چه خبر؟

از ما

احمد خلفانی: «شب‌های شورانگیز و پرده‌های نمایش»

 رمان “شب‌های شورانگیز” نوشته‌ی منیرو روانی‌پور ما را وارد یک برزخ می‌کند. انگار که توفانی سهمگین بر آدم‌ها وزیدن گرفته و از جسم و جانشان جز خرابه‌هایی به جا نگذاشته است، و آنان که به‌جا مانده‌اند، هر یک نقابی بر چهره دارند، با نقش‌هایی در یک نمایش تراژیک و هولناک.

ادامه مطلب »
از ما

شهریار مندنی‌پور: موش ‌دریانورد و ناخدا

موشی بود، موشی نبود. روی دریای کبود، یک موشی بود که توی یک کشتی قدیمی زندگی ‌می‌کرد. کشتی، کشتی شکار بود، ولی کشتی شکار نهنگ نبود. ناخدایش مثل کاپیتان رمان «موبی دیک» یک پایی نبود، ولی یک طورهایی مثل «کاپیتان هوک» «سرزمینِ هیچ‌کجا» نصف دستش یک قلاب فلزی بزرگ بود.

ادامه مطلب »
از ما

میزگرد: از «انقلاب مینا» تا «انقلاب ژینا»

«انقلاب مینا» نوشته مهرنوش مزارعی دو روایت در دو جهت مختلف را رقم می‌زند: انقلاب اسلامی و انقلاب مینا. اولی مصادره‌ای، دومی اکتسابی و به جبر فراز و نشیب‌های زندگی. پیمان وهاب‌زاده، خالد رسول‌پور و شهریار مندنی‌پور با حضور نویسنده این اثر را بررسی کرده‌‌اند.

ادامه مطلب »
از دیگران

هانری مشونیک: «ترجمه‌ی ادبیات» – فارسی: عاطفه طاهایی

مشونیک در مفاهیم رایج در ترجمه و خصوصاً ترجمه‌ی ادبی چون و چرا می‌کند. مترجم عمل‌گرا چنان درگیر کار و تجربه است که از این چون و چراها می‌پرهیزد، و حتا فکر می‌کند که به آن نیازی ندارد. اما مشونیک مترجم را فرامی‌خواند تا برای بی‌نیازی‌اش دلیل بیاورد.

ادامه مطلب »
از دیگران

إنعام کجه‌جی: «برهنه‌ای در وزیریه» به ترجمه محمد حزبایی‌زاده

در یک سپیده دم ناب اول تابستان، مردم وزیریه با تندیس زنی برهنه از خواب بیدار شدند که به پشت بام آکادمی هنرهای زیبا مشرف بود. پیکری دراندازه واقعی که یک تنه فتواهای پوشش زنان و حرام بودن مجسمه‌سازی و نفرین آواز و موسیقی را به چالش می‌کشید.

ادامه مطلب »
از ما

مرثیه‌ای برای یک یل، به روایت حسین نوش‌آذر

یل را گذاشته بودند در گور، بر نعش پهلوان هم خاک ریخته بودند تا گور سرانجام بسته شده بود. آن نور دیده را سامانش کرده بودند. پدر بر مزار پهلوان هایمدال، از بچه‌‌های هفت حوض  چندک زده بود، به آواز می‌خواند: من یه آرزو دارم تو سینه که چشمم روزی تو رو ببینه.

ادامه مطلب »
از ما

حمید فرازنده: فراموش نکنیم، نبخشیم!

راوی «مرثیه ای برای یک یل» نوشته حسین نوش آذر نمی‌خواهد روی گور آن پهلوان اعدامی بسته شود، روی زخم‌های روح. دلش می‌خواهد تا زمانی که خود عدالت را به چشم نبیند، روی گور محسن، روی زخم روحش باز بماند. تا آن زمان جایی برای پناه گرفتن جز دست‌های یکدیگر نداریم.

ادامه مطلب »
از ما

محبوبه موسوی: قلعه

از وقتی آمده‌ام اینجا و اتاق طبقه بالای این خانه روستایی را برای کوتاه مدتی اجاره کرده‌ام، درست سه ماه می‌شود. در این مدت، جز وقت‌هایی که برای قضای حاجت یا اندک خرید مایحتاج روزانه یا حمام کردن سریعی از پشت پنجره دور شده‌ام، تمام مدت همین‌جا بوده‌ام.

ادامه مطلب »
از ما

الهه هدایتی: سنگ قبری برای یک صورت

محسن ابریشم‌چی هستم. بله. برِخیابان‌ ولی‌عصر، پایین‌تر از خیابان توانیر، توی پله‌ی هفتم، دفتر املاک داریم. بیست سال است کل محل من را می‌شناسند. والله شش ماه است من دارم بازجویی می‌شوم.

ادامه مطلب »
از ما

حمید فرازنده: خارپشتی لای چرخ پریشیده زبان

درباره شعر «این شعر نیست» اثر فاطمه شمس: کلمات شعر سازش ناپذیر‌ند و تا بن دندان مسلح. «غرقه‌ی اشک و خیس مرارت» دیگر نمی‌گذارد انبان مکتبخانه‌های سُرایش چارسوی حافظه را تصرف کند: و سرانجام صحن حافظه‌ی راستین را از آنها پس خواهد گرفت.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

مریم و مونا -به روایت قاضی ربیحاوی

مردهای توی ماشین به ما نگاه کردن. هرسه تاشون ریش سیاه بلند داشتند و انگار خیلی وقت بود حموم نکرده بودن. من دست مونا را محکم‌تر گرفتم. از بس ترسیده بودم. مونا داشت می‌لرزید. هیچ نمی‌گفت و فقط می‌لرزید.

ادامه مطلب »
از ما

منصور کوشان: شاهد دهان خاموش (رمان)، بخش دوازدهم

بانو خوشحال است که بیش‌تر شبیه پدر هستم. نمی‌نویسم دلم می‌خواست شبیه خواهر باشم و چشم‌های کوچکم و گونه‌های برآمده‌ام به مادر رفته است. بانو انگار که خوشش نیامده باشد جلو عکس پدر پشت به من می‌ایستد.

ادامه مطلب »
از ما

بهروز شیدا: مونای ما رفته است -خوانش تکه‌هایی از فاجعه‌ی قتل مونا نقیب در چند خط

مونا نقیب، کودک هشت ساله، به گلوله‌‌ی مرگ‌سرشتان جمهوری‌ی اسلامی کشته می‌شود. او ساکن شهرک آسپیچ در حومه‌ی شهر سراوان است که جمعیت‌اش به سه‌هزار نفر نیز نمی‌رسد. مونا شکوفه‌ای است که پیش از آن‌که شکوفا شود، برباد می‌شود.

ادامه مطلب »
از ما

حسین رحمت: تمنای باد

برادر مینا، توی ایوان مشرف به حیاط، بساط را مهیا کرده بود. تا آمدم بنشینم بلند شد به احترام. توی این روز و شب‌های ملال‌آور، کمک حالم بود و از اینکه به چنین سرانجامی رسیده‌ام ناراحت بود.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

مانی پارسا:تزهایی دربابِ شعر و تعهد به رخداد

شعرشدنی‌ست، چون می‌گویند، و چه بسیار، و از عهده برنمی‌آیند. از عهده‌ی چه برنمی‌آیند؟ -تنِ منقبض‌شده بر اثرِ فرودِ غرّانِ شلاق و چماق، قلبِ منقبض‌شده‌ی من در مقامِ گوینده‌ای که ناچارم به ‌مویه و سوگ یا خشم فریاد برآورم: من هم هستم. و آیا باید از عهده برآمد؟

ادامه مطلب »
چه خبر؟

فاطمه شمس: این شعر نیست

این شعر نیست، تن ِ مجروح ِپانزده ساله‌ای‌است چرکین از تجاوزهای پی‌در‌پی، سر شکافته‌ی دخترکی آوازه‌خوان است با کلماتی له شده در گلو، سینه دریده کارگری زندانی است که تا آخرین ضربه به شکنجه‌گرش می‌خندید.

ادامه مطلب »
از ما

امیر محمدی: گیاهمرگی

می‌گفت: «بیچاره‌تر از منی که دستی گرفته ریشه و ساقه‌ات را و مجال جُنبیدنت به‌قدر لرزشی‌ست یا تکانه‌ای از سر بی‌حوصلگی. و خوشبخت‌تر از تو منم که با یک پا لنگیده‌ام از شهری به شهر دیگر.»

ادامه مطلب »
از دیگران

در حال و هوای این روزها – دو شعر از باب دیلن به ترجمه علی حسینی

آنجا که مردمان زیادند و دست‌هایشان خالی، آنجا که حبه‌های سم در آب شان سریز، آنجا که خانه در دره به زندان کثیف و نمناک منتهی می‌شود، آنجا که چهره جلاد همیشه به خوبی پوشیده است، آنجا که گرسنگیِ زشت است و جان‌ها فراموش شده ،آنجا که سیاه رنگ است و هیچ کدام به شمار نمی‌آیند

ادامه مطلب »
از ما

امید فلاح‌آزاد: صدای بی‌صدا

«اینجا در واترتاون همه «زخم انار» را دم می‌گیرند. ولی خوب بود از پیش به دوست و رفقا می‌گفتی که دارد پخش می‌شود. یکی مثل سونیا توقع داشت بداند. می‌رود و می‌آید و «وارتگزِ خودمان» از دهانش نمی‌افتد. من گفتم دست کم به جای انار عکس خودت را روی یوتیوب بگذارند.

ادامه مطلب »