چه خبر؟

از ما

داستان نه‌ منظر

داستان نه منظر از جمله افسانه‌هایی است که طی قرن‌ها نقالان ایرانی در مرکز اجتماع و در قهوه‌خانه‌ها برای مردم بیان می‌کردند و شنیدن این نقل‌ها یکی از مهم‌ترین سرگرمی‌های مردم این مرز و بوم بود.

ادامه مطلب »
از ما

شایان افشار: نقش…

می‌گوید: وَ وقتی بِ باران بییاد یه پا زودتر خیس می‌شه… از از زانو به پایین… می‌گوید: ز زانوم تیرخورده بود… خ خیلی وقت پیش…می‌گوید: می‌می‌دونم حواستان از از گوشه چشم، به من بود…

ادامه مطلب »
بانگ - نوا

شعری از علی اسداللهی

«حفره‌ای به کالیبر پنج و چهل و پنج صدمِ میلی‌متر در دهلیز قلبی که خون را بعد از بیست و شش سال به جای رگ‌ها در آسمان پمپاژ می‌کند» را اگر کیانوش صدا بزنید، «عبور سلانه‌سلانه‌ی گلوله به وقتِ چرخ‌کردنِ گوشت و استخوان دنده با هم» نام خانوادگی‌اش آساست.

ادامه مطلب »
از ما

بهروز شیدا: «نقشِ قاپ ما کِی نشیند؟»، گردشِ کوتاه چند نگاه بر رمان سه قاپ، نوشته‌ی زکریا هاشمی

می‌خواهیم رمانِ سه قاپ، نوشته‌ی زکریا هاشمی، را بخوانیم. می‌خواهیم کمی به پرسش‌هایی نزدیک شویم که متن سه‌ قاپ در برابر خواننده می‌گسترد. می‌خواهیم از نگاه‌های دیگرانی کمی به متن سه قاپ بنگریم. می‌خواهیم کمی ازمتن سه قاپ بپرسیم.

ادامه مطلب »
از ما

حسین نوش‌آذر: شهروز جویانی و مسأله اصالت و جعل

شهروز جویانی، روزنامه‌نگار و نویسنده فقید به اسم ترجمه، دو کتاب با نویسندگان و مترجمان جعلی منتشر کرده است. یکی از این آثار یک اثر درخشان ادبی و سندی از سرکوب‌ها در دوران تثبیت جمهوری اسلامی در سال‌های دهه ۱۳۶۰ است.

ادامه مطلب »
از دست ندهید

شهریار مندنی‌پور: قَدَر مرد

«قدرمرد» غرقه در تاریکی و شرجی، از صدای نفس‌های غیرعادی «تمساح» بیدار شده بود. دو و نیم صبح بود. با این که دستور داده بود بعد از یک ساعت بیدارش کنند، محافظ وفادارش فقط تا درگاه اتاق خواب آمده بود.

ادامه مطلب »
از دیگران

روبر پنژه: «لیبرا» به ترجمه عاطفه طاهایی – بخش چهارم

به دنبال پروانه‌ای از دروازه گذشت، اما جانور دور شد، روی پیچکی نشست، روی شمعدانی، روی شب‌بو، باغچه‌های ما پر از عطر و بو و حاصلخیزند، به ندرت حصار سنگی هست، دورتادور زمین‌ها با گیاهان حصار شده‌اند که در پیاده‌رو سر ریز کرده‌اند، پروانه در سمت خانه‌ی بیانل می‌پرید که سهره‌ای او را قاپید.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

شعری از محسن عظیمی

دختری با گیسوان پریشانش لای نسیم نفس‌هایم می‌رقصد و رقص‌کنان با ضربه‌ی دست چادرپوشی نقاب‌زده
به کما می‌رود کنج بیمارستان قلبم که دهیلز به دهیلزش پر شده از جسدهای زند‌ه‌‌ی دخترکانی با گیسوانی بریده!

ادامه مطلب »
از ما

عباس شکری: پرتاب از سکوی نیستی به هستی

داستان بلند «یک‌روز با هفت‌هزار سالگان» که به غزل می‌ماند، ذهن‌های «معمولی» را با اندیشه‌ها، احساسات و خاطره‌های گفتنی آن‌ها به‌گونه‌ای فارغ از منطق، دستور زبان یا کنترل‌های اخلاقی، توضیح می‌دهد. بدین قرار نویسنده «واقعیت» را به دست آشفتگی‌های اندیشه سپرده تا به «رمان واقعیت‌گرایانه» آن‌قدرها لطمه نزند.

ادامه مطلب »
از ما

ایرج خواجه‌پور: «ذات روایت بر دوش راوی و کاتب» – رمانِ «پنج باب در رجعت سلیم و دوالپا» نوشته‌ی احمد درخشان

در افسانه‌ی کهن غولی از عمق اعصار، ناتوان از ره‌پویی، به ترفندی رذیلانه بر دوش سلیم نامی می‌نشیند و پاهای تسمه‌وار خویش بر بدن او دوال کرده و هرآنچه خواهد فرمان می‌دهد.

ادامه مطلب »
از ما

ت. پکچین: آن دو نفر

آنها دو نفر بودند. در جادۀ اسالم می‌رفتند. یکی‌شان آخوند بود. دیلاق. در آستانۀ سی سالگی. با ریشی به قاعدۀ آخوندی. عینکی. دور لب پایینش که ریشش نمی‌پوشاند و روی پره‌های دماغش، زیرِ دماغیِ عینک، ردپای ضایعۀ پوستی سال‌ها پیش.

ادامه مطلب »
از ما

محمد کلباسی: دادا

از تیرک‌ها بدم می‌آمد. تیرک‌های سقف را می‌شمردم، تمامی نداشت. خسته می‌شدم. خواب آلود می‌شدم. بلند می‌شدم می‌رفتم سراغ دادا.

ادامه مطلب »
از دیگران

بهروز شیدا: «زیر آسمانِ سرگردانی»، نیم‌نگاهی به تصویر انسان در گوشه‌ای از ادبیات سوئد در سال‌های پایانی‌ی قرن نوزدهم و سال‌های آغازین قرن بیستم

   آخرین تصویر آگوست استریندبرگ شاید تمثیل همه‌ی ادبیات سوئد در سال‌های پایانی‌ی قرن نوزدهم و سال‌های آغازین قرن بیستم است؛ تمثیل تنهایی‌ی مردان و زنانی که در جست‌و‌جوی معنای انسان در گذرگاه زمان سرگردان مانده‌اند.

ادامه مطلب »
از دیگران

اریک امانوئل اشمیت: «بار اضافه» – به ترجمه رباب خمیس

«همه چیز را گفتن، راز ملال‌انگیز بودن است.» ولتر به روشنی صورت‌بندی کرده است: توصیف کردن، انباشتن نیست. افزایش جزئیات، جامعیت نکات دقیق و تراکم یادداشت‌‌ها، متنی زنده نمی‌سازند. بیستر بساط درهمی است که نمی‌شود چیزی در آن تشخیص داد. محل تخلیه زباله است که آدم از آن روگردان می‌شود.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

شهریار الوندی: در سطرهای سوخته

بر لالای غمگین این عصرهای خاکستری، در آرایشگاهِ مرحوم ابوهاشم عبدالوارث، صدای میرا عواد می‌آمد، که از یابا می‌خواست داستانشان را بازگوید، آنها هنوز در جنگ شکست نخورده و پراکنده نشده بودند…

ادامه مطلب »