محمدرفیع محمودیان: جادوی زبان: وَ، یکی وَ
توان و قدرت زبان تا کجاست؟ توان زبان در رساندن منظور گوینده تا به چه حد است؛ آیا افزوده بر آن دارای آن قدرت هست که ذهنیت و زیست ما در گسترهی زیست را شکل دهد؟
توان و قدرت زبان تا کجاست؟ توان زبان در رساندن منظور گوینده تا به چه حد است؛ آیا افزوده بر آن دارای آن قدرت هست که ذهنیت و زیست ما در گسترهی زیست را شکل دهد؟
دختری با گیسوان پریشانش لای نسیم نفسهایم میرقصد و رقصکنان با ضربهی دست چادرپوشی نقابزده
به کما میرود کنج بیمارستان قلبم که دهیلز به دهیلزش پر شده از جسدهای زندهی دخترکانی با گیسوانی بریده!
داستان بلند «یکروز با هفتهزار سالگان» که به غزل میماند، ذهنهای «معمولی» را با اندیشهها، احساسات و خاطرههای گفتنی آنها بهگونهای فارغ از منطق، دستور زبان یا کنترلهای اخلاقی، توضیح میدهد. بدین قرار نویسنده «واقعیت» را به دست آشفتگیهای اندیشه سپرده تا به «رمان واقعیتگرایانه» آنقدرها لطمه نزند.
در افسانهی کهن غولی از عمق اعصار، ناتوان از رهپویی، به ترفندی رذیلانه بر دوش سلیم نامی مینشیند و پاهای تسمهوار خویش بر بدن او دوال کرده و هرآنچه خواهد فرمان میدهد.
آنها دو نفر بودند. در جادۀ اسالم میرفتند. یکیشان آخوند بود. دیلاق. در آستانۀ سی سالگی. با ریشی به قاعدۀ آخوندی. عینکی. دور لب پایینش که ریشش نمیپوشاند و روی پرههای دماغش، زیرِ دماغیِ عینک، ردپای ضایعۀ پوستی سالها پیش.
از تیرکها بدم میآمد. تیرکهای سقف را میشمردم، تمامی نداشت. خسته میشدم. خواب آلود میشدم. بلند میشدم میرفتم سراغ دادا.
آخرین تصویر آگوست استریندبرگ شاید تمثیل همهی ادبیات سوئد در سالهای پایانیی قرن نوزدهم و سالهای آغازین قرن بیستم است؛ تمثیل تنهاییی مردان و زنانی که در جستوجوی معنای انسان در گذرگاه زمان سرگردان ماندهاند.
بورخس بیچاره؟ در این خانه تنها خواهی ماند. کتابهای بیحروف، مدال سورن بورگ و آن سینی چوبی را که به صلیب فدرال مزین است، لمس خواهی کرد. کوری ظلمت نیست، نوعی تنهایی است.
چند ماهی است که با سوزان آشنا شدهام. میتواند شخصیت خوبی برای یک داستان باشد. تازگی در اداره ما استخدام شده. اعتماد به نفس و بحثهای دائمش با تام و کِن توجهام را جلب کرده است.
«همه چیز را گفتن، راز ملالانگیز بودن است.» ولتر به روشنی صورتبندی کرده است: توصیف کردن، انباشتن نیست. افزایش جزئیات، جامعیت نکات دقیق و تراکم یادداشتها، متنی زنده نمیسازند. بیستر بساط درهمی است که نمیشود چیزی در آن تشخیص داد. محل تخلیه زباله است که آدم از آن روگردان میشود.
بر لالای غمگین این عصرهای خاکستری، در آرایشگاهِ مرحوم ابوهاشم عبدالوارث، صدای میرا عواد میآمد، که از یابا میخواست داستانشان را بازگوید، آنها هنوز در جنگ شکست نخورده و پراکنده نشده بودند…
پاهام روی هم کلید میشود گاهی. روی تختم، روی روتختی سبز سدری. با تخت فرو میروم در خون. تختم با رو تختی سبز سدری روی دریای خون است. فرومیروم در پیکر خونین زن جوانی در کارون. من و مهری.
گربهای در حالِ خاککردن گُهش بود، دوشیزه آریان نگاهش میکرد، هربار که گربه را میدید رقیق میشد، طبیعت واقعاً همه چیز را خوب درست کرده بود، به خودمان که فکر میکنم شما میدانید چه میخواهم بگویم، واقعاً طبیعت، کشیش به او جواب داد نه این طبیعت نیست، طبیعت کلمهی آدمهای بیخداست.
میگوید: وطن برای من نوشیدن قهوۀ مادرم، بازگشت بهسلامت است شباهنگام، و سرزمین؟ میگوید: من سرزمین را نمیشناسم. آن طور که در شعرها میگویند، سرزمین را با گوشت و خونم حس نمیکنم.
چاپ نخست مجموعه شعر داوود بیات در نشریه ادبی بانگ. شاعر مینویسد: [در روزهای انقلاب] هر چیزی بهجز همانی که میدیدم و تجربه میکردم برایم اهمیت نداشت. گاهی آدم شُخم میخورد، حتی اگر پیش از این زمین بایری بوده باشد. شُخم خوردم و همراه جمع شدم.
فوسه بر آن است که انسان نمیتواند بی طرف باشد. بی طرفی به آزارگر کمک میکند، نه قربانی. سکوت باعث میشود که کار خطاکار درست نمایانده شود و او ارج و قرب پیدا کند، نه قربانی.
می توانستم باز هم در واتساپ پیام بگذارم و بگویم که بالاخره آن چای «گیوکوروی» ژاپنی را که خواسته بودی برایت پیدا کردم و فقط منتظرم که پاسپورتم را بدهند تا خودم برایت بیاورم.
ح. طاهباز دستنویس یکی از آخرین آثار هدایت را برای نخستین بار در نشر پیام در آلمان به چاپ سپرده است. او در این مقاله ارزش این کتاب را به ما یادآوری میکند.
در چارچوب گفتمان مهماننوازی دریدا، مهاجر توسط خانهای گروگان گرفته میشود. زیرا اینگونه نیست که فرد بتواند به مدد کنش و هویت اجتماعی خود به مکان زندگیاش معنا ببخشد، بلکه مسکنی که سبک زندگی در آن از پیش مقرر شده است، خود را بر مهاجر تحمیل میکند.
قاضی ربیحاوی میگوید: یکی از کارهای ادبیات کشف حسها و حالات پنهان در وجود آدمیست و برملا کردن آن چیزهایی که ما حتی از خود خودمان هم پنهانش کردهایم. بازنشر گفتوگویی با او درباره ساز و کار سانسور در جمهوری اسلامی.
نشر آسمانا (تورنتو) مجموعه شعر تازهای از مهدی گنجوی را با عنوان «کهکشان خاطرهای از غروب خورشید ندارد» منتشر کرده است. شاعر دو شعر از این کتاب را در اختیار «بانگ» قرار داده است.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.