از مدار سیوپنج درجه و هفتادوهشت دقیقهی شمالی شروع می شوند. کوهها را با کوچههای تازه شیار می زنند. کمی بالاتر از این عرض شمالی، یکی از شیارهای تکافتاده روی نصفالنهار پنجاهویک درجه و سیوهشت دقیقهاست.
بمبارانهای تهران در این رمان با عشق بازنمایی میشوند. گویی راکتها همزمان که خانهها را هدف قرار میدادند، قلبها را نیز نشانه میرفتند و در میانۀ وضعیتِ قرمز، آژیر عشق بود که بلند میشد: عشق در پناهِ ویرانههای تهران.
این پرتنشترین داستانی است که دیر زمانی نه چندان دور دوباره نُقل مجلس این دِه کورۀ افسون زده و مردمانش شده.
صنم بانو روح الصنم ابراهیم است، مهرگیاهی که به تن و پای آدمی میچسبد و همهی عمر او را دنبال میکند، یکی از دو ساق روئیده بر ریواس نخستین است که مشی و مشیانه از آن پدید آمدند؛ نیم دایرهای است که دایرهی او را کامل میکند. خیال بازی با این چهرهی خیالی همزاد، میراث ابراهیم است.
خیلی از شبها وقتی بانو میبیند از بیخوابی و نوشتن خسته شدهام پیشنهاد میکند کتابی را انتخاب کنم تا با صدای بلند بخواند. میداند که شنیدن صدایش خستگی را از تنم میبرد. حتا بسیاری از وقتها احساس میکنم دارم صدای خودم را میشنوم.
زمان گذشت. زمان در ابعاد درک یک درخت از طی شدن اوقات گذشت تا درخت بیتاب شد. حتی اگر نرمهبادی میآمد، شاخههای دراز و باریکش را تکان میداد، برگ میتکاند.
وجه مشترک آثار منصور کوشان شفافیت نثر، فکر روشن و توان استدلال فلسفی و شاعرانه است . در سرمقالههای سیاسیاش، این ویژگی، خود را به شکل توازن تحلیلی و نگاه گسترده و چند سویه نشان میدهد.
به باور براهنی، تاریخ راکد ایران تنها دو بار دچار تحول اجتماعی شده است، یکی در حمله اعراب و دیگر بار در زمان مشروطه که مردم اجتماع برای دخالت آگاهانه در سرنوشت خود تلاش کردند. بدین سان میتوان چنین استنتاج کرد که تنها دوبار تقابل دو وضعیت منجر به شکل گیری وضعیت جدیدی در ایران شده است.
این خانه عجیب شبیه خانهایست که قبلاً آن را دیدهام. نه! آنجا بودهام من، خودم تابلوهایش را دستمال کشیده و آب گلدان روی میزش را عوض کردهام، آن پردههای حریر آبی را خودم دوخته و کار گذاشتهام. به جای ساعت دیواری هم یک ساعت رومیزی قشنگ داشتم؛ از آنها که تیک تاکشان در نمیآید و روی مخ آدم راه نمیرود.