چه خبر؟

از ما

«۱۸۰ درجه» – علی‌رضا حسنی: چار سنگ لکّه‌ای که پاک نمی‌شود

زندگی در نظر شباویز، شخصیت اصلی رمان لکه نوشته مانی پارسا معنا دارد. او به‌دنبال راه دَررویی می‌گردد که بتوان بهتر زیست و وقتی هم که زندگی مطلوبش را در واقعیت ناممکن می‌یابد به تخیل می‌گریزد.‌ نقدی بر این کتاب.

ادامه مطلب »
از ما

سمیه کاظمی حسنوند: بانک، آدم، گربه

توی کوچه‌های اطراف مردم داشتند شعار می‌دادند. صدای انفجار می‌آمد. صدای تیر و تفنگ همه جا را پر کرده بود. مردم این طرف و آن طرف می‌دویدند. روی سنگ‌فرش پیاده‌روها، پر بود از کاغذهای عفو عمومی!

ادامه مطلب »
از ما

امید فلاح آزاد: سر خرگوش

دخترش اول حاضر نبود از خانه بیرون بیاید. مجبور شد تهدیدش کند و بعد تطمیع؛ هر دو ترفند به‌نوعی به سهم دختر از بازی با لوح کامپیوتر مربوط می‌شد. دختر بالاخره کوتاه آمد.

ادامه مطلب »
از ما

جلال رستمی گوران: آتوسا مشفق و دلتنگی‌‌های او برای جهانی دیگر

حِس‌‌آمیزیِ داستان‌‌های «دلتنگی برای جهانی ‌‌دیگر» مانند سنجاقی به عمقِ جان نفوذ می‌‌کنند. در این داستان‌‌ها، آتوسا مشفق تلاش می‌‌کند تا چشم‌اندازی وسیع و مضحک از حماقت انسان را به نمایش بگذارد.

ادامه مطلب »
از ما

ژوان ناهید: مِدوسا

به مامان چیزی نگفتم. اگر می‌فهمید دیشب پای اسکله، چندقدمی ویلای مادربزرگ، ماری به آن بزرگی دیده‌ام، همان‌وقتِ شب چمدان‌هایمان را بسته بود و راهی شده بودیم تهران.

ادامه مطلب »
از ما

ابراهیم هرندی: ستیز با مـاه

حسین رحمت در داستان‌نویسی، نگرشی پست مدرن دارد. اگر کسی این نکته‌ی بنیادی را درباره‌ی داستان‌های او درنیابد، چیزی از آن‌ها دستگیرش نمی‌شود و ناگزیر از کوک کردنِ مضمون‌های ذهنی درباره‌ی کار او می‌شود.

ادامه مطلب »
از ما

حسین رحمت: دمادم دم

ساعت چهار بعدازظهر است ولی حجم سیاهی که مدام جابه‌جا می‌شود فضای اتاق را تاریک کرده است. روز قبل اندک‌اندک فروغ خاطره‌ها با فروافتادن روز، به نقطه پایان تجربه‌ها نزدیک شد. خیالم آسوده نبود و به نظر آدم احمق بی‌آزاری می‌آمدم که با شهر مردگان فاصله چندانی نداشتم.

ادامه مطلب »
چه خبر؟

هَموتال بار-یوسف: درباره‌ی «داستانِ گنجه‌کبوترِ من»ِ ایزاک بابل – به ترجمه آرزو مختاریان

هرگاه به ادبیاتِ یهودی در زبان‌های غیر-یهودی پرداخته ‌شود، این پرسش سر برمی‌دارد: با کدام سنجه‌ می‌توان پی برد اثری یا نویسنده‌‌ای متعلق به این گونه ادبیات است؟

ادامه مطلب »
چه خبر؟

خورشید رشاد: عطر عیسا

فکر می‌کردیم که عیسا رفته است. تا جمعه طرف‌های ظهرکه داشتم در بالکن سیگاری دوم را بار می‌زدم، با همین دو چشمم دیدم خودش را از پنجره‌ی طبقه چهارم برج آفتاب انداخت پایین. خونِ دور سرش به یک هاله‌ی طلایی تبدیل می‌شد.

ادامه مطلب »
از ما

فرشته نزاکتی رضاپور: خانواده

این یکی از خاطره‌های گذرای مادرم است. گذرا، به این معنی که فقط یک بار بی‌دلیل به یادش آمد، خاطره را یک جور محو و کلی تعریف کرد و بعد از یاد برد و پس از آن هم در یاد هیچ‌کس حتی خودش، نماند، جز من شاید.

ادامه مطلب »
از ما

وحید ذاکری: «نارمَک و هَمسان‌ها»

نارمک بر صفحه‌ی نمایشگر مردانی کوتاه‌قد را می‌دید که کنار هم نشسته بودند. نخستین بار بود که بعد از هَمسان‌سازی یک‌جا می‌دیدشان. لباس‌ها متفاوت بود، مدل موها هم همین‌طور. اما چهره‌ها یکسان بود. آن جای شکستگی، روی پیشانی همه‌شان بود.

ادامه مطلب »