
امیر محمدی: گیاهمرگی
میگفت: «بیچارهتر از منی که دستی گرفته ریشه و ساقهات را و مجال جُنبیدنت بهقدر لرزشیست یا تکانهای از سر بیحوصلگی. و خوشبختتر از تو منم که با یک پا لنگیدهام از شهری به شهر دیگر.»
میگفت: «بیچارهتر از منی که دستی گرفته ریشه و ساقهات را و مجال جُنبیدنت بهقدر لرزشیست یا تکانهای از سر بیحوصلگی. و خوشبختتر از تو منم که با یک پا لنگیدهام از شهری به شهر دیگر.»
«اینجا در واترتاون همه «زخم انار» را دم میگیرند. ولی خوب بود از پیش به دوست و رفقا میگفتی که دارد پخش میشود. یکی مثل سونیا توقع داشت بداند. میرود و میآید و «وارتگزِ خودمان» از دهانش نمیافتد. من گفتم دست کم به جای انار عکس خودت را روی یوتیوب بگذارند.
امید، داستان عدم قطعیت است. داستانِ کنار آمدن با خطرِ آگاهی نداشتن از چیزی که پیش خواهد آمد در نتیجه به نحوه هراس انگیزی پرزحمتتر از ناامیدی و البته بیاندازه با ثمرتر است.
«فراسوی متن- فراسوی شگرد»، نشانگر ریشه دواندنهای منصور کوشان در محیط تبعید است، این کتاب در حکم یک تعظیم فروتنانه در برابر اولین نمایشنامهنویس مدرن جهان، هنریک ایبسن، و نیز در برابر جامعهی فرهنگی کشور میزبان است که شرایط لازم برای این ریشه دواندن را در اختیار او نهاده بودند.
مریم سرزنده، زیبا و کُشنده بود – آخری به ویژه برای من و جیب ِ من. پستانهاش، دو کیسهی پر و پیمان، بیشتر برای مکیدن تا کدام لذت ِ بزرگسال دیگر و انگشتهاش بیشتر برای مشت و مال خمیر ِ تن و نوازش نرم در گرفتن زندگی به زیر ِ دستهاش. هنرهاش بیاندازه بود و تواناییهاش کمنظیر.
دم دمای غروب است. بوی عطر بانو در مشامم میپیچد و احساس گرسنگی میکنم. دست از نوشتن میکشم و صندلی چرخدارم را به طرف پنجرهی آشپزخانه هدایت میکنم. دلتنگ روزهاییام که پشت پنجرهی آشپزخانه مینشستم و منتظر میشدم تا مادر برایم غذا بیاورد.
اگر در شعر، ارتباط شاعر با بیرون گسسته است و حرفهای شاعر گویای این گریز به درون و این گسستگی است، در «سرودههای خیابانی» حسن حسام سعی بر ارتباط و فراروی به بیرون است. حتی میتوان گفت این مردماند که دلیل سرودناند.
شنِ روان موج خورد و تا ساق ِ پاى «حسینا» بالا آمد. گرد و خاک چرخ زد. موج، بالاتر آمد و «حسینا» به نفس نفس افتاد. گلویش خشک شد و زبانش از حلق بیرون زد. گِردباد او را به خود کشید. زیر پایش ذره ذره خالى شد و تاریکى او را بلعید. باد با خود گفت: آخرین موجود زندهى «شوراب» هم هیچ شد.
به خیابان دانشگاه رسیدم. انبوهی از مردم در پیادهرو ایستاده بودند و از پشت نردههای دانشگاه دست در دست دانشجویان نهاده بودند. از بلندگو صدای سرودخوانی میآمد. یکباره صدای شلیک برخاست.
همه هیجانزده با هم روبوسی کردند. پایان کار سلسلهی پهلوی شروع شده بود! کجا رفت آنهمه فریادهای «زنده و جاوید باد سلسلهی پهلوی»؟ اداره را سه ساعت زودتر از زمان معمول تعطیل کردند و بیشترشان رفتند به طرف دانشگاه تهران.
خسته برگشتهای خانه. دیده ای که زدهاند و گرفتهاند و کشتهاند. آشوبی از انرژی خشم و انتقام، استیصال، امید و ناامیدی، اندوه، چه باید کردا، و… و… در دل و ذهنت برپاست… لحظۀ بدی و خجستهای است.
تصمیم برای شاه شدن زیر سر او نبود. او حتی خودش را نمیشناخت و شناختی هم از امور مملکتی نداشت. مردی که خودش را نمیشناخت سالها بود مرده بود و از اوضاع سیاسی زمان خود هم هیچ خبری نداشت.
در این جستار ابتدا با نزدیک شدن به مسئلهی زیباییشناسی دریافت نشان میدهیم که بازخوانی برای خوانندهی کنجکاو اهمیتی دوچندان دارد. سپس، با مقایسهی وضعیت زنانه در ادبیات ویکتوریایی، دو الگوی زنانه در رمان شوهر آهوخانم را بیرون میکشیم.
صبح روز هیجدهم اسفند وقتی که مردم مشهد دیدند پری درخانه نیست، به فکر گلابدانها افتادند. سپیده نزده پری از خانه رفته بود. خیابانها را سبز دویده بود تا برسد به کوهسنگی.
نگاهش رفت روی شیشههای عطرِ. سر یکی را برداشت. بوی یاس در اتاق پیچید. شیشهی عطر را بویید و در آینه جلوی نور گرفت. مادرش یک عمر گفته بود: خوردوخوراک به میل خودت، لباست به طبع مردم! از شکل خودش و روپوش تنش بدش آمد.
معلم اخراجی که مثل من سیگاری است، بعد از یوگا میگوید قرار است ساعت ۷ مردم در میدان اصلی جمع شوند. یک ساعت بعد در پارکینگ را میبندم، همسایه میگوید نروید شهر شلوغ است.
توی آن مانتوشلوار گل و گشاد مدرسه حتا فکرش را هم نمیکردم طعمهی دلچسبی برای برادر وخواهرهای مکتبی باشم که چندسالی بود سر راه زنها و دخترها سبز میشدند و میخواستند ما را از دوزخ به بهشت بکشانند.
روسریات رامیکشی روی سرت و از خانه میزنی بیرون. سر چهارراه میایستی تا چراغ راهنما راهت بدهد، ولی یکهو از خودت میپرسی که آنجا چه میکنی و در آن گرمای جهنمی چه میخواهی، آنهم توی مانتو سیاه و عرقی که از چهار بندت راه انداخته و دارد در تبی ۴۰ درجه میسوزاندت.
جنبش بزرگی در ایران درگرفته که ممکن است سرانجام در روزی از روزهای زندگی کوتاه ما به یک بهار ایرانی بینجامد. تجربه نویسندگان زن با حجاب اجباری چیست؟ پرتو نوریعلا مینویسد: رویارویی با چهار ولگرد دیوث.
به خاطر بسپاریم این روزها و پیامهای زندگی بخشی را که در این جنبش سراسری از گلوی آنان فریاد میشود و در هرجا که هستیم به یاری آنها برخیزیم.
تم «جنگ سرد» سعید جوزانی بحران توهم در جامعه و مسئله پارانویا در شخصیتهاست. از طرفی اشارهای موجز و زیرپوستی به مسئله تباهی نسلها دارد؛ چه در مورد نسل قبل و چه نسل فعلی که مجبور به تحمل و از خود گذشتگی است.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.