
آوارگان: امین معلوف به ترجمه کوشیار پارسی – روز آخر
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
در مرگِ دیگرِ کارولا چه چیز تکرار میشود؟ چه چیز چرا تکرار میشود؟ مفاهیم مکرر کجا پنهان میشوند؟ رابطهی متنِ یگانه و مفاهیمِ مکرر چیست؟
منتظر اتوبوس بود. در ایستگاه، یک میز بود و سه صندلی. زن و دختری سه- چهار ساله پشت میزی چهارگوش یا گِرد، درست به یاد نمیآورد، در صندلیها فرو رفته بودند..
نه مقبرهای در کار است، نه طاق نصرتی، نه تاج افتخاری، نه ستونی، نه مزاری، نه سرودی. نه مفرغی، نه مرمری. پانتئونی در کار نیست. شاید سبُکایی در کار باشد، بیشکل چون برقبرقِ اشک در نینیِ چشمی، یا تلنگری از غرور و تحقیر در خموشی دو لب.
نشستن بر موزاییکهای آن زیرزمین که بوی خاک میداد، و یافتن پاکت نامهای با مُهری به تاریخ پاریس – ۲۰ / ۷ / ۱۹۸۳ به نشانی: تهران، شمیران، الهیه، پشت باغ سفارت روس، امتداد خیابان مهدیه، اول خیابان، شماره ۲۱، خدمت سرکار خانم بدری لنکرانی.
زندگی در نظر شباویز، شخصیت اصلی رمان لکه نوشته مانی پارسا معنا دارد. او بهدنبال راه دَررویی میگردد که بتوان بهتر زیست و وقتی هم که زندگی مطلوبش را در واقعیت ناممکن مییابد به تخیل میگریزد. نقدی بر این کتاب.
توی کوچههای اطراف مردم داشتند شعار میدادند. صدای انفجار میآمد. صدای تیر و تفنگ همه جا را پر کرده بود. مردم این طرف و آن طرف میدویدند. روی سنگفرش پیادهروها، پر بود از کاغذهای عفو عمومی!
کار من از اول این نبود. حالا هم نیست. به او هم گفتهام. اما باز هم آن تهِ تهِ دلم انگار یکی نشسته و چنگ میزند به دل و رودهام که هی! حواست باشد، دارد با تو بازی میکند.
دخترش اول حاضر نبود از خانه بیرون بیاید. مجبور شد تهدیدش کند و بعد تطمیع؛ هر دو ترفند بهنوعی به سهم دختر از بازی با لوح کامپیوتر مربوط میشد. دختر بالاخره کوتاه آمد.
و آن آن بود که سلیمان را شادُروانی بود صد فرسنگ در صد فرسنگ، بر آن شادروان خیمهای، فرسنگی در فرسنگی تُنُکتر از پوست خایه مرغ.
حِسآمیزیِ داستانهای «دلتنگی برای جهانی دیگر» مانند سنجاقی به عمقِ جان نفوذ میکنند. در این داستانها، آتوسا مشفق تلاش میکند تا چشماندازی وسیع و مضحک از حماقت انسان را به نمایش بگذارد.
رابطه ویژه یک مرد با درخت آلو که میبایست بیانگر تنهایی و بیگانگی و بیثمر ماندن زندگی او باشد.
آدم بعد از ۳۰ سال دوری از لبنان به زادگاهش برمیگردد. روایتی از ۱۶ روز اقامت او در موطناش.
به مامان چیزی نگفتم. اگر میفهمید دیشب پای اسکله، چندقدمی ویلای مادربزرگ، ماری به آن بزرگی دیدهام، همانوقتِ شب چمدانهایمان را بسته بود و راهی شده بودیم تهران.
خدایان، انسان نویسا را محکوم کردهاند که در اعماق دخمهای در کنج تاریکی زندگی کند. بهتر نیست با این نفرینشدگان مهربانتر باشیم؟
چشمم افتاد به یک سوار که به اسب سفیدش هی زد و چهار نعل به طرف هواپیما تاخت. ترسیده بودم. مسافران تازه پیاده شده بودند و داشتند به طرف اتوبوس میرفتند.
حسین رحمت در داستاننویسی، نگرشی پست مدرن دارد. اگر کسی این نکتهی بنیادی را دربارهی داستانهای او درنیابد، چیزی از آنها دستگیرش نمیشود و ناگزیر از کوک کردنِ مضمونهای ذهنی دربارهی کار او میشود.
ساعت چهار بعدازظهر است ولی حجم سیاهی که مدام جابهجا میشود فضای اتاق را تاریک کرده است. روز قبل اندکاندک فروغ خاطرهها با فروافتادن روز، به نقطه پایان تجربهها نزدیک شد. خیالم آسوده نبود و به نظر آدم احمق بیآزاری میآمدم که با شهر مردگان فاصله چندانی نداشتم.
هرگاه به ادبیاتِ یهودی در زبانهای غیر-یهودی پرداخته شود، این پرسش سر برمیدارد: با کدام سنجه میتوان پی برد اثری یا نویسندهای متعلق به این گونه ادبیات است؟
بچه که بودم دلم پَر میزد برای یک گنجهکبوتر. همهی زندگی اندازهی آن چیزی نخواستهام. ولی تا نُه سالَم نشد پدر پولِ خریدِ الوار را گردن نگرفت.
فکر میکردیم که عیسا رفته است. تا جمعه طرفهای ظهرکه داشتم در بالکن سیگاری دوم را بار میزدم، با همین دو چشمم دیدم خودش را از پنجرهی طبقه چهارم برج آفتاب انداخت پایین. خونِ دور سرش به یک هالهی طلایی تبدیل میشد.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.