
حسین حضرتی: «داو»
اکثریت مردم شیراز در این رمان پیرو آیین زرتشتی و رسم و رسوم نیاکان خودند. اما در زیر پوست جامعه گروههایی از مزدکیان حضور دارند که مخفیانه به ترویج عقاید خود و مبارزه با اشغالگران عرب و دستنشاندگان ایرانی آنها میپردازند.
اکثریت مردم شیراز در این رمان پیرو آیین زرتشتی و رسم و رسوم نیاکان خودند. اما در زیر پوست جامعه گروههایی از مزدکیان حضور دارند که مخفیانه به ترویج عقاید خود و مبارزه با اشغالگران عرب و دستنشاندگان ایرانی آنها میپردازند.
چراغهای ساختمان روبهرو همیشه روشن بود. نوری سفید و زننده که منبع آن روی سقف و دیوارهای آنطرف معلوم نبود، عرض کوچه را طی میکرد، از پردههای تور قلاب بافی اتاق رد میشد و یک راست مینشست توی چشمهای بیخواب من.
آن یکشنبه، آخر ژوییه، دوشیزه لورپایُر با شاگردان کوچکش به جنگل رفته بود، بهش میگویند گردش مدرسه، قرارشان سر چهارراه دِزوبلی بود ساعت نه و نیم بعد از مراسم کلیسا، هوای خیلی مطبوعی بود، یا شاید خیلی گرم.
و من به باورِ درخت اصلاً تکان نمیخورم، اگر که ماجرای درختم، و بر اساس باد باید به موهای تو فکر کنم، چرا ستون ایوانم و بوی دود میدهم؟
مادر جوراب ابریشمی سیاه را روی میز میگذارد. جوراب ابریشمی ساقهایی کلفت و پانما دارد. آنها شیشهای سیاهند. جوراب ابریشمی پاشنههایی ضخیم و گرد و پنجههایی ضخیم و نوکتیز دارد. آنها سنگی سیاهند.
از تخت لیلی فاصله میگیرد. فهمیده که لیلی به شنیدن حرفهای او علاقه دارد و یا تظاهر میکند که علاقه دارد. ادامه میدهد: وقتی پسر توی شکم داری اینطور هستی. برعکس وقتی دختر داری آرامی و همهاش دلت میخواهد دور و برت بگو و بخند و شادی باشد.
رؤیا در هر تولدی، و در هر تولدی از جنبشی، و در جنبشی جدید هرگز توقف نمیکند؟ گفتی چگونه است که رؤیا هرگز توقف نمیکند؟
دِهی بود و دهی نبود. یک دهی بود و چاهی بود. توی هر دهی هم حتمنا یک دیوانه ای هست و صد عاقل. عاقلهای آن دهی که بود، دایم به اندروای و هول و ولا بودند که نکند دیوانه سنگ را بیندازد توی چاه.
«داستان خدیجه» سرگذشت زنی از زنان حاشیهنشین شهری است که فرودستیاش حتی در بین همگنانش او را وامیدارد که بر وضعیت موجود بشورد. اینکه کردار نهایی او را تاب بیاوریم یا نه، پرسشی است که پیش روی خواننده باز میماند.
«آناندا»ی شهروز رشید هم شعر و هم مادر را در خود دارد. جستوجوی هر دوست و بازیافت هر دو در دنیای واژگان. گویا شعر همان مادر است و مادر همان شعری که ما از او دور میشویم ولی باز به سوی او برمیگردیم و برایش “شعرنامه” مینویسیم.
نه گریه کردم و نه آه کشیدم. توی خودم مچاله بودم و به رد خشکیده قطره اشکی خیره شده بودم که از گوشه چشم عامو قل خورده و فرورفته بود میان انبوه ریشهای جو گندمیاش.
جنگهای بزرگ در کمال تعجب تأثیراتی دارند ادواری. انقلاب فرانسه برخی را گرفتار و لتوپار کرد؛ از سر برخی دیگر گذشت بی اینکه تار مویی را برآشوبد. میگویند جین آستن هیچوقت یادی از این انقلاب نکرد؛ چارلز لمب محلی به آن نگذاشت؛ بو برامل اصلاً در نخ این موضوع نبود.اما برای ولستونکرافت و برای گادوین، انقلاب فرانسه سپیدۀ صبح بود.
کند و کاو در شخصیت راوی تباه شده و واداده داستان «نماز میت» رضا دانشور با تکیه بر دستگاه روانشناسی یونگ. بازخوانی و قرائت متفاوتی از یک سند ادبی و از آثار ادبی مورد استناد درباره زندان و پیامدهای شکنجه.
و فارسی جواب ترس را نمیدهد، بنشینید بر قایق بادی، برویم بادبادک بازی. دست ببر توی موهای داوود و سیم را سوا کن، چرخی بزن و خودت را بینداز توی گرداب…
یکی از شناختهشده ترین گشایشها، جملهی آغازین کتاب مسخ کافکا، در ترجمهی صادق هدایت، مهمترین نویسندهی مدرن ایران، شکلی از دگردیسی را از سر گذرانیده است. رخدادی در حد مسخِ مسخ.
«هفتمین کابوس» داستان چندان سادهای نیست ولی رضا نجفی از همان اول و با عنوان داستان نشان میدهد که ما را به سرگرمی و خنده دعوت نکرده است. او از ما خواسته است که وارد یک کابوس شویم.
شهابیان در این داستان سراغ شخصیتی آشنا رفته است؛ زن سرخپوش میدان فردوسی تهران. نویسنده با آشنازدایی از وضعیت این شخصیت، ما را با شخصیت دیگری آشنا میکند که سعی در کشف گریزپایی زن از همصحبتی و همرنگی با جماعت دارد.
از دریای پهن و بیکران، دامنی کفآلود به ساحل جزیره کشیده میشد و گویی دریا تکانی به خودش داده و سعی میکند دامن برچیند و یک دور، گرد زمین بچرخد و هوایی عوض کند یا حداقل جایی دیگر بساطش را پهن کند، بهتر از اینجا.
حالا یک بار دیگر میخواهیم بهکوتاهی از گفتوگوی دو رمان گذر کنیم. از گفتوگوی رمان مهاجر و سودای پریدن به دیگر سو، نوشتهی علی نگهبان و رمانِ چرخدندهها، نوشتهی امیر احمدی آریان. میخواهیم چشم و گوش تیز کنیم بر تقدیرهای دو شخصیتِ این رمان و دو شخصیتِ آن رمان.
میزگرد درباره داستان تمثیلی «جاده» به بررسی عناصر مختلف این داستان کوتاه میپردازد. داستان روایتگر سفر مسافران یک اتوبوس در جادهای متروک است که به دریاچهای میرسند و در آن غوطهور میشوند. تغییر زاویه دید از دانای کل به اول شخص، نمادگرایی جاده به عنوان مسیر زندگی، و دفترچه خاطرات خالی به عنوان نشانهای از زندگی تنزیسته زن ایرانی از جمله موضوعات مورد بحث بودند. حرکت دوباره اتوبوس و آبی شدن جهان نشاندهنده تحول و آغاز جدیدی در زندگی شخصیتها تلقی شد.
دخترم نیست. صبح با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. خوشحال شدم که خودِ خودش است ولی نبود چند ثانیهای طول کشید تا متوجه شدم که مادرش یا زنِ سابق من است. نفهمیدم از کجا بو برده بود. خیلی نگران و مضطرب بود این را از کیفیتِ فحشهایی که به من میداد فهمیدم.
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.