بهروز شیدا: «یاسر ما رفته است»، خوانش تکههایی از فاجعهی قتل یاسر بهادرزهی در چند خط
یاسر معلولیت ذهنی دارد. او بیخبر از رنگِ فریاد آرزومندان، ناگهان در قاب مرگ مینشیند. دردمندی پریشانجان به گلولهی همهکُشان به خاک میافتد.
یاسر معلولیت ذهنی دارد. او بیخبر از رنگِ فریاد آرزومندان، ناگهان در قاب مرگ مینشیند. دردمندی پریشانجان به گلولهی همهکُشان به خاک میافتد.
جهنم با نیات نیک سنگفرش شده است. این جمله برناردو کلروو به یادمان میآورد که واقعیت به اندیشه فروکاسته نمیشود. اندیشه نیک لزوماً کنش نیک نمیزاید؛ بهترین خواسته گاهی به بدترین نتیجه میانجامد.
عکس یک زن جوان، مهسا امینی، بیهوش بر تخت بیمارستان است که سیلی از آثار باسمهای در اینترنت به راه انداخته، هر کدام به شکلی در اعلام همبستگی با قربانی و یا ابراز انزجار نسبت به رژیم ایران.
پایها در راه، در بی راه، گامها آرام.گیج سرنوشتی از کجا خیزان؟ کارها بیآزمون در روزگارانی فروبسته، خانهها و کوهها و شهرها پیغار، ربطها دشوار، آدمی دشخوار،زندگی بسیار پر هیچ و تهی انبار!
در رمان «بالاپوشی از قطار» خواننده مدام در پی وضوح آگاهی خویش از واقعیاتی است که بر راویان داستان گذشته است، اما چقدر میتوان به وضوح آگاهی راوی اطمینان کرد و تا چه حد میتوان به شرح او از وقایع باور داشت؟
نمایشنامهی “بهار هر سال…” نوشته محسن یلفانی روایت ماجراهایی است که پیش و پس از انقلاب ۵۷ بر کریم بهزادی و فرزندانش رفته است. دقیق تر، روایت زندگی کریم بهزادی، پسران، دختر، عروس و نوهاش است در این دو دورۀ زمانی.
هنوز نمیفهمم این جوون چرا این جور تلف شد؟ داشت زندگیشو میکرد. کاری هم به کارش نداشتن. سر شغلش بود. کتابهاش چاپ میشد، خانمش، اون دختر معصومش… دلیلی نداشت این جور تلف بشه.
دریایی که قرار بود بمیریم، صبحها مردانه است، و عصرها غرق میشود، قبل از آن که زنانه شود.
محسن یلفانی یکی از نمایشنامهنویسان مهم ایرانی است که آثارش بیتردید عمری دراز خواهند داشت. نسلهای آینده بیشک اهمیت آثار او را بیشتر و بهتر از نسل امروز خواهند شناخت، چرا که آثار یلفانی در جستجوی شناخت و جایگاه انسان در شرایط تیره و تار، نابسامان و ویرانشدهی جهان امروز گرفتار آمده است.
سروجان سیاوش به تیر مرگسرشتان جمهوریی اسلامی برباد میرود. فریاد سوزان مادر اما حکم خفا نمیخواند. سیاوش سوار از آتش گذشتهای است که پُرطراوت تناش به تیر تاختکُشان به خاک میافتد.
بله. همینطور بود. مامان را نشانده بودند روی طاقچه. مامان همانجا مینشست و همانجا غذا میخورد و همان جا هم میخوابید.
داستانهای این مجموعه همگی درباره انسانهایی است که در وطنِ خود غریباند. از خانواده، از دوستی، از زندگی، هیچ چیز نمانده است و اگر هم هنوز چیزی یافت میشود، در آن جایی نیست که باید باشد.
ساناز طوسی برنده پولیتزر ۲۰۲۳ میگوید: ما فرزندان خانوادههای مهاجر با فراق بزرگ شدهایم. همۀ ما. ماها از روزی که به دنیا میآییم معنای جدایی از خانواده را میدانیم. ایرانیها خیلی مقاوم هستند. فرهنگ ما روی خوشی به جشن و شادی نشان میدهد.
با این صورت کشیده مردانه که در نور روحانی میدرخشه توی این شب تاریک. آقا من غریبم و کسی غیر از شما ندارم. زبونم لال خدا میدونه که من هم سهمی داشتم در امر ظهور شما بر این دیوار، اما مردم محل خیال میکنن که من میخواستم مانع ظهور شما بشم.
داستان فارسی با زبانی غیرتخصصی آغاز میشود. اصلا زبان فارسی آن امکانات لازم را برای داستانپردازی در قالب مدرن ندارد. ندارد یعنی از لانگ زبان به در کشیده نشده. چرا میگوییم فارسی زبان تخصصی داستان نیست؟ (در حالی که تخصصی شعر هست.)
حمید فرازنده در ستون ۱۸۰ درجه «بانگ» دنیای شعری از آزاده طاهایی با تصاویر دریایی را میکاود که به تعبیر او در بیان وضعیت ما ساکنان کشتی شکسته در جهان پرتلاطم کنونیست.
فقط یک چیز میخواستم: آزادی. «فریادی که دهان ندارد چشمانی که سو ندارد آسمانی که رنگ ندارد پاییزی که باران ندارد و پایانی که پایان ندارد…
آرزوی مرجان، گردنبندیست بر گردن عروسهای خفته، و قطرهای آب در صدف پلک تو، پنهان ماند، تا تمام.
احیا، در داستان حسن حسام زنی است که تا چشم گشوده در زندگی جز بیچارگی و فلاکت خیری از دنیا ندیده و اکنون بیمار و رو به مرگ زیر لحاف کهنه و مندرسی در زیرزمین خانهای که برای دوازده سال در آن کلفتی میکرده، با پاها و دست های ورم کرده خوابیده و روزهای زندگیاش را به یاد میآورد.
نوشتههای ضد جنگ حسین مرتضائیان آبکنار به درستی در حوزهای بیرون از معیارهای تعریف شده برای «ادبیات دفاع مقدس» قرار میگیرد. آثار او در حوزه ادبیات جنگ، نه تنها غالبا روایت دفاع مقدس را به چالش میکشند، بلکه گاهی سعی در واژگون کردن کامل روایت مسلط دارند.
دریچهی زیرِ در باز شد. دستی یک بشقاب پلاستیکی پر از غذا، یک قاشق پلاستیکی و یک ظرف پلاستیکی آب را هل داد داخل. گفتم: «آمار ما تغییر کرده». صدایی از پشت در گفت: «خفه».
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.