رعنا سلیمانی: رمان «زنده باد تستوسترون» نوشته فریبا صدیقیم- تأملی در نقشهای جنسیتی و جایگاه اجتماعی زنان
رمان «زنده باد تستوسترون»، با نثری روان، ساختاری مدرن و درهمآمیختگی واقعیت و خیال، یک اثر روانشناختی و اجتماعی قابل تامل است.
رمان «زنده باد تستوسترون»، با نثری روان، ساختاری مدرن و درهمآمیختگی واقعیت و خیال، یک اثر روانشناختی و اجتماعی قابل تامل است.
هشت نُه نفری با هم بازی میکردیم. راه افتادیم به سمت رودخانه. از دور چشممان به سنگابها افتاد. آنهایی که از من قویتر بودند دویدند و سنگابها را گرفتند.
در نسخه بهرام بیضایی از داش آکل هدایت، «مرجان» نقش ویژهای در روایت ماجرای عشق و تراژدی به عهده میگیرد. مهبانو، مادر مرجان، هم شخصیت کاملاً جدیدیست ساخته ذهن بیضایی، که بخش بزرگی از پیچ و خمهای احساسی داستان بر دوش اوست.
عاقله مرد، هنوز داشت فریدون فروغی میخواند. آوازش را قطع کرد و گفت: «تموم شد دختر جون. جوری بخیه زدم که جاش نمونه. نگران نباش بخیههای من حرف نداره.» و یک نفر را صدا زد تا تخت مرا از اتاق عمل سرپایی به تالار اورژانس هل بدهد.
بختیار در ماه قربان سال ۱۳۰۰ قمری در قریهای در کردستان به دنیا آمده است. پدر بختیار اللهداد نام دارد؛ مادرش جهان؛ خواهر کوچکاش شیرین.
منتقد در این جستار ادبی، رمان بالاپوشی از قطار نوشته مهدیه کوهیکار را بر اساس نظریه هلن سیسکو درباره نوشتار زنانه و ویژگیهایش بررسی کرده.
میدانم هوای رو به سردی پاییز را دوست دارید یا خوشخنکِ بهار را! و اینکه ترجیح میدهید داستان ما نزدیک کدام آبگیر یا رودخانه اتفاق بیفتد و یا اصلاً با شنیدن “چند تا قوطی کنسرو ماهی بازشده” دهانتان آب بیفتد و هوس یکی از آنها را بکنید و بعدش هم معطلش نکنید و این داستان را زمین بگذارید و بروید ترتیب یکی از آنها را بدهید.
مهمترین امتیاز مجموعه داستان «پس از سکوت» قدرت زبانی نویسنده است. با استناد به سخن رولن بارت میتوان گفت زبان در این اثر مانند آسمانی زمین را در بر کشیده و عادتهای ذهنی را برمیآشوبد.
تو چهار پنج سالهای و جایی ایستادهای که تنگ است و روشن نیست. میبینی اما خوب نمیبینی. پلکهای چروکیدهی حالایت را بیشتر از پیش بههم میفشاری. نباید عکسی از بچگیات که بیهوا به خیالت آمده، بترسد و برمد! نه، اینبار دیگر نمیخواهی بترسی و برَمی تا از یاد ببری.
هیچوقت تو را تا اینحد شکننده ندیده بودم. همین امروز که پرسیدی همینجا در شهری کنار دریا دور از قوم و خویشها و همشهرهایمان بمانیم خواستم به سؤالت جواب دهم ولی رویت را برگردانده و مشغول مرتب کردن چمدان لباسها بودی.
این مقاله میخواهد به میانجی داستان بلند «چیزی رخ نداده است» ، ردپای ادبیات غربت را در آثار نسیم خاکسار کشف کند. ردپایی که با ادبیات تبعید در آثار نخستین نویسنده شروع میشود و بعد تا مرزهای رسیدن به ادبیات مهاجرت در آثار متاخر نویسنده ادامه مییابد. خط سیری که بازتاب نگاه نویسنده به تحولات اجتماعی زمان خود است.
اول گمان میکردم من هم یکپا رابینسون کروزوئه هستم و فرق ما فقط در این است که او در سال ۱۶۳۲ در انگلیس به دنیا آمد و من با اختلاف سیصد و بیست و چند سال در ایران. اما بعد شک کردم که شباهتمان بیشتر است، یا تفاوتمان؟
شهریار مندنیپور در مقالهای کوتاه، « ادبیات زخمی ایران در حکومت اسلامی، سرکوبها و خلاقیتها- مقدمهای در موقعیت ادبیات ایران در آستانه سالگرد قیام ژینا»
جذابیت رمان در چه چیزی، در چه عامل یا عواملی، نهفته است؟ چرا در دورانی که کار، مصرف، رسانه های همگانی و گردشگری جایگاهی مهم در زندگی انسانها یافتهاند هنوز بسیاری بخشی از وقت آزاد خود را به خواندن رمان اختصاص میدهند؟
حاجی رو پاهات میافتم، کنیزت که بودم همیشه، بازم هستم. پسرم رو بیار ببینم، بعد ازت هیچی نمیخوام، از تو کوه پرتم کن پایین، مسلمون! مرد!
عزا و عروسیمان قاطی شده. مردم کیک میبرند سر قبر بچههاشان. بادکنک باد میکنند و آواز میخوانند. آدم خیال میکند دارد کابوس میبیند.
هراس انسان از مرگ، مضامینی تازه نیستند. آن چه میتواند نسبتآ بدیع جلوه کند، انطباق جنبی این مضامیناند بر تار و پود جامعهای که خود را، لجوجانه و کودکوش، تافتهی جدا بافتهای می داند و درانتها و بویژه پیگیری آنها در بطن ادبیات مدرن ما.
هیبت بزرگ خانم رفیعی قاب در را گرفته است. نه چشمهایش معلوم است و نه دماغش. دو دستش را از زیر چادر درمیآورد و سبیل چخماقی واکسزدهاش را به بالا تاب میدهد. از کل صورتش فقط همان سبیل پیداست.
به چه چیز در این چهار رمان نگاه میکنیم؟ چهگونه نگاه میکنیم؟ به حضور مرگ نگاه میکنیم؛ به رابطهی عشق و مرگ. به چهار رمان شکار کبک، پنجاه درجه بالای صفر، لب بر تیغ، خندهی شغال در چهار آینه نگاه میکنیم: درک زیگموند فروید از رانش مرگ، درک ژاک لاکان از رانش مرگ، اندیشهی ژان پل سارتر، اندیشهی فریدریش نیچه. آنگاه؟
در کهنترین افسانهها و اسطورههای ادبیات فارسی مانند “هزار و یکشب” از “حکایت مرد غمگین” یاد باید کرد که عقابی بس بزرگ او را به سرزمینی ناشناخته می برد که در آن، زنان فرمانروا، جنگجو و رهبر هستند.
توانایی چشمگیر تصویرها، استعارهها و لحن و زبان رازگشای شاملو در بازنمایی حال و هوای جاری در ماتمسرای ایران چنان است که گویی شاعر از موضعی پیشگویانه و پیامبرانه معبر و مفسر هرآن چیزی است که در زمانه نامهربان ما، در این چندمین دهه استیلای استبداد دینی بر ایران پساانقلابی و مغبون، همچنان روی میدهد.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.