بهروز شیدا: «ایلیاد ما رفته است» – خوانش تکههایی از فاجعهی قتل ایلیاد رحمانیپور در چند خط
ایلیاد خودکشی نکرده است. مرگسرشتان جمهوریی اسلامی او را کشتهاند. ایلیاد سترگ تنآوری است که روایت مرگاش تحریف میشود؛ چراییی یغمای جان جویای بلندایش.
ایلیاد خودکشی نکرده است. مرگسرشتان جمهوریی اسلامی او را کشتهاند. ایلیاد سترگ تنآوری است که روایت مرگاش تحریف میشود؛ چراییی یغمای جان جویای بلندایش.
ترجمه، چه آنِ زندگی و چه آنِ شعر، چه اسب کندرو و چه اسب بالدار، برای انتقال دادن ما، بدون مزاحمت زمان یا مکان، از جهانی که در آن به دنیا آمده و زندگی میکنیم به جهان دیگری که آفریده میشود نیاز به زبان استعاره دارد.
احمد صندلی را کشید و کنار تخت نشست. صورت تیمور مثل گچ سفید بود. نگاه به سقف داشت. باد خنک به پهلوی احمد میوزید و بدون اینکه کاکلهایش را افشان کند میگذشت و بیصدا پخش میشد.
در «آدم اول» کامو به جستوجوی مادرش برمیآید. مصاحبه با دختر او همزمان با چاپ این کتاب که در آن زمان رویداد مهمی بوده انجام شده است. کاترین کامو میگوید: «آدم اول اولین فریاد طغیانگرانه پدرم است، او به فریاد به دنیا میگوید: این من هستم.»
نوشتن، آنکه مینویسد را برمیانگیزد و ملولش نمیسازد. نوشتن به جای خاموشکردن فعالیت مغزی، آن را به هیجان میآورد. آنکه مینویسد، میجوید. هرگز نه برای آنکه اندیشهام را به زبان آورم، که برای کشف آن، نوشتم.
متن منتشر نشدهای از کورش اسدی در سالمرگ او. این نویسنده فقید یکی از شبهای قتلهای زنجیرهای در کنار هوشنگ گلشیری را در این متن مستند کرده است.
تاریکمان که کردند،ماه را که میبردند،کسی نپرسید، خوشهی پروین ، رد خواب کدام خواهرم را میداند
من که برای شما نوشته بودم. اول مرا ببخشید، بعد بهدیدارم بیایید. کسی که نمیبخشد، فراموش هم نمیکند. و من دیگر شکی ندارم که فراموشی پایان همهی رنجهاست.
شاملو نان را «ناگزیر» میداند: آنچه ناگزیر است، چشمپوشی ناپذیر است. هم باید نان را به چنگ آورد، و هم از سرِ حیثیت نگذشت. اما شاملو یک چیز دیگر هم میافزاید: حیثیتِ تو در گرو چنگ انداختن به نواله، به حقّت است؛ و برای این کار باید خدای دیگری بیافرینی؛ زیرا در سیستم کنونیِ حاکم بر جهان حیثیت و نان یکجا جمع نمیشوند.
دوباره لب رودخانه نشسته و زل زده به باریکهی آب. تا آن شبی که بچههایش را خبر کردیم و او را کشان کشان به ساختمان آوردند، فکر میکردم چیزی توی زاینده رود گم کرده که هر روز دزدکی میرود و دنبالش میگردد.
حتا، وقتی که نیستی، روبروی ما ایستادهای، چراغ را در ظلمت بالا گرفتهای و ما را به نام میخوانی
احمد خلفانی – راوی “تن تنهایی” حافظ است. درستتر این است که بگوییم، ضمیر شاعرانه حافظ و نیز، آنچه که از حافظ به عنوان شعر در ضمیر آگاه یا ناآگاه ما مانده است. کار شهریار مندنیپور در این رمان، “به کلمه در آوردن جهان” و به کلمه در آوردن عشق، بیعشقی و تنهایی انسان است.
پنج نفر بودیم. من و سیامک و مرجان، حامد و حمید. قرارمان نبش خیابان عباسآباد بود، ساعت پنج. از آن جا قدمزنان صائب را میرفتیم تا سر مزار.
عنّن جن نبود، غول هم نبود. اما کمی جن بود و کمی غول. جن بود، در حالی که غول هم بود. ابروهای پرپشت روی صورتی پف از چاقیِ برخورداری، چشمهای ریز، گونههای سرخ برآمده، لبهای گوشتی سرخ و سرزنده.
جایگاه ادبیات تنکامخواهانه در اسپانیا، نسبت به اروپا و آمریکای شمالی شایستهتر است. به زمانی که تنکامخواهی از پس موج کوتاه مدت و نه چندان قابل اعتماد با رسیدن موج ِ نومحافظهکاری و فمینیسم دههی هفتاد و هشتاد سده گذشته در نطفه خفه شد، اسپانیا انقلاب اقتصادی و فرهنگی تجربه کرد و در این سرخوشی به هیچ روی حاضر به مهار شادخواری ِ به دست آمده نبود.
هادی کیکاووسی در «شبح اپراتور» ما را به شبنشینی اشباحی میبرد که محلهی «خورِ گورسوزان» در حاشیهی بندرعباس را در تسخیر خود دارند. حضوری ویرانگر که خبر از سیلابی عظیم میدهد.
یاسر معلولیت ذهنی دارد. او بیخبر از رنگِ فریاد آرزومندان، ناگهان در قاب مرگ مینشیند. دردمندی پریشانجان به گلولهی همهکُشان به خاک میافتد.
جهنم با نیات نیک سنگفرش شده است. این جمله برناردو کلروو به یادمان میآورد که واقعیت به اندیشه فروکاسته نمیشود. اندیشه نیک لزوماً کنش نیک نمیزاید؛ بهترین خواسته گاهی به بدترین نتیجه میانجامد.
عکس یک زن جوان، مهسا امینی، بیهوش بر تخت بیمارستان است که سیلی از آثار باسمهای در اینترنت به راه انداخته، هر کدام به شکلی در اعلام همبستگی با قربانی و یا ابراز انزجار نسبت به رژیم ایران.
پایها در راه، در بی راه، گامها آرام.گیج سرنوشتی از کجا خیزان؟ کارها بیآزمون در روزگارانی فروبسته، خانهها و کوهها و شهرها پیغار، ربطها دشوار، آدمی دشخوار،زندگی بسیار پر هیچ و تهی انبار!
در رمان «بالاپوشی از قطار» خواننده مدام در پی وضوح آگاهی خویش از واقعیاتی است که بر راویان داستان گذشته است، اما چقدر میتوان به وضوح آگاهی راوی اطمینان کرد و تا چه حد میتوان به شرح او از وقایع باور داشت؟
«بانگ» یک رسانه ادبی و کاملاً خودبنیاد است که در خارج از ایران و به دور از سانسور و خودسانسوری بر مبنای تجربهها و امکانات مشترک شخصی شکل گرفته و با کوشش شهریار مندنیپور و حسین نوشآذر اداره میشود.