چه خبر؟

از ما

جلال رستمی گوران: معمای حل نشده‌ی «هزار و یک روز»

«هزار و یک روز» کتابی از دوران صفوی و از زمره جامع‌الحکایات است. در این اثر تو در تو فرخناز، شاهزاده‌ خانم کشمیر با دیدن خوابی از مردان متنفر می‌شود. پادشاه او را به دایه «جرعه‌بخش» می‌سپرد که با داستان‌گویی درباره مردان وفادار شفایش دهد.

ادامه مطلب »
از ما

نوشین وحیدی: این دست‌ها

به خانه‌ی پدرو مادرم می‌روم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. همان خانه‌ی خیابان مجیدیه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. وارد هال که می‌شوم نگاهی به دور و برم می‌اندازم. همه چیز درست مثل همان ده سال پیش است. وقتی برای آخرین بار به ایران رفته بودم. مبل‌ها، تابلوها، میز گرد وسط هال. فقط پارچه‌ی سفیدی روی میز بزرگ غذاخوری پهن شده، که از روی شانه‌ی صندلی‌ها گذشته و گوشه‌هایش تا روی زمین می‌رسند. 

ادامه مطلب »
از دیگران

بانگ نوا – «وظیفه خانواده من در انقلاب جهانی» نوشته بورا چوسیچ با اجرای فروغ بهلولی ماسوله

در این رمان از دریچه چشم یک پسربچه نیمه‌دیوانه با چگونگی آغاز جنگ جهانی دوم و ظهور فاشیسم و کمونیسم در سال‌های دهه ۱۹۴۰ تا ۱۹۵۰ در یوگسلاوی سابق آشنا می‌شویم.

ادامه مطلب »
از ما

جواد تسلیمی: اسطوره‌زدایی از افسانه مادری در رمانِ «غلاف»

رمانِ «غلاف» پونه روحی شرحِ حالاتِ درونیِ زنِ جوانی است که پس از تولّدی دوباره و دوگانه، با جدا شدن از امرِ نمادین و سفر به دنیای خیال، به تدریج تبدیل به بیگانه‌ای سازش‌ناپذیر می‌شود و اسطورۀ مادریِ گفتمانِ مردسالارِ حاکم را به پرسش می‌کشد. داستان در اتاقِ زایمانِ بیمارستان، هنگامِ زایمانِ مونا آغاز می‌شود.

ادامه مطلب »
بانگ - نوا

کیهان خانجانی: صد سال خیابان

می‌نشانندش کنار خیابانی و تکیه می‌دهندش به دیواری. یکی‌شان برمی‌گردد و از ماشین بطریی می‌آورد و در جیب او می‌گذارد. در ماشین می‌نشینند و دور می‌شوند. دو نور سرخِ دو چراغ عقب ماشین در دو چشمِ بی‌نور او دودو می‌زند. خیره است به جایی دور در شب.

ادامه مطلب »
از ما

علی حسینی: تپه‌های آبی

رُی مونتگومری دوست می‌داشت خودش را آر. ام معرفی کند، (Rare Man) -مرد نادر-جوان‌تر که بود این را به رخ دوستانش می‌کشید و خودش را هم خوش‌شانس‌ترین مرد می‌دانست.

ادامه مطلب »
از دیگران

راسل بنکز: «سارا کُول: یک‌جور داستان عاشقانه» – به ترجمه امیرحسین یزدان‌بُد

برای شروع، صحنه این‌جوری‌ست که من مرد قصه هستم و دوستم سارا کُول، زنِ قصه. حالا دیگر می‌توانم قصه را تعریف کنم، چون ده سالی پیرتر شده‌ام و دیگر شبیه آن روزگارم نیستم، سارا هم مُرده.

ادامه مطلب »
از ما

نیره توکلی: دربارۀ زنانه‌نویسی در آثار مهرنوش مزارعی

زنانگی و مردانگی چیز ثابت و تغییرناپذیری نیست. جنسیت صفتی اکتسابی است که همچون جنبه ‏ای از هویت یا تمام هویت در جریان برهم ‏کنش اجتماعی به دست می‏ آید. زنانگی ومردانگی صفات و خصوصیات فرهنگی ثابت و تغییرناپذیر و ذاتی را شامل نمی‌شود.

ادامه مطلب »
از ما

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی- فریدون نجفی: سرآمد معین

صبح طبق معمول همه سرساعت شش بیدار شدیم. ساعت هفت صبح، بچه‌ها دور تا دور سفره نشستنه بودند منتظر چای تا صبحانه را شروع کنند که در فرعی ناگهان باز شد و نگهبان داد زد، مجید معرف خانی سریع بیاد بیرون.

ادامه مطلب »
از ما

امیلیا نظری: مالیخولیا

وقتی که خیلی ساکت و آرام طرد شده‌ای، که بهت حالی کرده‌اند که حوصله زنی که به شوهرش خیانت کرده را ندارند و تو هم با آنچه دیده‌ای، دیگر حوصله لوس‌بازی‌های زندگی‌های آن‌ها را نداری، تنهایی دیگری را می‌چشی.

ادامه مطلب »
بانگ - نوا

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی – «شاه سیاهپوشان» هوشنگ گلشیری، گفتاری از بهروز شیدا

دکتر بهروز شیدا، پژوهشگر در این گفتار ابتدا خلاصه‌ای از داستان را به دست می‌دهد و سپس به مقایسه این اثر با داستان شاه سیاهپوشان هفت پیکر نظامی می‌پردازد و از اینجا به دلایل مرگ‌کامی راوی شکنجه‌دیده و توابِ داستان راه می‌برد.

ادامه مطلب »
از ما

محمود فلکی: نقش ِ ماضی روایتی در داستان

هامبورگر در کتاب “منطق اثر ادبی” با طرح نظریه‌ی «ماضی روایتی» به مسئله‌ی تازه و جذابی در ارتباط با شناختِ تفاوت بین متن تخیلی و واقعی پرداخت که هنوز تازگی خود را حفظ کرده و در مرکز بسیاری از بحث‌های مربوط به تئوری داستان نویسی قرار دارد.

ادامه مطلب »
از ما

شیوا نصرتی: قورباغه‌های دعاخوان

زیبا که گوشه‌های لبش تا کنار گوش‌هایش کشیده شده بود و گونه‌های بالا آمده‌اش چشم‌هایش را ریزتر کرده بود. سرش را رو به برهان چرخاند « شنیدی خاله؟ گفت می‌تانی بمانی» بعد رو کرد به پیرمرد: « ما بروم ساکش رو از ماشین بیاروم، یه سری خرت و پرت داره… لباس و ایجور چیزا.»

ادامه مطلب »
چه خبر؟

کابوس قتل عام زندانیان سیاسی –علی علیین: کفش‌دوز

کوچه‌ی دوم نبود، کوچه‌ی سوم بود، آره کوچه‌ی سوم. خوب کوچه‌ی سوم سمت چپ خیابان آذربایجان. خیابان آذربایجان را نمی‌شه مثلن با خیابان نواب قاطی کرد، ولی کوچه‌ها را می‌شه. خوبه که خیابون‌های تهرون پر از کوچه است. خیلی‌هاشون هم شبیه هم هستند.

ادامه مطلب »
از دیگران

خوآن مادرید: «نوعی از بودن» به ترجمه رضا علامه‌زاده

یک روز به من گفتن که باید چیزی بنویسم که به آدم روحیه بده، که فکر نکنن همه چیز گم‌وگور شده، که نشون بده این بحران رفتنیه، مگه رفتنی نیست؟ منظور اینه‌که از من می‌خواستن یک قصه بنویسم با پایان خوش.

ادامه مطلب »
از ما

نیلا حاکی: ابرها

  می‌رویم بالای سر مادر. دست و پایش را می‌گیریم و بلندش می‌کنیم. حس می‌کنم که وزنش چندبرابر شده. می‌کشانیمش کنار باغچه و هلش می‌دهیم توی گودال. چند شکوفه‌ی نارنج می‌افتد روی صورت مادر. خاک می‌ریزیم روی سر و تنه‌اش. از بیرون بوی دود می‌آید و با بوی شکوفه‌ها مخلوط می‌شود.

ادامه مطلب »