
انوش صالحی: به وقتِ پنج عصر
گمگشتیها در این داستان نه تنها یک غیبت فیزیکی، بلکه نمادی از گسست، عدم ارتباط و جستجوی معنا و هویت در دنیایی است که شخصیتهای داستان در آن احساس بیگانگی و سردرگمی میکنند.
گمگشتیها در این داستان نه تنها یک غیبت فیزیکی، بلکه نمادی از گسست، عدم ارتباط و جستجوی معنا و هویت در دنیایی است که شخصیتهای داستان در آن احساس بیگانگی و سردرگمی میکنند.
داستان «تئاتر» در سالن تماشاخانهای به نام هاوارد اتفاق میافتد. در آنجا زندگی سیاهپوستان با رقصهای پرجنبوجوش و موسیقی جاز به درون دیوارهای تئاتر نفوذ میکند. این فضا پر از انرژی و شور است و نویسنده با توصیفات دقیق، خواننده را به قلب این محیط پرتلاطم میبرد. شخصیتهای اصلی، جان و دوریس، درگیر رابطهای پیچیده و پرتنشاند که بازتابدهندهی مسائل عمیقتری مانند عشق، هویت و نژاد است.
این مقاله به بررسی ریشهشناسی چند واژه کلیدی در زبانهای فارسی و عربی میپردازد و نشان میدهد که بسیاری از این واژهها در اصل ریشه در تمدنهای باستانی بینالنهرین و عیلام دارند. واژه «دبیر» فارسی که امروزه به معنی نویسنده یا منشی به کار میرود، در اصل از واژه عیلامی «تِپیر» (tepir) گرفته شده که به مقامات بلندپایه اداری اطلاق میشد.
شما در سراسر دوران پاک و پرثمرمعلمیتان، نمونه بودید. این را تنها من به عنوان کسی که افتخارشاگردی شما را در سالهای دور، داشته است، نمیگویم، گمان نمیکنم در این مورد، کسی با نظر من کوچک ترین مخالفتی داشته باشد. حضورشاگردان پرشمارکلاسهای درس شما در بهترین دانشگاهها و مراکز علمی این جا و غرب، گواه این گفتهی من است.
لایا اُدو، پیرزن بنیانگذار یک جنبش آنارشیستی، در “روز قبل از انقلاب” اورسولا لگویین، نه فقط یک شخصیت سالخورده، بلکه نمادی از تجربهی تاریخی و تضاد بین گذشتهی پرشور و حال حاضرِ درونی است. داستان با تمرکز بر افکار و خاطرات او در آستانهی یک انقلاب دیگر، به فردیت و میراث یک زن میپردازد. پیری او، کلیدی برای درک عمیق تضادها و دیدگاه منحصربهفردش در لحظهی سرنوشتسازی است که داستان روایت میشود.
«سربندنامه»؛ داستانی کوتاه، اما با روایتی عمیق از زنانی که دیگر قرار نیست فقط از پشت پنجره تماشا کنند. این یادداشت به بررسی چگونگی پیوند خوردن خاطرات یک زن خانهدار با خروش خیابان و چرخش او از انفعال به کنشگری در این داستان متفاوت میپردازد.
از مهمترین درونمایههای این داستان بیگانگی و انزواست که بازتابی از وضعیت بسیاری از سربازان بازگشته از جنگ است. کرِبز نه تنها از نظر جسمی، بلکه از نظر روحی نیز آسیب دیده است. او دیگر نمیتواند به زندگی عادی بازگردد و درگیر احساسات پیچیدهای مانند گناه، بیانگیزگی و سردرگمی است. یکی از درونمایههای اصلی داستان، ناتوانی کرِبز در برقراری ارتباط با دیگران است. او نمیتواند احساساتش را بیان کند و دیگران نیز نمیتوانند درد او را درک کنند.
نقطهی روز در نگاه اول حکایت نامرادی زنی است در بیوفایی معشوق. معشوق/ همسر؛ مردی بوده که زندگی زن در او تعریف میشده است. از اندرون اندوه و ملال راوی، نویسنده ما را به اندرونی دیگری میبرد در خانوادهای دیگر با روابط غریب و دختر نوجوانی عاصی، پدری تازه درگذشته و مادری که گوش به غرولندهای دخترک نوجوانش بسته است تا خود را و او را و زندگی را سرپا نگه دارد همانطور که وقتی پدرش زنده بوده نیز همین کار را میکرده.
«۱۳ داستان و سایههای غار» اثری است که با زبانی شاعرانه و ساختاری پیچیده، خواننده را به درک عمیقتری از شرایط انسانی دعوتمیکند. این مجموعه، منتشرشده توسط نشر مهری در سال ۱۴۰۳، تصویری از انسانهایی ارائهمیدهد که در غار تنهایی و سایههای ذهنی خود اسیرند، اما همچنان به دنبالِ روشنایی و معنا میگردند. این مجموعه را بررسی میکنیم:
اسپانک، شخصیت اصلی داستان، مردی بیپروا و جسور است که بدون ترس از هیچچیز، به خواستههایش میرسد. او با تصاحب لنا، همسر جو، و سپس کشتن جو در یک درگیری، قدرت و تسلط خود را به نمایش میگذارد. جو، در مقابل، نماد ضعف و ترس است، اما حتی در مرگ نیز حضور خود را از طریق افسانهها و باورهای مردمان حفظ میکند. این تقابل بین قدرت و ضعف، جسارت و ترس، یکی از محورهای اصلی داستان است.
یک صبح نسبتا سرد پاییزی، کنج تخت لم داده بودم که دخترم هراسان پرید توی اتاق و آنقدر بابا بابا کرد و بازوانم را کشید تا چرت من پاره شد و وحشت را در صورت زیبایش دیدم. سارا وقتی هیجانزده میشود زبانش میگیرد.
نقطهویرگول نشانهای بینابینی است، بین نقطه و ویرگول. مکثی طولانی است ولی نه در حد توقفی که نقطه مشخص میکند. درنگی در درنگ است. حالت بینابینی به آن وجهی نا مشخص و مبهم میبخشد. معلوم نیست آنرا باید کجا بین کوتاه و بلند یک توقف، مکث و یک درنگ کوتاه جای داد. با اینهمه، در دستورالعملهای تدوین شده برای آیین سخنوری و نگارش (دستور زبان) شکل یا شیوهی کاربرد آن بگونهای دقیق معرفی شده است.
رمان “سندروم اولیس” نوشتهی رعنا سلیمانی، داستان نینا، زنی ایرانی است که پس از تجربهی سرکوب سیاسی و اعدام شوهرش اسحاق، به عنوان پناهنده به سوئد میرود. این رمان بر سه محور اصلی دیاسپورا، هویت و جنسیت متمرکز است.
آنچه میخوانید شش خوانش مینیمالیستی و برگردان دو شعر کوتاه است در پیوند با یکدیگر؛ شش خوانش مینیمالیستی از کتاب کاندید، نوشتهی ولتر، نمایشنامهی نمایش یک رویا، نوشتهی آگوست استریندبرگ، صفحهی اول رمان باباگوریو، نوشتهی انوره دو بالزاک، صفحهی اول رمان من هفتتیرکش فرزی هستم، نوشتهی میکی اسپیلین، کتاب اعترافات،نوشتهی ژان ژاک روسو، جستار چگونه میتوانی از روی سایهات بپری وقتی دیگر سایهای نداری؟، نوشتهی ژان بودریار؛ برگردان دو شعر کوتاه از گونار اکلوف و توماس ترانسترومر.
داستان “میخواهم بدانم چرا” اثر شروود اندرسن، از منظر اول شخص و از زبان یک نوجوان بیان میشود. این نوجوان، که نامش در داستان ذکر نشده، عشق عمیقی به اسبهای مسابقه دارد و این عشق به عنوان محور اصلی داستان، هم روایت و هم شخصیتپردازی را شکل میدهد. راوی با زبانی ساده و صمیمی، تجربهی خود از سفر به مسابقات اسبدوانی در ساراتوگا را بازگو میکند. این روایت، علاوه بر توصیف جزئیات مسابقات و اسبها، به کشف ناگهانی راوی از واقعیتهای تلخ زندگی بزرگسالان میپردازد.
هنوز مشتِ گره کردۀ ما به آسمان نرفته بود، هنوز شعارمان را نداده بودیم که تیرباران شروع شد. ازآسمان با هلیکوپتر روی سقف خانۀ مردم یا از روی زمین تیرباران میشدیم. مردم مثل نخلهای تبر خورده به زمین افتادند.
این داستان در گرهگاه دو موضوع «عشق و تنهایی» و «مرگ و زندگی» با روایتی نمادین و سرشار از عناصر فولکلور و اساطیری، به زندگی شخصیتی به نام حاتو میپردازد که درگیر مسائل عاطفی، اجتماعی و فلسفی است. داستان در فضای رئالیسم جادویی اتفاق میافتد و مرز بین واقعیت و خیال را محو میکند.
این داستان به چالشهای زنان در مواجهه با انتظارات اجتماعی و شخصی میپردازد. سارا، شخصیت اصلی، با تصمیم دشوار بارداری برای خواهرش، مسئولیتهای خانوادگی و فشارهای درونی خود را مدیریت میکند. او تلاش میکند تا بین احساس وظیفه، عشق به خانواده و نیاز به احترام به خود تعادل برقرار کند. داستان همچنین نشان میدهد که زنان چگونه در موقعیتهای پیچیده، با حفظ آرامش و قدرت درونی، به دنبال تحقق اهداف بزرگتر هستند، حتی اگر این به معنای تحمل رنج و نادیده گرفته شدن احساساتشان باشد.
چرا میترسیدند همه؟ وقتی سوران پاشنههاش را از زمین میکَند و دستهاش را چفت چهارچوبم میکرد تا منِ آویزان به گردنش را جلو روشان بگیرد، جوری جا میخوردند که انگار وحشت است که نشانشان داده میشود، نه تصویر خودشان.
مقاله نسیم خاکسار به بررسی و نقد داستان “هفت ناخدا” اثر شهریار مندنیپور میپردازد. این تحلیل با تمرکز بر ساختار داستان، شخصیتها و روابط پیچیدهشان، به ویژه عشق مرد به کوکب و نقش راوی در سرنوشت او، پیش میرود. خاکسار با بررسی تعلیق و انکشاف در داستان، از طریق رمزهایی مانند شببو و بنفشه، به کشف نقش راوی در لو دادن مروارید و سنگسار شدن کوکب میرسد. همچنین، مقاله به تمهای اصلی داستان مانند عشق، خیانت و انتقام، و استفاده هنرمندانه از تصویرسازی و نمادها برای انتقال مفاهیم عمیق میپردازد.
شخصیت اصلی، فردی منزوی و پریشانحال، درگیر با گناهان گذشته است. فضای داستان، که در محیطهای بسته و تاریک مانند اتاق خواب و آشپزخانه جریان دارد، بازتابی از وضعیت ذهنی اوست: احساس خفگی، تنگنا و سردرگمی.